من تو سن 15 تا 25 سالگی این مشکل رو داشتم .بعضی وقتها دو سه بار پشت سر هم میشد طوری که دیگه میترسیدم بخوابم.الان شکر خدا دو سه سالی میشه که نمیشم.اوایل خیلی میترسیدم.هر کاری میکردم که داد بزنم کسی بیدارم کنه نمیشد.توصیه ام به دوستان اینه که هروقت فلج خواب سراغتون اومد الکی دست و پا نزنید.اول و آخرش که چند دقیقه ای تو این حالت هستید پس خونسرد باشید و با دست و پا زدن خودتون رو خسته نکنید
من تو سن 15 تا 25 سالگی برام اتفاق میفتاد.بعضی اوقات هفته ای یکی دو بار.شکر خدا دو سه سالی میشه که دیگه اینجوری نمیشم.یادمه دفعات اولی که فلج خواب رو تجربه کردم هم میترسیدم هم اینکه با تمام توانم سعی میکردم دست و پام رو تکون بدم ولی نمیشد جوری که وقتی از خواب بلند میشدم دست و پام درد میگرفت.ولی کم کم عادی شده بود به خودم میگفتم چرا الکی زور بزنم چند دقیقه دیگه درست میشه.
نصیحتم به بقیه اینه که هروقت این حالت براشون اتفاق افتاد الکی تقلا نکنن و نترسن،آروم آروم فلج از بین میره.باورتون میشه چند شبه به پشت میخوابم که شاید یه بار دیگه فلج خواب رو تجربه کنم ولی نمیشه. آخه همچین بد هم نیست.تجربه جالبیه
وای خیلی وحشتناک مثلا وقتی میخوابی یهو سرت داغ میشه چشات هم همینجور نفست بند میاد هرچیم داد میزنی کسی متوجه نمیشه بعد یهو خونه شروع میکنه دور سرت بچرخهو یهو میبینی زیر پات سیاه چاله و دری فرو برده میشی توش البته تقصیر خودم بود چون به شکم خوابیدم کلا خوابو زهر مییکنه به آدم عجیب تر از اون که گاهی اوقات وقتی میاد سراغت بلند میشی چار دستو پا راه میری خودتو درو دیوار میزنی اما هیچ صدایی نمیاد حتی وقت بوده من خودمو رسوندم پیش پدرم و خودمو روش انداختم اما وقتی بیدار شدم دیدم سر جای اولمم
منم خیلی این احساسو تجربه میکنم اکثر مواقع چیزی نمیبینم یه بار گربه دیدم دوبار دست دیدم که داره میاد سمتم. جالبه بعضیا میگن بدنتو تکون بدی میره آخه مشکل اینجاس که کل بدن قفله و اصلا نمیشه تکون داد من حتی لب هامم باز نمیشه تا حرفی بزنم فقط انگار همه چیو میبینم و حس میکنم و شاید بزور بتونم با دهن بسته صدا در بیارم از خودم. واقعا خسته شدم از این حالت
منم خیلی این احساسو تجربه میکنم اکثر مواقع چیزی نمیبینم یه بار گربه دیدم دوبار دست دیدم که داره میاد سمتم. جالبه بعضیا میگن بدنتو تکون بدی میره آخه مشکل اینجاس که کل بدن قفله و اصلا نمیشه تکون داد من حتی لب هامم باز نمیشه تا حرفی بزنم فقط انگار همه چیو میبینم و حس میکنم و شاید بزور بتونم با دهن بسته صدا در بیارم از خودم. واقعا خسته شدم از این حالت
سلام
دیشب کم کم کم چشام داشت گرم میشد که حس کردم یکی بالشمو داره حل میده بی طرفه چپه تختم منم همین طوری بدنم داشت با بالش حرکت میکرد به طره چپ اخه جالبش اینجاست یه صدایی هم شنیدم صداش شبیه مردا بود یه اه پر حرص کشید وقتی داشت بالشمو تکون میداد خلاصه با گفتن چند بسم الله پشت سره هم تونستم چشامو باز کنم ولی زود چشام گرم شد دوباره بدنم بی حس شد سه نفر رو تختم نشسته بود خودشونم سمت پاهام بودن داشتن پاهامو لمس میکردن خیلی عجیب بود برام بهشون نگاه کردم کلا سیاه بودن نمیشد صورتشونو دید اون لحظه بازم بسم الله گفتم و کم مونده بود گریه کنم خلاصه خیلی بد بود نمیدونم اینم بختک بود که من تجربه کردم یا نه
سلام
من از بچگی بختگ میفتاد روم. الان 27 سالمه ولی هنوز که هنوزه دارم ازش رنج میبرم. هیچ شئ نمیبینم ولی نه میتونم بدنمو حرکت بدم و نه صدام درمیاد. هروقت خواب بد میبینم اینجوری میشم هرجور هم میخوابم میاد باز این حس رو دارم. خسته شدم خیلی وحشتناکه. چجوری ازش خلاص بشم نمیدونم
سلام
برای منم همین نیم ساعت پیش اتفاق افتاد تو خونه تنهام و خیلی ترسیدم تو این چند سال فکر کنم ۱۰ بار اومده سراغم اما هربار دمر خوابیده بودم این بار حس میکردم کسی تو خونه اس و داره در یخچال رو باز و بسته میکنه خیلی ترسناکه
همین چند دقیقه ی پیش که خوابیده بودم ، این اتفاق ناخوشایند برام افتاد که اومدم یه سرچی بکنم و گذرم به اینجا افتاد. راستش من بارها و بارها این اتفاق برام افتاده ولی هیچ وقت برام عادی نمیشه ، چیزی که من بهش رسیدم اینه که هروقت با اضطراب و استرس خوابیدم این اتفاق برام افتاده ، مـثلا الان ایام امتحاناس و من داشتم برای امتحان میخوندم که اومدم یه چرتی بزنم بختک افتاد روم..شبا و روزایی که خیلی ریلکس میخوابم اصلا این اتفاق برام نمیوفته. پس توصیه ی من اینه که از استرستون هنگام خواب کم کنید..وقتی براتون این اتفاق میوفته ،بیهوده سعی نکنید فریاد بکشید یا بدنتونو تکون بدین ، سعی کنین ساکن باشین ..راستش خیلی حس بدیه ولی باید تحمل کرد..من بیشتر وقتا سعی میکنم بخوابم ومحل نزارم به اون بختک . و یه نکته ی جالبه دیگه اینکه من دفعات قبلی که این اتفاق برام افتاد هیچ موجودی رو ندیدم ولی امروز یه چیز سیاه رنگ مثل دود روی دستام بود ولی نمیتونم بگم یه موجودی بود چون اصلا شکل نداشت.
ديشب برا دومين بار برا منم اتفاق افتاد احساس كردم يه مردي بالشت رو گذاشتم روسرم وخودش نشست رو بالشت!اول فكركردم دزده وداره منو خفه ميكنه بعد ديدم خوب پس من چراميتونم نفس بكشم؟!اين چه جور خفه كردنيه كه من هنوز ميتونم نفس بكشم؟!خلاصه خيلي نااميدشدم و ترسيدم باخودم گفتم أه چه زندگي يعني من واقعا اينجوري قراربود بميرم؟!خلاصه به خودم گفتم لااقل چشمامو زيراين بالشت بازكنم ببينم ميشه چيزي ديديانه؟كه بازكردم وحالت بختك تموم شد!
ديشب برا دومين بار برا منم اتفاق افتاد احساس كردم يه مردي بالشت رو گذاشتم روسرم وخودش نشست رو بالشت!اول فكركردم دزده وداره منو خفه ميكنه بعد ديدم خوب پس من چراميتونم نفس بكشم؟!اين چه جور خفه كردنيه كه من هنوز ميتونم نفس بكشم؟!خلاصه خيلي نااميدشدم و ترسيدم باخودم گفتم أه چه زندگي يعني من واقعا اينجوري قراربود بميرم؟!خلاصه به خودم گفتم لااقل چشمامو زيراين بالشت بازكنم ببينم ميشه چيزي ديديانه؟كه بازكردم وحالت بختك تموم شد!
من از بچگی این مشکل رو داشتم.الان ۲۸ سالمه.الان ساعتهفت و نیمه عصره.پای تلویزیون رو کاناپه خوابم برد.اصلا دم ر و ب پشت و پهلو نداره من تو هر حالتی اینجوری میشم.هیچوقت شئ رو ندیدم .سنگینی و خفگی رو دارم + سر درد و هنگیه بعدشو ک تا چند مین خیره میشم ب نقطه ای.من خیلی اذیتم.هر سری داستانهای مختلفی رو میبینم.عزیزانی ک از دست دادمو میاره .باهاشون گرمصحبت میشم تا زمانی ک دیگه احساس خفگیم شدت میگیره با تکون دادن گردنم خودمو بیدار میکنم.خیلی اذیت میشم .الان این دومین باره تو هفته اینطوری شدم.ولی داره متفاوت تر میشه سری قبل مادر و پدر فوت شدمو ب همراه برادر و خواهری ک ازم دورن رو اورد برام و باهاشون گفت و گو داشتم طوری ک میدیدیم داره بهم فشار میاره ولی میخاستم ک میششون بمونم.امروزم ک ی جمله انگلسی بهم گفت ک از خواب ک بیدار شدم تکرار میکردم ک گفت صداکن صدا کن منو .نمیخام دیگه .میخام ی کاری کنید .تورو خدا کسایی ک غلبه کردن یادمون بدید.من مدیومم بالاس ب شدت اذیت میشم.خسته شدم از این شرایط .دعا هم گرفتم از دعا نویس تغییری نکرد .
نصیحتم به بقیه اینه که هروقت این حالت براشون اتفاق افتاد الکی تقلا نکنن و نترسن،آروم آروم فلج از بین میره.باورتون میشه چند شبه به پشت میخوابم که شاید یه بار دیگه فلج خواب رو تجربه کنم ولی نمیشه. آخه همچین بد هم نیست.تجربه جالبیه
دیشب کم کم کم چشام داشت گرم میشد که حس کردم یکی بالشمو داره حل میده بی طرفه چپه تختم منم همین طوری بدنم داشت با بالش حرکت میکرد به طره چپ اخه جالبش اینجاست یه صدایی هم شنیدم صداش شبیه مردا بود یه اه پر حرص کشید وقتی داشت بالشمو تکون میداد خلاصه با گفتن چند بسم الله پشت سره هم تونستم چشامو باز کنم ولی زود چشام گرم شد دوباره بدنم بی حس شد سه نفر رو تختم نشسته بود خودشونم سمت پاهام بودن داشتن پاهامو لمس میکردن خیلی عجیب بود برام بهشون نگاه کردم کلا سیاه بودن نمیشد صورتشونو دید اون لحظه بازم بسم الله گفتم و کم مونده بود گریه کنم خلاصه خیلی بد بود نمیدونم اینم بختک بود که من تجربه کردم یا نه
من از بچگی بختگ میفتاد روم. الان 27 سالمه ولی هنوز که هنوزه دارم ازش رنج میبرم. هیچ شئ نمیبینم ولی نه میتونم بدنمو حرکت بدم و نه صدام درمیاد. هروقت خواب بد میبینم اینجوری میشم هرجور هم میخوابم میاد باز این حس رو دارم. خسته شدم خیلی وحشتناکه. چجوری ازش خلاص بشم نمیدونم
برای منم همین نیم ساعت پیش اتفاق افتاد تو خونه تنهام و خیلی ترسیدم تو این چند سال فکر کنم ۱۰ بار اومده سراغم اما هربار دمر خوابیده بودم این بار حس میکردم کسی تو خونه اس و داره در یخچال رو باز و بسته میکنه خیلی ترسناکه
همین چند دقیقه ی پیش که خوابیده بودم ، این اتفاق ناخوشایند برام افتاد که اومدم یه سرچی بکنم و گذرم به اینجا افتاد. راستش من بارها و بارها این اتفاق برام افتاده ولی هیچ وقت برام عادی نمیشه ، چیزی که من بهش رسیدم اینه که هروقت با اضطراب و استرس خوابیدم این اتفاق برام افتاده ، مـثلا الان ایام امتحاناس و من داشتم برای امتحان میخوندم که اومدم یه چرتی بزنم بختک افتاد روم..شبا و روزایی که خیلی ریلکس میخوابم اصلا این اتفاق برام نمیوفته. پس توصیه ی من اینه که از استرستون هنگام خواب کم کنید..وقتی براتون این اتفاق میوفته ،بیهوده سعی نکنید فریاد بکشید یا بدنتونو تکون بدین ، سعی کنین ساکن باشین ..راستش خیلی حس بدیه ولی باید تحمل کرد..من بیشتر وقتا سعی میکنم بخوابم ومحل نزارم به اون بختک . و یه نکته ی جالبه دیگه اینکه من دفعات قبلی که این اتفاق برام افتاد هیچ موجودی رو ندیدم ولی امروز یه چیز سیاه رنگ مثل دود روی دستام بود ولی نمیتونم بگم یه موجودی بود چون اصلا شکل نداشت.