من12روره پدر و مادرم رو تو یه روز از دست دادم
داغ عزیزانم خیلی سخته،الهی خدا به کسی داغ عزیزی نده
من خیلی بی قرارم،بدجور وابسته بودم
نمیدانم با انسان چه کنم،فقط منتظرم عمرم به سر رسد،تا شاید والدینم رو باز ببینم
من پدر عزیز تر از جونم رو از دست دادم واقعا سخته احساس خفگی میکنم احساس میکنم تموم کره زمین رو سرم خراب شده چند وقت پیش اومد خوابم گفت همش دروغ بوده و اون زندست تو خواب انقدر احساس خوبی داشتم خوشحال بودم گفتم وای بابا من فکر کردم مردی کجا بودی گفت نه من زندم اما فقط یه خواب بود یه خواب خدایا خودت بهم قدرت بده
من الان چهل و پنج روز که دوتا عزیزم ندیدم داغ عباس که امسال می خواست به مدرسه بره وداغ آیه که دوسالش به دلم مونده برام دعا کنید تا بتونم داغ عزیزم تحمل کنم از همه می خواهم برای پدرش ومادرش دعا کنن چون خیلی درد بدی خیلی سخت
من تا الان یازده بار داغ دیدم داغ عمو پسر عموی خاله پسر خاله که 2سالش بود دایی عمه دوتا بچه های برادر شوهرم که الان چهل روز ندیدمشون دوتا پدر بزرگم ومادر بزرگم خیلی سخت که داغ ببینی خدا بهم صبر بده که هیچ دردی بدتراز داغ عزیز نیست
*♡*عالی ترین پند وآرامش برای تحمل حقیقت مرگ_از☆استادالهی قمشه ای:{حقیقت این دنیا،ته یک چاه تنگ وپرظلمت است_امابه هنگام مرگ،مارابالامیکشندوبه یکباره وارد وپرتاب به آن باغ(ملکوت)بس وسیع وآزاد بالا میشویم_مگه قبلاکه نوزادشدیم ومتولدگشتیم،وضعمان بدترشد؟؟!_ایضاًاین تولدبزرگ دوباره_که رهایی ازهمه این اسارت هاست}.
منم مادرمو از دست دادم فقط چهل و چهار سال داشت موهاش مشکی بود جوون بود دلم براش تنگ شده همه دلخوشی زندگیم بود شبا با جزئیات زیاد زیاد تصورش می کنم می ترسم فراموش کنم ک چه شکلی بود
پدرم ازدست دادم من و پدرم باهم زندگی کردیم تنها شدم بدبخت شم پدر عزیزم جلو چشم دست وپا زد جان داد ،بیمارستان دستگاه اندوسکوپی نداشت خونریزی معده بود هموگلوبین 5بود باید میبردمش مرکز استان ،اما دیرشده بود و دست تنها بودم دارم تو خانه بدون پدرم دیوانه میشم چرا متوجه خونریزی پدرم نشدم خدامنو بکش مقصر مرگ پدر عزیزم تنها دلخوشی زندگیم من من بودم
بیست روزه پدرم از دست دادم تب و لرز داشت گفتن کروناست بعد ده روز بیمارستان بردم تست کروناش منفی بود،بعلت خونریزی معده تب و لرز داشت ،ساعت 6صبح بیمارستان بردمش ساعت یک بعدازظهر دکتر داخلی اومد گفت دستگاه اندوسکوپی نداریم از مرکز استان خیلی دور بودیم بعلت خونریزی زخم معده اش جلو چشمم فوت کرد شب وروز برام یکی شده فقط پدرم داشتم الان تنهام شب تا صبح داد میزنم چرا متوجه بیماری پدر م نشدم
چهار ماه و پنج روز مادرم از دست دادم همه کسم بود مادر بود واسم خواهر بود دخترم بود جای خالی های زندگیمو پر کرده بود اما با رفتنش دیگه هیچ چیز و هیچ کس جای خالیشوپر نمیکنه
سلام منم حدود هفت سال هست که پدر بزرگم رو از دست دادم درسته خیلی وقت پیش هست اما همش به خودم میگم اگه اون وقتی که روی تخت بیمارستان بود میرفتم پیشش حداقل الان احساس بدی نداشتم اما همش دارم حسرت فقط یک ثانیه فقط یک ثانیه پیشش بودن رو میخورم
ای خدا چرا ما ادما وقتی قدر عزیزامون رو میدونیم که دیگه خیلی دیر شده
داغ عزیزانم خیلی سخته،الهی خدا به کسی داغ عزیزی نده
من خیلی بی قرارم،بدجور وابسته بودم
نمیدانم با انسان چه کنم،فقط منتظرم عمرم به سر رسد،تا شاید والدینم رو باز ببینم
ای خدا چرا ما ادما وقتی قدر عزیزامون رو میدونیم که دیگه خیلی دیر شده