سلام نزدیک یک ماه است دلشوره عجیبی دارم اشتها اصلا ندارم وزنم کم شده آزمایش تیرویید هم دادم مشکلی نداشتم فقط کمی کبدم جرب است کلا دوتا پام در روز یکی دوساعت بی رمق میشن وجودم بیحال قرص وکسام می خوردم دکتر دیگری بهم سینالوپرام داد اما اثر وکسام بهتره. هر لحظه یک جای بدنم چند ثانیه درد میگیره دکتر ميگه افسردگی مزمن است. خودم فکر می
اکو کنم ناراحتی قلبی شاید باشه تست ورزش و ونوار قلب سالمه. به نظر شما افسردگی دارم یا بیماری دیگری چون دلم که یه حالتی میشه اشتها میره پاها بی رمق میش. لطفا راهنمایی کنید ممنون
من نزدیک دو سال دچار بیماری اضطراب (پانیک ابتدای اضطراب ) هستم و دکتر برام پاکسیل و دونورین تجویز کرد بعد یک سال دونورین گذاشتم کنار و در حال حاضر فقط پاکسیل مصرف میکنم حالم تقریبا خوب بود تا یک ماه پیش که دوباره هر از گاهی یه اضطراب کوچک اما تحت کنترل اومد سراغم و دوباره حالمو بد کرده میخوام بدونم آیا راهی برای خلاصی از این اضطراب هست؟؟مثلا میخوام برم سر جلسه امتحان اضطراب دارم یا دندون پزشکی یا اصلا میخوام برم دکتر برای آزمایش و...
ضمنا ۳۲ سالمه مجرد و فوق لیسانس حسابداری دارم میخونم با تشکر از پاسخ گویی شما
با سلام من 42 ساله هستم 9 سال پیش همسرم مهریه اش را اجرا گذاشت من دانشجو بودم در شیراز غریب بودم تا به امروز هم درگیر دادگاه و وکیل و ... قبلا خیلی مطالعه داشتم فیلم موسیقی سنتی ولی الان به هیچ چیز رغبت ندارم سپاسگزار میشم راهنمایی بفرمایید. یا حق
سلام، ممنون از اینکه این فرصت رو به ما دادید تا بتونیم مشکلاتمون رو با متخصصین در میون بزاریم:
دختر هستم و 29 سالمه
من چندین سال میشه بخاطر فوت پدربزرگم و بعدش عموم که 3 ماهی از درگذشتشون میگذره کلا دچار استرس و افسردگی شدم و الان شبا خواب راحتی ندارم، مدام احساس می کنم دور از جون عزیزان دیگمو از دست بدم، به راحتی نمی تونم نفس بکشم و سرم بضی وقتا داغ میشه، فکر میکنم نکنه توی سرم چیزی باشه که اینطوریم، و هی تا صبح درگیرم و کلا شب تا صبح کابوس میبینم، مدام تو فکرم موضوعاتی میاد که میگم وای اگر من این موضوع رو توی خواب ببینم چه تعبیر بدی داره و هی اون موضوع میاد تو ذهنم و اتفاقا یه شب همون خواب رو دیدم و صبحش که بیاد خوابم افتادم داشتم دیوانه میشدم، بدنم وقتی درد میکنه احساس میکنم دچار بیماری دور از جون سرطان و ام اس شدم، اصن نمیتونم روی انجام کاری تمرکز کنم، فقط دلم میخواد بخوابم، ممنون میشم راهنماییم کنید
نباید بیش از حد به خانواده وابسته باشی
2با اجازه ترسو هم هستی.
اعتقادات مذهبی را تقویت کن
احسان
۱۱:۰۸ ۲۱ خرداد ۱۳۹۸
سلام 21 سالمه و بیماری فلج مغزی دارم چند ساله گوشه گیر شدم و خیلی کم از خونه بیرون میرم(از زمانی که فهمیدم بیماریم)اعتماد به نفسم پایینه و فکر میکنم افسرده هستم خسته شدم از این وضعیت لطفا کمکم کنید تا به حالت عادی بگردم ممنون
همیشه خودت را با آدم های سالم مقایسه نکن
آدم هایی که وضعیتی بدتر از تو دارن هم فکر کن. تا بدونی که وضعیت شما خیلی عالی تر از آنها هست
صالح رضاپور
۱۰:۴۸ ۲۱ خرداد ۱۳۹۸
با سلام32 ساله و متا هل هستم من قبلابا تجويز پزشگ از داروهاي اسنترا و لاموتريژن و كلونازپام استفاده كردم كه بيشتراز فوايد ان ضرر داشت -ضمنا علايم بيماري من بي ميلي به همه چيز واشخاص. كار. تفريح .ناميدي از همه چيز.عدم برقراري ارتباط حتي بانزديكان حتي پدر مادر. سستي بدن احساس حقارت نسبت به اطرافيان ولازم به ذكر است كه هيچگونه مشكل مالي ندارم وبعد ا ز8 سال جرات بچه دار شدن ندارم سوال اين است كه ايا اي حالت روحي وجسمي را چگونه بدون داروي شيميايي مي توان درمان كرد
سلام و خسته نباشید خدمت شما.من الان حدود یکساله که اصلا از زندگی لذت نمیبرم و زندگی هیچ خوشی برام نداره. سال 96خدمت سربازیم تموم شد و تا عید 98بیکار بودم یعنی دوسال تو خونه بودم وتو این دوسالی که خونه بودم واقعا روز به روز حال روحیم بدتر میشد اصلا هیچ جوری نمیتونستم خودمو شاد نگه دارم چون هیچ سرگرمی نداشتم تو این 2سال به فکر خودکشی هم افتادم اما جرات این کارو نداشتم چون به آخر خط رسیدم اما الان یه دو ماهی هست که رفتم سرِ کار آزاد با اینکه حال روحیم بهتر شده اما بعضی وقتها بازم اون حال بد میاد سراغم و تا وارد خونه میشم انگار خونه طلسم شده واسه من که افسرده بشم.من تا سر کارم تا حدودی حالم خوبه اما وقتی میرم خونه حال روحیم بد میشه نمیدونم چکار کنم بخدا.اصلا زنذگی هیچ معنایی برام نداره .خواهش میکنم یه راهی به من پیشنهاد کنید که حالم بهتر بشه بخدا دیگه خسته شدم .
همه چی خب بود تا اینکه با اولین شکست عشقیم رو به رو شدم و بعدشم با فوت پدرم که بر اثر سرطان از دنیا رفت دیگه دنیا برام ارزشی نداره همه چی بام بی معنی شده ازدواج. سرکار رفتن و ...خلاصه کم اوردم بد جور نمی دونم برای چی دارم از شما کمک میگبرم اما احساس مسکنم جای امیدی هس
با سلام..همسر بنده سالهاست بیماری افسردگی دارند که هنوزبعدازگذشت12سال داروهای مصرفی افاقه ای نکرده.ناامیدی--بی حسی نسبت به آینده واینکه چگونه بچه هیایم را بزرگ کنم ازسوالات هرروز ایشان است .یکی از بدترین حالات ایشان زمانیست که دستگاه گوارش ایشان شروع به فعالیت ودفع میکند که بعداز اون دچار بی حالی بی حسی ضربان شدید قلب وناراحتیهای شدید روحی میشوند.داروهای متفاوتی مانندآسنترا--لاموتریژین-پرفنازین- کلوبازام-زاناکس وخیلی دیگر که حضور ذهن ندارم..ممنونم میشم کمکم کنید
اکو کنم ناراحتی قلبی شاید باشه تست ورزش و ونوار قلب سالمه. به نظر شما افسردگی دارم یا بیماری دیگری چون دلم که یه حالتی میشه اشتها میره پاها بی رمق میش. لطفا راهنمایی کنید ممنون
چه کنم که به کارجدیدمعلاقمندشوم
ضمنا ۳۲ سالمه مجرد و فوق لیسانس حسابداری دارم میخونم با تشکر از پاسخ گویی شما
اگرنقش دارد چگونه می توانیم متوجه کمبود این مواد در بدن خویش شویم؟
دختر هستم و 29 سالمه
من چندین سال میشه بخاطر فوت پدربزرگم و بعدش عموم که 3 ماهی از درگذشتشون میگذره کلا دچار استرس و افسردگی شدم و الان شبا خواب راحتی ندارم، مدام احساس می کنم دور از جون عزیزان دیگمو از دست بدم، به راحتی نمی تونم نفس بکشم و سرم بضی وقتا داغ میشه، فکر میکنم نکنه توی سرم چیزی باشه که اینطوریم، و هی تا صبح درگیرم و کلا شب تا صبح کابوس میبینم، مدام تو فکرم موضوعاتی میاد که میگم وای اگر من این موضوع رو توی خواب ببینم چه تعبیر بدی داره و هی اون موضوع میاد تو ذهنم و اتفاقا یه شب همون خواب رو دیدم و صبحش که بیاد خوابم افتادم داشتم دیوانه میشدم، بدنم وقتی درد میکنه احساس میکنم دچار بیماری دور از جون سرطان و ام اس شدم، اصن نمیتونم روی انجام کاری تمرکز کنم، فقط دلم میخواد بخوابم، ممنون میشم راهنماییم کنید
2با اجازه ترسو هم هستی.
اعتقادات مذهبی را تقویت کن
آدم هایی که وضعیتی بدتر از تو دارن هم فکر کن. تا بدونی که وضعیت شما خیلی عالی تر از آنها هست
خیلی بده، خیلی خیلی بده
آدم داغون میشه