حدود ده سال پبش وقتی شوهرم فوت کرد و منو با دوتا بچه تنها گذاشت برادر شوهرم بخاطر صاحب شدن خانه بزرگ ما دست بکار شد ابتدا به اشکال مختلف خواست مارا راضی کند که نتوانست آنگاه دست بدامان رمالان شد دعا و جادو درست میکرد و در خانه ما در باغچه دفن میکرد یا با آب در خانه میپاشید شبها از توی اتاق خواب صدای پچ پچ میامد چون برمیخواستم قطع میشد فضای خانه وهم آلود و ترسناک شده بود یک شب بارانی شبح سفیدی پشت در شیشه ای هال دیدم از پشت شیشه مشجر آنرا بصورت پیرمردی عریان و چروکیده میدیدم چون دستم به سمت در رفت پرید و رفت هیچ نشانه ای هم در حیاط بجا نگذاشته بود من در همه اتاقها قرآن گذاشته بودم وزیر بالش هر کداممان یه کارد آهنی و مقداری نمک گذاشته بودم خداوند را سپاسگزارم که بمن شجاعتی داده بود که تاب تحمل این فضای وحشتناک را میاوردم و نمیترسیدم ودر ضمن نمیتوانستم چیزی بگویم چون اگر برادر شوهر میفهمید که جادوهایش اثر دارد ممکن بود با ان رمال از خدا بیخبر بلای بدتری سر ما بیاورد خلاصه دوستان شبها خواب راحت و روزها آرام و قرار نداشتم حالا اما همه چیز گذشته خانه مان انحصار وراثت شده و برادر شوهر هم که دید کار از کنترلش خارج شده دیگر دست از سرمابرداشته ولی گاهی با خودم فکر میکنم چرا حلالیت نمیگیرد مگر به روز قیامت اعتقاد ندارد راستی چگونه میشود که انسان به درجه ای از رذالت میرسد که به زنی و دو بچه بیگناه رحم نمیکند و همین آدم از خدا انتظار ترحم و از بقیه انسانها توقع احترام و محبت دارد "خداوند لحظه ای مارا بخودمان واگذار نکند"
یک بار 6 یا 7 ساله بودم دقیقا خاطرم هست یه گربه سیاه دیدم ظهر بود و کوچه خلوت من هر طرفی میرفتم اونم دقیقا همون طرف میرفت! من هر حرکتی که انجام میدادم دستم رو بالا میگرفتم اونم دستش رو بالا میگرفت مینشستم اونم مینشست زمین! هر کار میکردم اونم دقیقا همون کار رو انجام میداد! خلاصه از وسط کوچه هر طرف کوچه میرفتم که یه طور به سمت خانه برم نمیذاشت رد بشم گربه سیاه و بعد از کلی گریه کردن برادرم از خانه اومد و اون گربه سیاه رنگ و مرموز فرار کرد! خدایی این ماجرا واقعیت داره و همون چیزی رو که دیدم گفتم!
من هم طولانی هست فقط بگم یک نور که با قطعه های منظم از نور کامل داخل باغ جدا میشد و درست وسط درگاه باغ بصورت سایه روشن حرکت به کف رودخانه بعد سه تا نود که از طرف دیگه رود خانه به سمت بالا حرکت کرد ترسیدم در خانه را بستن رفتم پشت پنجره نگاه کنم دیگه نبود از صدای در ترسیده و رفته بودند
سلام دوست عزیز.خوشبحالتون حداقل سفینه یا اینطور چیزا دیدین.تو تبریز یه خونه هایی هستن که میگن توش جن و ارواح هست.من خودم هم اعتقاد دارم.ی بار شب بود داشتیم از اون مسیر برمیگشتیم خونمون من به یکی از اتاق های تاریک اونجا خیره شدم.یدفعه ی چیز سفید اومد اونجا واستاد بعد غیب شد.یاد این میوفتم شبا خوابم نمیبره.خیلی ترسیدم اونموقع
ناشناس
۰۹:۲۰ ۰۳ آذر ۱۴۰۰
من تو روستا زندگی میکنم بعد یک روز رفتم خونه دوستم ، دوستم رفت یک خورده خوراکی بیاره من همونجا منتظرش موندم یک هو از زیر در یک پا دیدم دقیقا یادم میاد که اون پا پنجه های خیلی بلندی داشت و رنگش هم خاکستری یا تقریبا قهوه ای کمرنگ بود دوستم رو صدا کردم دوستم در رو باز کرد من صورت و بدن کامل همون چیز رو دیدم حیلی ترسناک بود با انگشتم به اون اشاره کردم دوست اونجا رو نگاه کرد اما گفت چیزی ندیدم چند بار چشمامو مالیدم اما اون نرفت یک نمیدونم چیشد همه جا تاریک شد بعدش رو یادم نیست...
علی قاسمی
۲۱:۳۰ ۲۳ تير ۱۴۰۰
دوستان به والله قسم من دراز کشیده بودم تو خونه هنوز نخوابیده بودم که یه دختر کوچولو اندازه یه عروسک از اتاق خواب اومد بیرون اومد از سر من رد بشه بره اشپزخونه ولی منو دور زد از نوک پاهام رد شد ورفت الان ده یازده ستل میگذره تا حالا جایی نگفتم الانم حرف نمیزنم مینویسمش اونروز تنها بودم خونه رو هم تازه از خریده بودم یه دعا نویسم اونجا رفت امد داشت من ۴۴ سالمه دروغ نمیگم اعتقاد داشته باشید ما تنها نیستیم
یک بار در مدرسه زنگ تفریح در کلاس مقطع راهنمایی بودم و با دوستام یک بازی عجیبی میکردیم دوستم به من گفت چند تا عدد بگو تا فکرت رو بخونم چند تا عدد گفتم بعد بهم گفت که به چی دارم فکر میکنم یعنی دقیقا فکرم رو خوند و حتی تعداد اعضای خانواده و فامیلمم گفت! ( 2 نفرشون این بازی رو بلد بودن ولی هر چی گفتم به منم یاد بدید یاد ندادند) بازی عجیبی بود که حتی فکر و آینده انسان رو میتونست تشخیص بده ... واقعا این برام اتفاق افتاد و هنوز سر اون بازی عجیب با دوستانم در تعجب هستم.
من زمانی که کودک 4 ساله بودم به مدت چند سال یه جفت چشم قرمز کشیده میدیدم و بقیه اون رو نمیدیدند بسیار وحشتناک بود . آخر شب ها اون یه جفت چشم قرمز کشیده در لامپ و مهتابی دیده میشد یادمه هر شب میدیدم جیغ وحشتناکی میکشیدم که همه خانواده از خواب بلند میشدند و فکر میکردن که من کابوس دیدم یا خرافاتی شدم ولی من واقعا میدیدمشون و فقط به چشم من دیده میشد!!.
هنوزم یادمه اون جفت چشم رو فوق وحشتناک بود( نه دماغ داشت نه شکل خاصی فقط یک جفت چشم کشیده قرمز رنگ که من رو نگاه میکرد در لامپ و مهتابی) . بعدها مادرم من رو بعد از دو سال برد پیش یک دعا نویس ریش سفید که پیرمرد بود و اون دعا نویس به مادرم گفت پسرت رو جن ها اذیت میکنند بعد دعایی نوشت که دیگه من اون جفت چشم ترسناک رو ندیدم...
اینم بگم خانه ما قدیمی بود و از زیر زمین خانه ما صداهای ترسناکی میامد مثلا درب زیر زمین در جلوی خود ما باز و بسته میشد! خدا رو شکر سال ها پیش از اون خانه کوچ کردیم بعد دیگه اون اتفاقات ترسناک رخ نداد در خانه جدید.
دو یا سه هفته قبل بود که تو یکی از سایت ها درباره نحوه بازکردن چشم سوم خوندم کنجکاو شدم و اون مدیتیشن رو انجام دادم توانایی های زیادی پیدا کردم اما اون هایی که اونور بُعد هستن اذیتم میکنن
یه شبی چند سال قبل خواستم وانت رو جابجا کنم بردم تو راهرو طویله مون بعد که پیاده شدم دیدم فرغون وسط راهرو پشت وانت افتاده تعجب کردم مطمئنم بار وانت نبوده و اگرم بوده می افتاد متوجه می شدم رفتم از خانواده پرسیدم که شما گذاشتید فرغونو گفتند نه
به احتمال زیاد راستشو گفتند چون فاصله شون زیاد بود ه و مشغول به کارشون بودند و من هم که بلافاصله از وانت پایین اومدم
دوربین هم داشتیم گفتم بعدا نگاه می کنم اما نمیدونم یادم نمیاد نگاه کردم پیدا نکردم یا اصلا نگاه نکردم الانم دوربین ها خرابه
وقتی بهش فکر میکنم ممکنه ازش رد شده باشم برا همین افتاده بود ولی اونقدر فضا نبود که جا برای وانت باشه هم برا فرغون بعدشم وسط راهرو بود!
عجب دنیایی داریم ما
هنوزم یادمه اون جفت چشم رو فوق وحشتناک بود( نه دماغ داشت نه شکل خاصی فقط یک جفت چشم کشیده قرمز رنگ که من رو نگاه میکرد در لامپ و مهتابی) . بعدها مادرم من رو بعد از دو سال برد پیش یک دعا نویس ریش سفید که پیرمرد بود و اون دعا نویس به مادرم گفت پسرت رو جن ها اذیت میکنند بعد دعایی نوشت که دیگه من اون جفت چشم ترسناک رو ندیدم...
اینم بگم خانه ما قدیمی بود و از زیر زمین خانه ما صداهای ترسناکی میامد مثلا درب زیر زمین در جلوی خود ما باز و بسته میشد! خدا رو شکر سال ها پیش از اون خانه کوچ کردیم بعد دیگه اون اتفاقات ترسناک رخ نداد در خانه جدید.
ممکن ترین دلیل
ولی چون خانوم کار بلد بوده قضیه رو ترسناک کرده خخخخخخخ
به احتمال زیاد راستشو گفتند چون فاصله شون زیاد بود ه و مشغول به کارشون بودند و من هم که بلافاصله از وانت پایین اومدم
دوربین هم داشتیم گفتم بعدا نگاه می کنم اما نمیدونم یادم نمیاد نگاه کردم پیدا نکردم یا اصلا نگاه نکردم الانم دوربین ها خرابه
وقتی بهش فکر میکنم ممکنه ازش رد شده باشم برا همین افتاده بود ولی اونقدر فضا نبود که جا برای وانت باشه هم برا فرغون بعدشم وسط راهرو بود!