من خونه بابام ک بودم خیلی بختک میشدم خیلی!!میشه گفت ی روز در میان بختک میشدم ولی از وقتی ازدواج کردمو اومدم خونه خودم این اتفاق شاید تو دوسال ی بار برام اتفاق افتاده اونم با تلقین خودم موقعی ک خونه تنها بودم مگه نمیگن بختک دلیل علمی داره و ی نوع فلج مغزیه پس چرا این اتفاق خونه بابام مکرر برام اتفاق می افتاد ولی خونه خودم اصلا...!؟
بیست سال قبل من کلاس پنجم بودم یادمه ی روز از مدرسه اومدم خونه مامانم بهم گفت این آب رو ببر بریز تو حیاط ولی قبلش بسم الله بگو آب داغ بود منم همینجوری خسته بردم خالی کردم تو حیاط بدون اینکه بسم الله بگم اومدم کنار بخاری دراز کشیدم ب پشت خوابم برد یهو یه دست بزرگ ی چک خوابوندم تو صورتم ب خدا اگه دروغ بگم همون لحظه بیدار شدم مامانم تو آشپزخونه بود بهش گفتم تو منو زدی گفت وا یعنی چی!میدونستم ک کار آدمیزاد نیس دستش هم خیلی بزرگ بود از اون روز ب بعد من اصلا نمیتونم ب پشت بخوابم میترسم با اینکه سی سال رو رد کردم
سلام
کسی راهکاری برای ندیدن این موجودات داره؟
واقعا زندگیم مختل شده، شبا همیشه اذیت میشم و بیدارم، مجبورم روزا بخوابم، از کار و زندگیم افتادم.
ممنون میشم راهنمایی کنید.
سلام ، هرچی بیشتر به جن فکر کنید بیشتر سراغ مون میاد بنابراین من همیشه میگه جن دروغ هست و به تنهایی و آرامش میخوابم
چون تمام اینها بیشتر در تنهایی سکوت و مدام فکر و خیال جن پدیدار میشود
من دیشب فیلم ترسناک آنابل رو دیدم و الان همش فکر میکنم یه جن تو خونمونه و صدا های عجیبی میشنوم و بعضی وقتا یه ظرف میوفته از آشپز خونه مون و به هر کی میگم باورش نمیشه من باید چی کار کنم با اینکه قرآن میخونم و خدا رو صدا میزنم
سلام من سما هستم همین امشب توی تاریخ ۱۴۰۳/۴/۷ اتفاق عجیبی افتاد ما توی مهمونی بودیم دقیقا دم در خونمون بودیم که مامان بزرگم گفت کیفم توی خونه ی اونا جامونده اول داییم اومد خونه لامپ ها رو که کلیدش جلوی دره روشن کرد نشت روی مبل من رفتم توی اتاق مادرم توی حیاط بود داشت اونحا رو جارو میکرد مادربزرگم هم اومد توی اتاق ما داشتیم لباس عوض میکردیم مادر بزرگم رفت بیرون از اتاق به داییم گفت برو گوشیمو بیار من رفتم نشستم روی زمین با گو شیم بازی میکردم بعد این حرف مادر بزرگم بهش نگاه کردم گفتم بعد چشمم به لباس آویز خورد دیدن کیف مادر بزرگم اونجاست گفتم کیفت اوناها همه نگام کردن دیدن واقعا اونجاست بجز ما کسی اصلا توی خونه نبود و همینطور قبله ما هم کسی نبود همه تعجب کرده بودن مامانم گفت اگه گوشیت اونجا باشه یعنی همون کیفه رفت نگا کرد دید اونجاست همه قصم میخورن که اونا نیاوردن همشونم راست میگن چون من اونا رو دیدم اصلا سمت لباس آویز نرفته بودن به نظر شما این نشانه قدرت خداست یا جن
توی مهمونی تشت ابولفضل بود
یه شب توی اتاق با خواهرم روی زمین خوابیدیم ، چند ساعت گذشت که ناگهان دستی روی شونه هایم احساس کردم ، فکر کردم خواهرم بود ، چشم هایم را باز کردم دیدم خواهرم خوابیده ، خوابش هم عمیق بود ، فردا صبحش هم از خانوادم پرسیدم همه میگفتن که کار اونا نیست ، احتمالا یه روحی دستش رو روی شونم گذاشته!!
سلام من ۱ یا ۲ سال قبل ساعت ۲ شب میخواستم چراغ را خاموش کنم شیر آب باز شد و من با ترس رفتم یستم
و یک بار خانه ی خالم رفتیم من وقتی صبح بیدار شدم یک سایه ی عجیبی دیدم که شبیه مترسک بود من ترسیدم موندم سر جام و بعدا مامانم بلند شد من باهاش رفتم بعدا وقتی برگشتم ندیدمش
اگرم بود با خوندن قران حل میشه
کسی راهکاری برای ندیدن این موجودات داره؟
واقعا زندگیم مختل شده، شبا همیشه اذیت میشم و بیدارم، مجبورم روزا بخوابم، از کار و زندگیم افتادم.
ممنون میشم راهنمایی کنید.
چون تمام اینها بیشتر در تنهایی سکوت و مدام فکر و خیال جن پدیدار میشود
نمیدونیم قصدش کمکه یا اینکه میخواد ضربه بزنه
توی مهمونی تشت ابولفضل بود
و یک بار خانه ی خالم رفتیم من وقتی صبح بیدار شدم یک سایه ی عجیبی دیدم که شبیه مترسک بود من ترسیدم موندم سر جام و بعدا مامانم بلند شد من باهاش رفتم بعدا وقتی برگشتم ندیدمش
شما یه قرآن کوچیک بذار بالا در خونه
حرز امام جواد داشته باش
نماز بخون
قرآن بخون
انگشتر عقیق داشته باش
بیش حله