در خواب دیدم جسم تاریک اما به شکل یک آدم روبرویم نشست ومن تقریبا نرسیده بودم اما برای قالب شدن به ترسم سوره حمد را باصوت تلاوت میکرم تلاش میکرم سوره های دیگری رانی تلاوت کنم
سلام من وقتی میخوام چند دقیقه بعد چشمام خود به خود باز میشه و انگار یه اتفاق بد افتاده که نمیتونن توصیف کنم بعد کع میخوان کسی صدا بزنم نمیتونم انگار لالم و بدنم فلج و بعد چشمام هی سعی میکنن بسته بشن و حالم خیلی بده
نگران نباشید... این اتفاق افتاد خونسردی خودتونو حفظ کنید و سعی کنید انگشتاتونو تکون بدین و بر اساس تجربه شخصی من بهتره چشمتونو باز نکنین و به این حالت بی محلی کنید اینطوری توهمات بصری هم نداره نمیترسین
ما بهش میگیم تپ ثپو درزبان بختیاری taptapooگفته میشه یک موحود شیطان صفت مثل جن مثلا یا فرشته ای دیگره که میاد بالا سره ادم. بخاطر جنسش ایطوری حس میشه. افرادی بودند قوی که تونستن زود بیدار بشن و حتی دچار برخورد شدند و پرت شدن به دردیوار. موجود سایه ای بزرگ...
سلام من ۱۵ سالمه ۲ یا ۳ شبه بختک به سراغم اومده تروخدا کمکم کنیدشبا احساس خفگی سایه خواب های های ترسناک نتونستن صحبت کردن سنگینی بدن نتونستن حرکت بدن چشمام تا نیم باز میشه و درهمون حالت میمونه نه میتونم ببندمش نه بازش کنم دوباره بیدار میشم تا میخوابم میاد سراغم دوباره ۷یا۸ بار در روز ودرطول خواب اینجوری میشم هرکاریم میکنم نجات پیدا نمیکنم
من چن وقت پیش خواب بودم مامانم بیدارم کرد بعدش همه رفتن بیرون رو تخت بودم خواستم دوباره بخوابم
البته نمیدونم تو خواب و بیداری بودم سمت در اتاقم خوابیده بودم پتوام روم کشیده بودم یه لحظه حس کردم یکی اومد تو اتاق بعد کل اتاق تاریک شد همش دوسه ثانیه نگذشته بود ک یهو سنگینی روی بدنم حس کردم ک همش داشت فشار میداد هرچی کردم نتونستم تکون بخورم اصن نمیشد یه بسم الله گفتم بعدش رفت
سلام
من این قسمت فلجی رو قبلا تجربه کردم ولی فرق داره با چیزی که من دیدم نمیدونم باور میکنید یا نه ولی با صدای قدم هایی بیدار شدم چشامو کە واکردم سایه های سیاهی دورم کرده بودن صدای خش خش میمود سرم سنگین شده بود نمیتونستم حرفی بزنم روحمم داشت از بدنم بیرون میرفت تو عمرم صحنەی بە این ترسناکی ندیده بودم میترسم ولی نمیخوام بە کسی بگم میترسم بگن دیونه شده
البته نمیدونم تو خواب و بیداری بودم سمت در اتاقم خوابیده بودم پتوام روم کشیده بودم یه لحظه حس کردم یکی اومد تو اتاق بعد کل اتاق تاریک شد همش دوسه ثانیه نگذشته بود ک یهو سنگینی روی بدنم حس کردم ک همش داشت فشار میداد هرچی کردم نتونستم تکون بخورم اصن نمیشد یه بسم الله گفتم بعدش رفت
من این قسمت فلجی رو قبلا تجربه کردم ولی فرق داره با چیزی که من دیدم نمیدونم باور میکنید یا نه ولی با صدای قدم هایی بیدار شدم چشامو کە واکردم سایه های سیاهی دورم کرده بودن صدای خش خش میمود سرم سنگین شده بود نمیتونستم حرفی بزنم روحمم داشت از بدنم بیرون میرفت تو عمرم صحنەی بە این ترسناکی ندیده بودم میترسم ولی نمیخوام بە کسی بگم میترسم بگن دیونه شده