یه شب در حیاط قدیمی پدری که برادرم وهمسرش زندگی میکردند مسغول خواندن امتحان فلسفه بودم وبا خودم توصیح وتحایل میکردم ودر حیاط تا اخر حیاط رفت وامد میکردم وقتی به اخر حیاط رسیدم همسر برادرم را دیدم که دست به کمر ایستاده به او گفتم نخوابیدی گفت نه ودوباره حیاط را طی کردم وقتی دم در رسیدم او اخر حیاط ایستاده بود در اتاق را باز کردم همسر برادرم کنار فرزندش خواب بود هنوز نمیدانم پس اون که در حیاط بود کی بود
هر چیزی تو این دنیا ممکنه اون کسایی که فکر میکنن که این چیزا وجود نداره چون خودشون تو همچین موقعیت های قرار نگرفتن اگه میخوان بهشون ثابت بشه ساعت 3شب برن قبرستان قدیمی اونوقت خواهند فهمید که دنیا دسته کیه
اول به نام خدا
من الان کلاس دهم هستم ولی خرداد ماه امسال که نهمی های بدبخت مجازی خوندن حضوری امتحان دادند و منم یکی از اون نهمی های بدبخت
منم یه عادت بدی دارم شبا میخونم
خلاصه من تو خونه تنها بودم به مامان بابام گفتم شما برید خونه مادرجون منم تو خونه بتمرگم بخونم شما سر و صدا میکنید نمیفهمم
آقا ساعت دو نصف شب شد و من تو خونه تنهاای تنها میان سیل غم ها خیلی هم خوابم میومد پلکام سنگین شده بود منم تقریباً آخرا کتاب بودم ولی می خواستم زود تموم کنم و با خیال راحت کپه مرگمو بذارم و صبح ساعت نه برم امتحان بدم از اون جایی که نمیخواستم خوابم ببره به شوخی بلند گفتم اگه کسی تو خونه هست به غیر از من اگه من خوابم برد خیر ببینه یه سر و صدایی بکنه تا من بیدار شم
در اتاقم هم بسته بود از شانس بد منم خوابم برد تو خونه هم تنها بودم یه دفعه در اتاقم رو یکی زد منم با صدا در از خواب بلند شدم جالب اینجا بود به غیر از من هیچ انسانی تو خونه نبود من تنها بودم تنهااااا از اونجا که خوشحال بودم صدا اومد بیدار شدم گفتم خب چرا بترسم هر کی بوده در حقم لطف کرده منم بلند گفتم دستت درد نکنه ممنون و ادامه رو خوندم و گرفتم خوابیدم بعدش هم امتحان دادم
حالا میخواید باور کنید میخواید نکنید منم امیدوارم بازم در حقم لطف کنند و بهم. کمک کنند
خلاصه اینکه همیشه بد نیست بعضی وقتا هم خوبه حتی اگه ترسناک به نظر برسه
هر کسی بود خیلی ازش ممنونم چون اگه در اتاقمو نمیزد خوابم میبرد و درسا آخر رو نمیخوندم و امتحانم رو بد میدادم
خدایا شکرت که همیشه به فکر بنده هاتی
باتشکر
یه بار تو خونه تنها بودم داشتم آشپز خونه رو تمیز میکردم و وسایل هاشو مرتب میکردم دیدم یه صدایی از حیاط میاد رفتم تو حیاط دیدم کسی نیست یکی چند بار اسممو صدا زد و صدا از حیاط میومد ولی هر بار میرفتم کسی نبود منن یکمی ترسیدم خواستم با گوش کردن به ترانه خودمو سرگرم کنم و کارمو انجام بدم ولی هر بار که هندسفری رو تو گوشم میکردم بارم یکی صدام میزد ومن کامل میشنید خاستم به صدا ها توجه نکنم ولی هر بار صدا بلند تر وبلند تر شد خیلی ترسیدم رفتم تو حیاط یکم اونجا وایسادم دوستم اومد با اون گپ زدم سرم مشغول شد ویادم رفت ولی شب موقع خوابیدن همه که خواب بودن صدایی از سقف خونه اومد انگار یکی داشت با کله و باتمام زوری که داشت به سقف لگد میزد و میدویید پدرمو بیدار کردم مرفت پشت بام دید ولی کسی نبود من صدای دیویدن تو سقف میشنیدم ولی مامان بابام میگفتن ما نمیشنویم الانم بعضی شب ها اون صدا هارو میشنوم ولی زیر پتو احساس امنیت میکنم نمیدونم چه حکمتیه
چیزی برای ترس وجود نداره.چشم سوم شما باز شده.این موضوع بد نیست فقط باید روی خودتون بیشتر کار کنید. اگر موجودات غیر ارگانیک ( موجوداتی که بعد و محدودیت های فضای و و مکان شامل شون نمیشه) دیدین به دنبالشون نرین. سعی کنین خودتون رو داخل یک هاله ی دفاعی قرار بدین( مثل هاله ی نور که تجسم اش کنید)
اوکی
۱۲:۳۲ ۱۶ شهريور ۱۴۰۰
حاجی شوماها چقد گنگتون بالاس.
حالا اگه تموم شد شب ساعت 2 یا 3 برین تو کوچه خیابون ادمای تو سطل اشغالو ببینین
این از همه اون حرفاتون ترسناک تره
ممكنه عجيب به نظر برسه و باورش سخته، ولي بخدا حقيقت داره با چشمان خودم ديدمشون، برج پنج سال ٩٩ برادرم بزرگم از خدمت تموم كرد و گفت فردا صبح بيا دنبالم منو ببر... وقتي بيدار شدم ساعت پنج خرده اي، نماز خوندم و لباس پوشيدم و اومدم تو حياط كه كفشمو تميز كنم كه يهو چيزي نوراني تو اسمان توجهمو به خودش جلب كرد وقتي بهش نگاه كردم ديدم، يه نور تو اسمان معلق بود يهو رفت سمت ديگه و يهويي استاد بعد و نوري كه به نظر مياد ستاره است، يهو رفت دنبالش انگار يكي سراغ ديگري ميرفت با سرعت بسيار زياد بيشتر از سرعت جنگنده. داشتن صدايي ميدن أما معلوم نيست كه چيه صداش خيلي ضعيف بود انگار مانور بود، نزديک پنج دقيقه داشتن تو اسمون پرواز ميكردن، اومدم پدرم كه تنها تو هال ميخوابه بيدارش كردم گفتم پدر بيا ببين تو اسمان، گفت چيه بهش گفتم خلاصه ، باور نكرد گفت حتما هواپيما ديدي، ولي اگه هواپيما بود مستقيم ميره نه در هر ثانيه چنتا دور ميزنه دور خودش، وقتي داشتن حركت ميكردن اول يواش و بعد يهو ميپره اون سمت اسمان، وقتي اومدم بيرون فكر كنم داشتن ميرن ديگه چون نزديك طلوع بود، انقدر تحقيق كردم و خوندم تا فهميدم اين حركات ووسرعت و... مال سفينه مافوق صوته كه بيشترش توسط امريكا رصد ميشه خصوصا منطقه٥١ نوادا، بعد از چند روز تو اخبار نوشته بود كه يك يا سه نور مخفي تو جاده ابادن بود حتي فيلم هم گرفته بودن و چندتا عكس، ولي مطمئنم كه واضح ديدمشون و اصلا توهم نبوده...
تو دنبال شر میگردی یچه بشین که اگه جنی چیزی ببینی پشیمون میشی هان از من گفتن بود
ممد
۲۲:۳۸ ۲۸ آذر ۱۴۰۰
دادا ازت میترسن لابد
Mohamed
۱۲:۲۴ ۳۱ تير ۱۴۰۰
سلام.
من وقتی سنم خیلی کم بودیه شب با مادرم اینا و فامیلام تو چادر خوابیده بودم صبح که پاشدم مادرم گفت تو خجالت نمیکشی انقدر مازو دیشب اذیت کردی؟خیلی تعجب کردم گفتم من؟گفت پس کی؟تو دیشب از بس سر و صدا دادی و جیغ کشیدی و... نژاشتی ما بخوابیم. بازم گفتم من؟.
به قران قسم می خورم اصلا من هیچی یادم نمیومد فقط یادم میومد که خیلی خسته بودم و تا سرم رو رو بالش گذاشتم خوابیدم.نمیدونم قضیه چی بود.شاید تو خواب مثل اونا که تو خواب راه میرن بوده فقط من جیغ میزدم.نمیدونم ولی بقران راسته نمیدونم اصلا چی میگفتن هیچی یادم نمیومد.شاید هم جن زده شده بودم.هرچی بود من هیچی یادم نیومد و نمیاد
ببخشید اما این اصلا ماورایی نیست من با چشمای خودم دیدم که آدم خواب با چشم باز راه میره حتی جوابم میده ولی خوابه.اینا کار مغزه نه چیزای ماورایی.بعدشم هیچی یادتون نمیاد چون خواب بودید
یک روز بود که من در خانه تنها بودم و هیچ کس جز من توی خونه نبود. من هم روی کاناپه نشسته بودم که دیدم یه صدایی مثل
شکستن از توی اشپزخونه میومد. وقتی رفتم نگاه کنم دیدم یکی از لیوان های شیشه ای مون افتاده روی زمین. خیلی برام عجیب بود چون اون لیوان دقیقا جایی قرار داشت که احتمال افتادنش غیر ممکن بود.
من الان کلاس دهم هستم ولی خرداد ماه امسال که نهمی های بدبخت مجازی خوندن حضوری امتحان دادند و منم یکی از اون نهمی های بدبخت
منم یه عادت بدی دارم شبا میخونم
خلاصه من تو خونه تنها بودم به مامان بابام گفتم شما برید خونه مادرجون منم تو خونه بتمرگم بخونم شما سر و صدا میکنید نمیفهمم
آقا ساعت دو نصف شب شد و من تو خونه تنهاای تنها میان سیل غم ها خیلی هم خوابم میومد پلکام سنگین شده بود منم تقریباً آخرا کتاب بودم ولی می خواستم زود تموم کنم و با خیال راحت کپه مرگمو بذارم و صبح ساعت نه برم امتحان بدم از اون جایی که نمیخواستم خوابم ببره به شوخی بلند گفتم اگه کسی تو خونه هست به غیر از من اگه من خوابم برد خیر ببینه یه سر و صدایی بکنه تا من بیدار شم
در اتاقم هم بسته بود از شانس بد منم خوابم برد تو خونه هم تنها بودم یه دفعه در اتاقم رو یکی زد منم با صدا در از خواب بلند شدم جالب اینجا بود به غیر از من هیچ انسانی تو خونه نبود من تنها بودم تنهااااا از اونجا که خوشحال بودم صدا اومد بیدار شدم گفتم خب چرا بترسم هر کی بوده در حقم لطف کرده منم بلند گفتم دستت درد نکنه ممنون و ادامه رو خوندم و گرفتم خوابیدم بعدش هم امتحان دادم
حالا میخواید باور کنید میخواید نکنید منم امیدوارم بازم در حقم لطف کنند و بهم. کمک کنند
خلاصه اینکه همیشه بد نیست بعضی وقتا هم خوبه حتی اگه ترسناک به نظر برسه
هر کسی بود خیلی ازش ممنونم چون اگه در اتاقمو نمیزد خوابم میبرد و درسا آخر رو نمیخوندم و امتحانم رو بد میدادم
خدایا شکرت که همیشه به فکر بنده هاتی
باتشکر
حالا اگه تموم شد شب ساعت 2 یا 3 برین تو کوچه خیابون ادمای تو سطل اشغالو ببینین
این از همه اون حرفاتون ترسناک تره
اماتابحال همچین موردهایی ندیده بودم
من وقتی سنم خیلی کم بودیه شب با مادرم اینا و فامیلام تو چادر خوابیده بودم صبح که پاشدم مادرم گفت تو خجالت نمیکشی انقدر مازو دیشب اذیت کردی؟خیلی تعجب کردم گفتم من؟گفت پس کی؟تو دیشب از بس سر و صدا دادی و جیغ کشیدی و... نژاشتی ما بخوابیم. بازم گفتم من؟.
به قران قسم می خورم اصلا من هیچی یادم نمیومد فقط یادم میومد که خیلی خسته بودم و تا سرم رو رو بالش گذاشتم خوابیدم.نمیدونم قضیه چی بود.شاید تو خواب مثل اونا که تو خواب راه میرن بوده فقط من جیغ میزدم.نمیدونم ولی بقران راسته نمیدونم اصلا چی میگفتن هیچی یادم نمیومد.شاید هم جن زده شده بودم.هرچی بود من هیچی یادم نیومد و نمیاد
شکستن از توی اشپزخونه میومد. وقتی رفتم نگاه کنم دیدم یکی از لیوان های شیشه ای مون افتاده روی زمین. خیلی برام عجیب بود چون اون لیوان دقیقا جایی قرار داشت که احتمال افتادنش غیر ممکن بود.