به نظرتون این داستانا چرته؟ من به قدری تجربه ی روح و جن داشتم که یه مدت تیمارستان بستری بودم....
به نظرتون مسخره ست ولی من هنوزم که هنوزه میتونم هاله ی ضعیفی از روح رو حس کنم....
سلام من هرچی که می خوام بهش می رسم مثلا داشتم تلوزیون نگاه میکردم که داشت تو تبلیغاش خمیر بازی نشون می داد منم اون مقه دلم میخواسم یکی از همون خمیر بازی ها داشته باشم که رفتم در کوچه که دیدم اقاجونم داره از سر کار میاد وقتی که پیاده شد بهش سلام کردم و بغلش کردم که دیدم یک خمیر بازی شبی همونی که تو تلوزیون بود برای من خریده .
سلام من موقع خواب صداهای عجیبی میشنوم انگار یکی صدام میکنه تا میخوام بخوابم ترس وحشتناکی میاد سراغم، حضور چیزی رو در اتاق حس میکنم بعضی وقت ها صدای خر و پف میاد از اتاقم و از اتاق کناری من نیمه شب ها صدای قدم زدن و ضربه زدن به دیوار میاد چیکار کنم لطفا کمک کنید
سلام یه بار زنگ قرآن داشتیم یکی از بچهها به معلم قرآنمون گفت که میشه درباره جن حرف بزنید بعد همینجوری داشت معلممون دربارش حرف می زد که گفت یکبار رفته بودن خونه یکی از فامیلاشون و شب یه صدای دویدن رو از بالا پشت بام شنیده و میگه که چند نفر اونو بردن بالا پشت بام و پایین دیده که جن ها دارن عروسی میگیرن و میگه که همون فامیلشون یه بچه داره که توی گهواره میخوابه اونم توی بیرون و یکبار یه دختر اومده بوده داشته گهواره رو تکون میداده و بعد از یه مدت رفته و گفت که دهه هشتادیا و دهه نودیا تا حالا جن ندیدن و هرکاری بکنن نمیتونن ببینن ولی یکی از همکلاسی هام میگه که هم خودش و هم مامان و بابا و خواهرش تو خونشون جن و دیو دیدن
سلام دوستان من یه قدرت خاصی دارم
هر کی بچه دار میشه من هر حدسی میزنم
که بچه دختره یا پسر درست در میاد
۸ با تا حالا حدس زدم همش درست بوده
حتی دیگه اینجور تو فامیل معروفم که داخل فامیل
هر کی بچه دار میشه به من زنگ میزنه
و اینم بگم کل بازیهای فوتبال هم درست پیشبینی میکنم
سلام رفقا اومدم امروز بتون یه چیزی بگم قبلا تو خونه ی پدر بزرگ و مامان بزرگم زندگی میکردیم
وقتی اونا فوت کردن ما موندیم تو خونه هه ۲تا صالنداشت از یکی استفاده میکردیم ولی اون یکی نه من همیشه میترسیدمبرم دستشویی چون یه چیزای عجیب و غریبی میدیدم
اون خونه هم خیلی قدیمی بود الان ۱۴۰۱و حدودا۱۰۰ سالی هست که ساخته شده
وقتی میرفتم دستشویی در دستشویی را باز میزاشتم بعد میدیدم یه چیز با سرعت رد میشه و من خیلی میرسیدم نمیدونم توهم بود یا واقعیت ولی فکر کنم واقعی بوده
حتی یه بار خواهرم رفت دستشویی بعد از پنجره دستشویی یه چیز دایره ای و پشمالو و چشایقرمز
حتی عکس هم گرفت و بم نشون داد
به نظر من اون خونه مسکون بود و الان خوشبختانه از اون خونه بار کردیم
یکی از خوانواده ما برای اب یاری باغ تا شب در باغ بود وقتی داشت به سمت خانه می امد صدای پا کسی میاد که داره به سمت او میاد وقتی پشت سرش رو نگاه میکنه تا یک ادم که لباس سفیدی مثل چادر پوشیده
ترسید و بهتر بگم فرار کرد وقتی پشت سرش رو دید تا دارد به سمت اش میاد قبرستون نزدیک بود رفت سمت قبرستون وقتی پشت سرش رو نگاه کرد تا دور از قبرستون وایستاده و نگاهش می کند تا هوا روشن نشد نرفت
یه روز سر یک موضوع کم اهمیت با برادرم دعوام شد مادرم جدامون کرد بعد برای اینکه ناراحتیمو فراموش کنم منو با خودش به جایی ک می خواست بره برد توی راه ماشین سوار شدیم من پشت ماشین نشستم و منتظر بودیم مسافر جلو سوار شه ک یه آقای جوونی اومد جلو سوار شد من موقع بیرون رفتن آدم آرومی هستم ساکت نشسته بودم که اون آقا روشو برگرداند و گفت تو داری ب من فحش میدی منم گفتم نه من فحشی ندادم مادر من هم از من دفاع میکرد ک راننده اومد مادرم جریانو بهش گفت راننده هم چوب یا چاقو (یادم نیست ) نشون داد و اون مردو بیرون کرد می گفت از این دیوونه ها گاهی سوار میشن من ترسیده بودم این خاطره مال بیست سال پیشه ولی مادرم گاهی جلو بقیه اون رو به من یادآوری میکنه ک اون دیوونه رو یادت هست بهت گیر داده بود خلاصه ب این نتیجه رسیدم ک ممکنه دیوونه ها آدمهای خاصی باشند ک ی چیزایی از مردم عادی بیشتر میفهمن اون شب خیلی ناراحت بودم و اون دیوونه بدون اینکه حرفی بزنم ناراحتی من رو فهمید ظاهرم چیزی نشون نمیداد
به نظر من به همه انسانها الهام می شه مثلاً من روزی در ترافیک بودم با خودم به ماشین نارنجی رنگ فکر کردم چند دقیقه بعد ی ماشین نارنجی رنگ کنار ماشین ما توقف کرد. یا روزی به یک بازیگر قدیمی ک سالها بازی نمیکرد فکر میکردم ک همان روز شنیدم در بیمارستان در گذشته
یا برای گرفتن مدرک به دانشکده در شهری دیگر رفتم آن مسئول گفت باید قبلش ب من زنگ میزدی سرخود نمیومدی منم غمگین شدم ک این همه راه اومدم بی خودی ک زنگ زد ی جایی و گفت عجیبه مدرک شما دیروز رسیده به فلان دانشکده منم خوشحال شدم ک درست به موقع اومدم اون شخص هم تعجب میکرد ک من درست به موقع اتفاقی اومدم و خیلی چیزهای دیگه ک من اسمشو الهامات ضعیف گذاشتم
یکی از آشناهامون می رفت خارج از کشور ما هم گاهی وقتا ب خونش سرمی زدیم درختای حیاطو آب می دادیم مادرم از اون خونه می ترسید میگفت جن داره توزیر زمینش منم می گفتم خیالاتی شدی ی بار از من خواست باهاش برم ک نترسه وقتی از پله های زیر زمین پایین میرفتیم تا به حیاط برسیم مادرم گفت نه تو برگرد نیا من تنهایی میرم از حیاط در اتاقی ک قفل شده رو برات باز میکنم منم قبول کردم وقتی از پله ها بالا می رفتم دیدم ی نفر با مشت محکم به شیشه میزنه فکر کردم مادرمه که خودشو رسونده پشت شیشه پنجره
تعجب کردم ک چقدر زود رسید اونجا وقتی خودمو رسوندم پشت شیشه دیدم هیچکس پشت شیشه نیست مامانم تو حیاطه داره خودشو میرسونه اونم فکر میکرد منم که دارم به شیشه میزنم هر دوترسیدیم و اونجا رو سریع ترک کردیم صدا از خونه بود نه همسایه بغلی برای همین فکر میکنم شاید روح مادر اون شخص بوده ک تو زیر زمین زندگی میکرده و احتمالا همونجا هم مرده دیگ پامو تو اون خونه نذاشتم ولی مادرم ک میرفت می گفت دیگ صدایی نمیاد خبری نیست چ مادر نترسی دارم من! ده سال پیش بود اون شخص هم فوت شده خونش هم آپارتمان شد
به نظرتون مسخره ست ولی من هنوزم که هنوزه میتونم هاله ی ضعیفی از روح رو حس کنم....
هر کی بچه دار میشه من هر حدسی میزنم
که بچه دختره یا پسر درست در میاد
۸ با تا حالا حدس زدم همش درست بوده
حتی دیگه اینجور تو فامیل معروفم که داخل فامیل
هر کی بچه دار میشه به من زنگ میزنه
و اینم بگم کل بازیهای فوتبال هم درست پیشبینی میکنم
وقتی اونا فوت کردن ما موندیم تو خونه هه ۲تا صالنداشت از یکی استفاده میکردیم ولی اون یکی نه من همیشه میترسیدمبرم دستشویی چون یه چیزای عجیب و غریبی میدیدم
اون خونه هم خیلی قدیمی بود الان ۱۴۰۱و حدودا۱۰۰ سالی هست که ساخته شده
وقتی میرفتم دستشویی در دستشویی را باز میزاشتم بعد میدیدم یه چیز با سرعت رد میشه و من خیلی میرسیدم نمیدونم توهم بود یا واقعیت ولی فکر کنم واقعی بوده
حتی یه بار خواهرم رفت دستشویی بعد از پنجره دستشویی یه چیز دایره ای و پشمالو و چشایقرمز
حتی عکس هم گرفت و بم نشون داد
به نظر من اون خونه مسکون بود و الان خوشبختانه از اون خونه بار کردیم
ترسید و بهتر بگم فرار کرد وقتی پشت سرش رو دید تا دارد به سمت اش میاد قبرستون نزدیک بود رفت سمت قبرستون وقتی پشت سرش رو نگاه کرد تا دور از قبرستون وایستاده و نگاهش می کند تا هوا روشن نشد نرفت
یا برای گرفتن مدرک به دانشکده در شهری دیگر رفتم آن مسئول گفت باید قبلش ب من زنگ میزدی سرخود نمیومدی منم غمگین شدم ک این همه راه اومدم بی خودی ک زنگ زد ی جایی و گفت عجیبه مدرک شما دیروز رسیده به فلان دانشکده منم خوشحال شدم ک درست به موقع اومدم اون شخص هم تعجب میکرد ک من درست به موقع اتفاقی اومدم و خیلی چیزهای دیگه ک من اسمشو الهامات ضعیف گذاشتم
تعجب کردم ک چقدر زود رسید اونجا وقتی خودمو رسوندم پشت شیشه دیدم هیچکس پشت شیشه نیست مامانم تو حیاطه داره خودشو میرسونه اونم فکر میکرد منم که دارم به شیشه میزنم هر دوترسیدیم و اونجا رو سریع ترک کردیم صدا از خونه بود نه همسایه بغلی برای همین فکر میکنم شاید روح مادر اون شخص بوده ک تو زیر زمین زندگی میکرده و احتمالا همونجا هم مرده دیگ پامو تو اون خونه نذاشتم ولی مادرم ک میرفت می گفت دیگ صدایی نمیاد خبری نیست چ مادر نترسی دارم من! ده سال پیش بود اون شخص هم فوت شده خونش هم آپارتمان شد