من یه مادر شوهر بدذات دارم،الانم با زبونش زندگیه منوخراب کرد دارم از شوهرم جدا میشم،یعنی خدا انتقام منو ازش میگیره،هیچوقت نمیتونم ازش بگذرم،هیچ وقت نمی بخشمش
سلام من از دو رویی و نقاق ب سطوح اومدم.کاملا بهم ثابت شده در رفتار و باطن اون شخص و اینکه خبرچین قهاریه ولی نمیتونم و نمیدونم چیکار کنم.این خبرچینیش منو خیلی ازار میده.ادمیزاده دیگه ی موقع حرفی غیبتی مث خوتاشون ولی از سر حسادت زود خبرچینی میکنه .ممنون میشم راهنمایی کنید
ار ه مشکل منم همینه کاش یه مقاله درموردبرخوردباافراددورومیذاشتن
ناشناس
۲۱:۰۲ ۲۹ فروردين ۱۳۹۷
سلام خسته نباشید
لطفا راهنمایی کنید ،داستان از این قراره که عموم و بابام پیش یکی از اقواممون کار میکردن تا اینکه عموم مغازه میگیره و بابام هم میخواست جدا مغازه بگیره که اون مرده نمیذاره و همش اذیتش میکنه و شکایت میکنه که این بده کاره و هر روز هم حرفش عوض میشه و یه بهونه میاره ،بنظر شما باید چی بهش گفت تا دست برداره
منم گیر یکی از این ادما افتادم.هر راهی رو امتحان کردم از دوستی تا بی محلی.فایده نداره
اون تا بدبختی منو با چشاش نبینه دلش اروم نمیشه. فقط هم دلیلش حسادته.همه رو با من دشمن کرده.یکسره پشت سرم حرف میزنه. متاسفانه خیلی بهم نزدیکه. تو مهمونی همین که منو میبینه اینقد حالش بد میشه که از چهرش میشه فهمید. اون برون گراست من درون گرا .همه رو جمع میکنه دور خودش و تو مهمونیا همیشه من تنهام. هیچ راهی هم نداره.نمیدونم چیکار کنم دیگه؟؟؟
لازم نیست کاری انجام بدید فقط خودتون باشید تلاش نکنید تا خودتونو پیش افرادی که ازتون بدگویی کرده اثبات کنید. اولش خیلی سخته کلا قضاوت شدن خیلی سخته. اما بعد از یه مدت خودش پیش همون افراد رسوا میشه. فقط به تلاشتون ادامه بدید و به رفتارش و نظرات دیگران بی توجه باشید. فقط جلب نظر خدا براتون مهم باشه این طوری در نزد خلق هم عزیز می شید.
ناشناس
۱۴:۲۱ ۲۷ اسفند ۱۳۹۶
کاملا موافقم.فقط و فقط دوری گرفتن از این افراد می تواند کمک کند و ارتباط کاملا غیر مستقیم....
لطفا راهنمایی کنید ،داستان از این قراره که عموم و بابام پیش یکی از اقواممون کار میکردن تا اینکه عموم مغازه میگیره و بابام هم میخواست جدا مغازه بگیره که اون مرده نمیذاره و همش اذیتش میکنه و شکایت میکنه که این بده کاره و هر روز هم حرفش عوض میشه و یه بهونه میاره ،بنظر شما باید چی بهش گفت تا دست برداره
اون تا بدبختی منو با چشاش نبینه دلش اروم نمیشه. فقط هم دلیلش حسادته.همه رو با من دشمن کرده.یکسره پشت سرم حرف میزنه. متاسفانه خیلی بهم نزدیکه. تو مهمونی همین که منو میبینه اینقد حالش بد میشه که از چهرش میشه فهمید. اون برون گراست من درون گرا .همه رو جمع میکنه دور خودش و تو مهمونیا همیشه من تنهام. هیچ راهی هم نداره.نمیدونم چیکار کنم دیگه؟؟؟