نظرات کاربران
انتشار یافته: ۳۵۷
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۴۷ ۲۴ آذر ۱۴۰۰
سلام. سال دوم دبیرستان با معلم اقتصاد بحثم شد از کلاس اومدم بیرون خیلی اعصابم داغون بود من با خواهرم همکلاس بودیم از روستا اومده بودیم شهر یه اتاق از یه زن میانسال اجاره داشتیم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۴۳ ۲۴ آذر ۱۴۰۰
سلام سال دوم دبیرستان با معلم اقتصاد بحثم شد از کلاس اومدم بیرون خیلی اعصابم داغون بود .من خواهرم همکلاس بودیم از روستا رفته بودم شهر یه اتاق از یه زن میانسال اجاره داشتیم خونه قدیمی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۱۰ ۲۴ آذر ۱۴۰۰
ماهم لکه های سفیدی روی لباس هامون بود که بعدا فهمیدیم مشکل از تاید لباسشوییمونه
Iran (Islamic Republic of)
SAFA
۰۰:۵۳ ۲۴ آذر ۱۴۰۰
سلام دوستان بعضی داستان ها واقعا واقعی هستن و خیلی هم ترسناک اما بعضی از داستان ها متاسفانه فقط دو خط شون واقعیته و بقیش همه حرف چرت و پرت
Iran (Islamic Republic of)
ااا
۱۹:۲۸ ۲۳ آذر ۱۴۰۰
خدا همراه ما هست اگه وقتی بخوابید صلوات بفرستید اونم ۴ بار
Iran (Islamic Republic of)
آرمی
۱۷:۱۱ ۱۶ آذر ۱۴۰۰
من که بیشتر از داستان های شما ترسیدم تا نوشته های بالا خیلی عجیب غریب بودین
اما منم یک بار وقتی ۸،۹ سالم بود اول صبح وقتی میخواستم در را باز کنم دستم نرسید رفتم چهار پایه را بیارم
و وقتی آوردم و در حال باز کردن در بودم از پشت در زن داییمو دیدم ولی وقتی چشامو بستم و باز کردم دیگه نبود
و وقتی رفتم پایین دیدم خوابه وقتی بیدار شد ازش پرسیدم تو صبح پشت در اومده بودی ولی گفت نه من پایین خوابیده بودم
از خالمم که پیشش خوابیده بود پرسیدم
گفت صبح من بیدار بودم اصلا زن داییت بیدار نشده
اما مطمئنم کار خودشون بوده
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۰۶ ۱۶ آذر ۱۴۰۰
دیروز مامانم بهم گفت چرا تا ساعت ۵ صبح بیدار بودی دیشب؟ من ساعت ۱۰ شب خوابیدم و تا صبح بیدار نشده بودم......
Iran (Islamic Republic of)
متین
۰۹:۴۵ ۱۶ آذر ۱۴۰۰
ترسناکترین خاطره مربوط به منه....
ی بار بچه بودم داداشم از پشت در پرید جلوم گفت پخخخخخ منم ترسیدم. یوهاهاها
Iran (Islamic Republic of)
مصطفی
۱۷:۵۷ ۱۴ آذر ۱۴۰۰
سلام من ۱۹ سالمه این داستان مربوط به ۱۷ سال پیش بود اون موقع من دو سالم بود و تو یک خونه ی قدیمی دو طبقه زندگی میکردیم طبقه پایینش مال عموم اینا بود و بالا مال ما خونه دو تا خیاط داشت حیاط پشتیش خیلی بزرگ بود و دستشویی هم ته همون حیاط بود یبار مادرم که داشت تو حیاط پشتی لباس میشست اب داغ ریخت تو چاه و باعث شد بچه جن ها بسوزن بعد از اون اتفاق یه شب داداش بزرگم میخواست بره دستشویی تو حیاط پشتی یهو یه اجر بزرگ خورد جلوش کلا خورد شد داداشم که خسابی ترسیده بود فرار کرد و رفت با مادرم برگشت ولی در کمال تعجب دید اون سنگ خورد شده نیست بعد از اون اتفاق تا سه شب اتفاقای عجیبی میفتاد شبا با اجر به شیشه های خونه مون میزدن تا سه روز این ماحرا ادامه داشت تا اینکه روز چهارم عموم یه دعا نویس حرفه ای خبر کرد اون دعا نویس تو دی حیاط پشتی یه ذکر خوند و بعد دوتا شاخ روی دیوار حیاط پشتی کشید و رفت و بعد از اون موقع به بعد دیگه هیچ اتفاقی نیفتاد.
Iran (Islamic Republic of)
آ
۰۸:۵۸ ۱۲ بهمن ۱۴۰۰
ببخشید شما دوسالگی تونو چطور یادتونه اونم با جزییات
Iran (Islamic Republic of)
۱۲:۴۶ ۱۴ آذر ۱۴۰۰
به نام خدا
اگر کسی نمازشو نخونه شیطان و جن ها هم میایند سراغتان اگر حرف های خداوند را گوش کنید و انجام دهید شیطان ازتون میترسند و سراغتان نمیایند من نماز میخونم و هیچ اثری از این صداهای عجیب غریب نیست
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۰:۱۴ ۱۴ آذر ۱۴۰۰
سال ۶۷ بود در متزل برادرم مهمان بودم که نزدیک صبح برای وضو بیدار شدم فاصله سرویس بهداشتی تا اتاق ها زیاد بود وباید حیاط را ‌‌طی میکردم در وسط حیاط زنی را دیدم که گیسوان بسیار بلند وزیبایی داشت وسرتاسر قدوقامت او در هاله ای از نور بود خواستم به طرف اوبروم که مثل یک نوری که به شکل مارپیچ وپر از اکلیل به نظر میامد به اسمان رفت
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۱۲ ۱۳ آذر ۱۴۰۰
سلام‌من ۱۰ سالمه و یادمه که وقتی ۷ سالم بود یک داستان ترسناک الکی سر هم کردم و میگفتم که ( من یک شب خونه تنها بودم که از تویه حیاط همسایمون یه صدا های عجیب میومد من رفتم که ببینم دیدیم یک مرد با موهایی بلند و چشم های قرمز و لباسی بلند و سیاه داره از دیوار خانه ما میاد بالا من سریع پنجره رو بستم ولی اون همچنان به پنجره میکوبید بعد یهو صدایه زنگ خونمون اومد من داشتم به اون موجود نگاه میکردم و زنگو جواب دادم و درو باز کردم از آیفون هاا بعد وقتی در حال باز شد سریع سمت مامانم رفتم و دستمو به طرف پنجره بردم که دیدم اون موجود نیست) بعد ۲ سال این داستان برایم واقعی شد یعنی وقتی ۹ سالم بود.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۵:۴۷ ۱۳ آذر ۱۴۰۰
هر کی میاد یه چیزی مینویسه میره
Iran (Islamic Republic of)
حسین
۰۱:۱۰ ۰۶ بهمن ۱۴۰۰
فقط می‌خوان بگن ما هم هستیم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۵۹ ۱۱ آذر ۱۴۰۰
بد ترین اتفاق من یک شب ساعت هشت بود داشتم درس هایم را میخواندم که از پشت پنجره هیرت زده روی زمین افتادم ما خانه ما طبقه سومه ولی یک مرد با قیافه وحشتناک روی پنجره من بود و یک هو به طبقه پایین پرید ولی چیزیش نشد و فرار کرد پدرو مادرم از اون به بعد خانه خودمان را عوض کردیم و به یک خانه دیگه رفتیم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۵۶ ۱۰ آذر ۱۴۰۰
در یکی از شبها که در اتاق خودم مشغول مطالعه بودم (اتاق من پنجره ای رو به طرف کوچه 11 متری داره) حدود ساعت 2 نیمه شب صدای دویدن با سرعت خیلی زیادشنیدم،آنقدر این دویدن سریع و شتابزده بود که به باور هیچ کسی نمی رسه !!!و من خیلی سریع کمتر از سه یا چهار ثانیه بلند شدم و پنجره را باز کردم تا ببینم که چه چیزی یا کسی می تونه با این سرعت بدوه ،باورم نمی شد که در انتهای کوچه موجودی سیاه رنگ با قدی در حدود 2.5 تا 3 متر دیدم که از نظر پنهان شد ولی اون موجود نمی دونم چطور تونست کوچه ی 120 متری رو درکمتر از2 یا 3 ثانیه بگذره و در تاریکی گم بشه!!.. اون شب تا صبح نخوابیدم .هنوزم حیرونم و با گذشت سالها از این ماجرا هر وقت یادم میاد و صدای مهیب و ترسناک اون نوع دویدن رو به یاد میارم، مو به بدنم راست میشه.