سلام منم حدود هفت سال هست که پدر بزرگم رو از دست دادم درسته خیلی وقت پیش هست اما همش به خودم میگم اگه اون وقتی که روی تخت بیمارستان بود میرفتم پیشش حداقل الان احساس بدی نداشتم اما همش دارم حسرت فقط یک ثانیه فقط یک ثانیه پیشش بودن رو میخورم
ای خدا چرا ما ادما وقتی قدر عزیزامون رو میدونیم که دیگه خیلی دیر شده
3سال و 5 ماهه مامانمو از دست دادم ولی نتونستم حتی یه روز با نبودنش کنار بیام خیلی بهش احتیاج دارم کاش یه بار دیگ واسه چند دقیقه بتونم ببینمش فقط چند دقیقه
سلام
من هم 5ماه پیش پدرم رو از دست دادم روز پدر بود خیلی سخته . بدجور دلتنگشم دختر بابایی میشه ، حاضرم جونمو بدم فقط یک دقیقه برگرده خدا سر هیچکس نیاره واقعا خیلی سخته غمِ عزیز خدا به هممون صبر بده....روحت شاد بابایی جونم
منم برادر ۲۵ساله مو ۵۵روز پیش از دست دادم معلم بود تک پسر بود خونه رو برا عروسیش بازسازی می کردیم دیوار روش افتاد فقط پاش شکسته بود ولی بخاطر سهل انگاری پزشک و...فشارش افتاد و رفت تو کما و فوت کرد وسایل عروسیش شده اینه دق ان شاالله خدا در اون دنیا بهترینا رو بهت بده برادر بهشتیه من
سلام .خدا به همه صبر بده .من شوهر عزیزمو بر اثر ایست قلبی از دست دادم ده ماه عقد کرده بودیم .الان دو ماهه دارم دیوونه میشم خیلی خوب بود با نماز و قرآن خوندن یه ذره آروم میشم .نمیدونم چه جوری دوری شو تحمل کنم. روز تولدم وسم جشن گرفت فرداش از دنیا رفت .خیلی سخته باور کردنش ما عاشق هم بودیم
منم داداش عزیزتر از جونمو که ۱۸ سال داشت و مثل رفیق بود واسم تو تصادف موتور از دست دادم.لعنت به موتور که امید زندگیمو گرفت.واقعا دیگه این دنیا ارزش زندگی کردن نداره
سلام من دربچگی پدرو مادرم از هم جداشدن و من با مادرم بودم و بزرگ شدم بعد از بیست و سه سال بابام رو پیداکردم و دیدمش خیلی احساس خوبی داشتم هرچند مادرم راضی نبود که من پدرم رو ببینم ولی من رفتم و دیدمش این خوشبختی بامن بود تا اینکه چند روز پیش پدرم رو ازدست دادم وقتی که فکرش میکنم چرا من باید فقط چهار سال طعم پدر داشتن رو بچشم خیلی درد به دلم میاد همش به خودم میگم چرا حداقل تو این چند سال بیشتر ندیدمش عذاب وجدان دارم خیلی دلم تنگ شده برا پدرم
من یک سال برادرم را از دست دادم در اثر برق گرفتگی اصلا نمیتونم فراموشش کنم یه پسر شش ماهه داشت الان پسرش یک سال و چهار ماهشه خیلی سخته از زندگی بریدم نا امیدم
سلام..دوهفته پیش مادرم رو از دست دادم..منم خیلی حالم بده..با اینکه خوابشو میبینم که میگه مربضیم خوب شده ولی من هنوز عذاب وجدان دارم که چرا یه بیمارستان بهتر نبردمش...فقط میگم جات تو بهشت باشه مامان قشنگم
من تقریبا ده ساله ک مادرم رو از دست دادم هر چی بیشتر میگذره بیشتر احساس کمبود میکنم تا چند سال منتظر بودم که مثل همیشه بعد مدرسه بیاد دنبالم معنی مرگ رو درک نمیکردم اصلا بچگی نکردم نمیگم زندگیم بد بود همه چی داشیم ولی همیشه خلا اینکه هر وقت از دنیا خسته شدم یکی باشه ک سرمو بزارم رو پاش و آرومم کنه برام مونده برای خواهرم مادری کردم با وجود بچگیم نه سالم بود ک پدر ازدواج کرد برا پدر خوب شد ولی ما همیشه متلک های نامادریمو وقتی پدر خونه نبود گوش میکردیم نمیخام پر حرفی کنم ولی همیشه نبود مادرم عذاب داده تو سختی ها هیشکی جز خدا نداشتم هنوز خیلی جاها به کسی به نام مادر نیاز دارم
ای خدا چرا ما ادما وقتی قدر عزیزامون رو میدونیم که دیگه خیلی دیر شده
من هم 5ماه پیش پدرم رو از دست دادم روز پدر بود خیلی سخته . بدجور دلتنگشم دختر بابایی میشه ، حاضرم جونمو بدم فقط یک دقیقه برگرده خدا سر هیچکس نیاره واقعا خیلی سخته غمِ عزیز خدا به هممون صبر بده....روحت شاد بابایی جونم