به گزارش خبرنگار
حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ روز سوم شعبان برابر با 25 اسفند 1334 شمسي ، زاد روز فرخندهء امام حسين (ع) در تهران چشم به جهان مي گشايد . از اين رو او را ( غلامحسين ) مي نامند . 25 اسفند 1334 شمسي نيز همچون مولايش در هفت ماهگي ، با جثه اي نحيف و استخواني به دنيا مي آيد .
غلامحسين در دو سالگي همراه پدر و مادرش ، به كربلاي معلا سفر مي كند . دوره دبيرستان را در مدرسهء (مترجمه الدوله ) واقع در خيابان (آيت الله سعيدي )و دوره متوسطه را در (دبيرستان مروي ) تهرانبه پايان مي رساند . در دوران تحصيل ، عشق و علاقهء خاصي نسبت به فراگيري علوم ديني ازخود بروز مي دهد . با عضويت در هيات ( محبان الحسين (ع)) پاي سخنرانيهاي شهيد آيت الله(دكتربهشتي )مي نشيند و هر آنچه مي آموزد ، به دوستان و همسالان خود مي آموزد .
در سال 1354 در رشته ( دامپروري ) دانشگاه (اروميه ) پذيرفته مي شود . در اين دوران نيز از تحقيق ومطالعه پيرامون اصول عقايد و قرآن غفلت نمي كند و هر از گاه در كلاسها و مسجد دانشگاه ،براي دانشجويان سخنراني مي كند . وي به عنون يك چهره مذهبي فعال در سطح دانشگاه مورد توجه قرار مي گيرد . چند بار با استادان غربزده به بحث و مجادله مي پردازد .
فعاليتهاي اوسرانجام منجر به درگيري با گارد رژيم و اخراج وي از دانشگاه مي شود . غلامحسين اسفند ماه1356 براي سربازي اعزام مي شود . از آنجا كه روحي جستجوگر و سري پرشور داشت ، در
دوران سربازي نيز يك لحظه از ارشاد و هدايت فكري سربازان باز نمي ايستاد . ازاين رو ، او را از پادگان جدا كرده ، راننده يك افسر جزء مي كنند تا با سربازان بتواند ارتباط برقرار بكند . به دنبال فرمان
امام خميني (ره) مبني بر فرار سربازان از پادگانها ، سربازي را ترك مي كند و بطرز جدي همراه بامردم ، به مبارزه عليه رژيم شاه ادامه مي دهد . در تصرف كلانتري 14 و پادگان ( عشرت آباد ) نقش موثر و فعالي را ايفا مي كند . در كميته استقبال از امام عاشقانه فعاليت مي كند .
غلامحسين پس از پيروزي انقلاب اسلامي ، در نهادهاي مختلف فعاليت مي كند يك بار نيز به عنوان ( خبرنگار ) سفر پانزده روز به ( لبنان ) و ( اردن ) انجام مي دهد و گزارش تحليلي جامعي از وضع نابسامان مسلمانان آن جا مي كند . خرداد ماه 1358 ديپلم ادبي مي گيرد و در رشتهء(حقوق قضايي ) دانشگاه تهران قبول مي شود . وي در دانشگاه ، نقش مؤثري در مقابله با توطئههاي ضد انقلاب ايفا مي كند. باقري اوايل سال 1359 به عضويت سپاه در مي آيد و در واحد
اطلاعات مشغول خدمت مي شود . در اين واحد بود كه نام مستعار ( حسن باقري ) برايش انتخابمي شود .
**فعاليتهاي شهيد در دوران دفاع مقدس؛
حسن باقري اول مهر ماه 1359 ، همراه تعدادي از پاسداران راهي جبهه هاي جنوب مي شود . در بدو ورود به اهواز ، اقدام به راه اندازي ( واحد اطلاعات و عمليات رزمي ) براي دستيابي به اطلاعات دقيق از موقعيت دشمن مي كند . او خود شخصاً همراه ديگر نيروهاي اطلاعاتي ، به شاسايي مواضع نيروهاي عراق مي پردازد . در برخي موارد تا عقبهء دشمن نفوذ مي كند . باقري توان ، هوش و استعداد شگرفي در تحليل اطلاعات دشمن از خود نشان مي دهد : به طوري كه دراغلب مواقع ، تحركات احتمالي دشمن را پيش بيني مي نمايد . اقدام هاي پيگير و اساسي او در زمينهء اطلاعات ، به راه اندازي واحد اطلاعات ـ عمليات در ستاد عمليات جنوب منتهي مي شود.
نيروهاي اين واحد ، در كمتر از سه ماه ، در همهء محورهاي جنوب ، با تمام قدرت مستقر مي گردند و به عنوان چشم فرماندهي ، در محورهاي مختلف عمل مي كنند . از ديگر اقدامهاي مفيد شهيد باقري ، تشكيل بايگاني اسناد جنگ ، ترجمه اسناد و شنود بي سيم دشمن است كه هر كدام نقش ارزنده اي در جنگ ايفا مي كند . همچنين طراحي گردانهاي رزمي و سازماندهي آنها از كارهاي خوب او محسوب مي شود . شهيد باقري ، به دليل برخورداري از توانمندي فكري وشهامت نظامي در دي ماه 1359 به عنوان يكي از معاونان ستاد عمليات جنوب انتخاب مي شود ودر شكست محاصره سوسنگرد ، فرماندهي عمليات ( امام مهدي (عج) ) را مي پذيرد .در فتح (ارتفاعات الله اكبر ) و ( دهلاويه ) نقش بسيار ارزنده و مهمي ايفا مي كند . در اجراي عمليات (فرمانده كل قوا ) شركت مي جويد و در اين عمليات به عنوان فرماندهي لايق و كاردان شناخته مي شود . در عمليات ( ثامن الائمه ) ، فرماندهي محور ( دارخوين ) را به او مي سپارند و درشكست (حصر آبادان ) در طراحي و سازماندهي عمليات و كسب اخبار و اطلاعات از دشمن ،نقش مؤثري ايفا مي كند . در عمليات ( طريق القدس ) براي اولين بار قرارگاه مشترك (نصر ) ميان سپاه و ارتش ايجاد و شهيد باقري به عنوان فرمانده قرار گاه نصر منصوب مي شود و در عمليات (فتح المبين ) ، ( بيت المقدس ) و ( رمضان ) ، با لياقت و شايستگي تمام ، انجام وظيفه مي كند .
پس از پايان عمليات رمضان ، از سوي فرماندهي كل سپاه ، به سمت فرماندهي ( قرارگاه كربلا ) و (جانشين فرماندهي كل ) در قرارگاه هاي جنوب منصوب مي شود . پس از شكل گيري سازمان رزمي سپاه ، با توجه با توان و تجربه هاي كه شهيد باقري داشت ، به عنوان ( جانشين فرماندهي يگان زميني سپاه پاسداران ) برگزيده مي شود و بنيان يك يگان رزمي استوار و شكست ناپذير را بنا مي نهد .
**ويژگيهاي اخلاقی؛
شهيد باقري ، فردي با تقوا ، هوشمند ، مبتكر و در عين حال متواضع و فروتن بود . در شرايط سخت ، صبر و بردباري را از دست نمي داد . شجاعت و شهامت وي زبانزد بود . سردار( محسن رضائي ) ، فرماندهء محترم كل سپاه مي گويد : ( شهيد باقري اسوهء حماسه و شجاعت واستعداد فوق العاده بود . ايشان از يك روحيهء سلحشوري و حماسي بسيار عظيمي برخوردار بود.در خطوط مقدم هميشه حاضر بود .)
شهيد باقري همواره نيروها را به وحدت و هماهنگي دعوت مي كرد و در اين زمينه ، از هيچ تلاشي دريغ نمي كرد . هر جا كه به او نياز بود ، به سرعت در صحنه حضور مي يافت . او فردي خود ساخته و وارسته بود . نسبت به حفظ بيت المال ،حساسيت خاصي داشت . سردار ( عزيز جعفري ) مي گويد : ( پس از عمليات امام مهدي (عج) ،حسن را ديدم كه سطل دستش بود و فشنگهاي روي زمين را جمع مي كرد .) در تمام كارها فقط رضاي خدا را در نظر داشت و همهء تلاشش براي جلب حضرت حق بود . در جبهه بنام ( سقاي بسيجيان ) معروف بود . آنان را خيلي دوست داشت . در وراي شخصيت نظامي ، روحي لطيف داشت كه سرشار از مهر و عطوفت و از خود گذشتگي بود .برخي تعجب مي كردند كه با اين رقت قلب ، چگونه مي جنگد . اينها همه نشانگر روح بزرگ او بود كه همه صفات نيك را يكجا داشت .
**روايتی از شهادت حسن باقری؛
صبح ساعت 10 به شناسايي مي رود صاحب دفتر را مي گويم، حسن عزيز را به همراه برادر مجيد بقايي و برادر مومنيان و قلاوند و رضواني و مرتضي صفار و محمد باقري برادرش به منطقه فكه مي رود - سمت راست جاده اسفالته و در يك سنگر ديده باني 4-5 كيلومتري دشمن، شروع مي كنند به شناسايي ارتفاعات حمرين و فوقي ...ساعت 12 ظهر است ... صداي قاري قرآن به گوش مي رسد ... و گرم شناسايي هستند ... حسن، محمد را صدا مي زند و مي گويد برو بيرون از آن سرباز بپرس مختصات اينجا چند است ... و محمد بيرون مي رود و خدا انتخاب مي كند ... كه كرده بود منتهادر اين لحظه، گل رسيده بود ... و آماده چيدن بود .... و صفير يك گلوله توپ نزديك شد ... و نزديكتر ... و درست در سنگر هدايت شد و منفجر شد ... و سه تن بلافاصه شهيد شدند مومنيان، قلاوند، رضواني برادر مرتضي زخمي شد و اجر شهيد را خداوند نصيبش كرد. و مجيد بعد از شهادتين نيز شهيد شد و يك فرمانده دو پايش قطع شد او مجيد بود ... و اما حسن صاحب دفتر، موج شديد انفجار او را بيهوش كرد ... و ناله مي كرد ... يا حسين ... يا مهدي ... يا الله .... و 5/2 ساعت بعد رفت پيش خدا و رستگار شد و راحت ... و دفتر زندگي اش در ساعت 5/3 بعدازظهر روز 9 بهمن 61 و 14 ربيع الثاني 403 از اين دنياي پر از بلا و فتنه و رنگ و ديو بسته شد. خوش به حالش ...
حسن نيز به صف شهدا پيوست - او كه مثل تمام موجودات دنياي فاني بايد مي رفت، رفت اما به بهترين شكل مرگ ازدنيا رفت و عزت پيدا كرد - و پابه آخرت گذاشت در حالي كه بهترين رتبه و درجه و مقام را به خود اختصاص داد ... و بهترين نعمت ها و بركات آخرت را نصيب خودش كرد ... تمام نعمت هايي كه خداوند در بهشت خودش به شهيد وعده داده است ...
شهادت عجب نعمت بزرگ و درجه والايي است، وقتي بناست كه تمام آدميان را مرگ بگيرد.
**سطر هایی آسمانی به قلم شهید؛
۵۹/۱۲/۱۷
*خواب ديدن جهان آرا
با توجه به كيفيت و شرايطي كه هيئت به اصطلاح صلح دهنده پيشنهاد كرده است، به نظر مي رسد كه اينان بيشتر قصد دارند ايران را درگير يك مسئله درازمدت و خفيف بنمايند تا همانند استخواني در گلو باشد منتهي چيزي بيشتر از كردستان كه هرگاه خواستند آتش جنگ را شعله ورتر كنند و مثلا درست بعد از جواب رد ايران به عراق شهرهاي ايلام و اهواز و خرم آباد و دزفول مورد حمله هواپيما و توپخانه و موشك عراق قرار مي گيرند كه يعني عراق مي تواند شدت عمل به خرج دهد و در مردم نيز اين احساس را زنده كند كه بايد صلح كرد و دولت و شوراي عالي دفاع تحت فشارافكار عمومي اين شهرها قرار بگيرند. اكنون حدود 4 روز است كه مرتبا عراق فقط چند گلوله به طرف شهر اهواز شليك مي كند و همين تعداد گلوله در كوچ مردم و تاثير در اقتصاد و مسكن و اداره مهاجرين بسيار اثر منفي مي گذارد.
*حدود
28/1/61 بود كه هنگام اذان صبح محمدعلي جهان آرا را خواب ديدم. فضايي بودو جهان آرا بود و افرادش كه حدود 80 - 90 نفر مي شدند. من يادم بود كه او شهيد شده،حالتي داشت كه مشغول جمع كردن بچه هايش بود براي جلسه يا سمينار يا ميهماني و خودش هم مشغول اينكار بود و حواسش به من نبود. من از او پرسيدم كه وضعيت در اينجا چطور است ،گفت خوبم. خيلي خوبم بعد به كنار كشيدمش و بگوشش گفتم ميداني خرمشهر حمله است گفته آره ولي حيف كه من نيستم.
مقداري اسكناس دست من بود كه آنجا نمي گرفتند از من خارجي بود آنجا اين پولها را قبول نمي كردند. به جهان آرا گفتم مي تواني اين پولها را براي من عوض كني خيلي سريع گفت آره و رفت مقداري اسكناس آورد و از وسط آنها اسكناسهاي جمهوري اسلامي به من داد كه وقتي خوب دقت كردم ده تا اسكناس 5000 ريالي بود. مانده بودم كه پولهاي قبلي خودم ارزشش بيشتر است يا اين پولها و از جهان آرا پرسيدم گفت برو برو همينها را خرج كن ازت مي گيرند و همينها خوب است و رفت دنبال جمع كردن بچه هايش.
*يادداشت روزانه
۱ تير۱۳۶۱
صبح پس از غسل به حرم رفتيم و ساعت 40:10 هم به سپاه مشهد رفتم. اول راجع به مراحل جنگ در گذشته صحبت كردم و راجع به اهميت دادن به دو تيپ سپاه منطقه۴ تذكر دادم.
ظهر رفتيم منزل ... - اولا چهار پنج نوع غذا درست كرده بود. ثانيا مرد و زن ها در يك سفره بودند. ثالثا جو چندان مناسب نبود. پس از ناهار به او گفتم هيچ توقع نداشتم چنين ناهاري ترتيب دهي و هنگام خارج شدن از خانه اش گفتم كه گذشته تو حداقل از حيث ميزان فعاليت با اين همه اسير دنيا شدنت با هم وفق ندارد. حداقل بعنوان اينكه مدتي با هم دوست بوده ايم الان به تو مي گويم كه اين روش درستي نيست و حتي ممكن است كه فردا اول با مطالب جزئي برخورد پيدا كني و در انتها حتي با رژيم برخورد كني، قبول كرد. اصرار كرد كه شب بيا منزل كه قبول نكردم. شب رفتيم حرم و زيارت خداحافظي و رفتيم فرودگاه.
* 16 مرداد ۱۳۶۱
شب قرارگاه كربلا بوديم. قبل از ظهر رفتم آشپزخانه را ديدم. شام كه به بچه ها نمي دهند و 5 روز در ناهار گوشت مي دهند كه هر وعده 30 تا 40 گرم است. جايشان نيز اطرافش باز بود و خاك مي آمد و وضع خيلي نامناسب بود.
برادر محسن آمد راجع به ديدارش با امام گفت : وقتي وارد شدم قبل از اينكه بنشينم ابتدا گفتم كه دل ما آنجا پيش شماست و بسيار سرحال هم بود. همه آمار شهدا ومجروحين را نيز به امام گفتم. در شورايعالي دفاع اول طرح ظهيرنژاد كه دو فلش داشت يكي از سمت هور و ديگري از كناره اروند مورد قبول واقع شده بود و با توضيح سرهنگ شيرازي و برادر محسن موضوع رد شده بود و همه قبول كرده بودند كه بهترين راه همين راهي بوده كه انجام شده است. ساعت 15 جلسه لشگرهاي سپاه بود.
*يادداشت هاي آخرين روزها
۲۸ دي۱۳۶۱
بسمه تعالي-صبح به سپاه 11 رفتيم و تا ساعت 30/14 آنجا بوديم. قاسمي ماشين رشيد را آورده بود كه تصادف كرده بود. عصرهم به سپاه سوم رفتيم و تا شب آنجا بوديم. شب به قرارگاه نجف رفتيم. قرار شد كه صبح جهت شناسايي چيلات با هليكوپتر بروند. من شب رفتم دزفول كه صبح خودم به دهلران بروم.
۲۹دي
بسمه تعالي-صبح ساعت 30:10 به دهلران رسيدم كه برادر محسن و رشيد به چيلات رفته بودند. هوا خوب نبود برگشتند. ظهر بحث مختصري راجع به چيلات شد و چند دستور هم نوشته شد و به لشكر 19 داده شد.
عصر ابتدا به شمال شرقي طيب و سپس به بين طيب و چيلات رفتيم كه كلا شماي كلي ندارد. شب جلسه با ارتش بود كه برادران نهاجا هم آمده بودند. به همراه فرمانده گردان شناسايي كه ابتدا آنها توضيحات دادند و چون دير بود و تقريبا سپاه به نتيجه نرسيده بود جلسه ساعت 00:24 تمام شد.
۳۰ دي
بسمه تعالي-صبح تا ساعت 00:11 روي مانور بحث شد كه بعد با برادر زين الدين به ارتفاع 400 رفتيم و سپس به ديدگاه امام سجاد ع كه به رگبار بستندمان وبه خاطر نبودن ديد برگشتيم. شب جلسه اي بود كه ارتش طرح خودش را ارائه داد و تقريبا سپاه طرح را كه دو مرحله اي بود رد كرد.
بعد برادر محسن مقدمه تجربه جنگ را گفت و رشيد هم طرح سپاه را مطرح كرد. قويدل ايراد گرفت و سپس رشيد هم بلند شد جواب داد ...
شب به دزفول رفتيم. محسن و شيرازي رفتند صحبت كنند كه يكديگر را مجاب كنند.
۱ بهمن
بسمه تعالي- صبح به همراه برادر عزيز ساعت 30:9 به قرارگاه رسيديم.
برادر محسن به دنبال من و رشيد مي گشت. رفتم سري به ساختن قرارگاه زدم. پس از آن براي شناسايي طيب رفتيم كه ساعت 00:14 به محل ديدگاه رسيديم كه ديد نسبتاً خوب بود. رشيد هم دير آمد مجدداًبه ديدگاه رفتيم. ناهار را در پاسگاه تاكتيكي امام سجاد ع بوديم.
يك ساعتي بحث شد و به قرارگاه برگشتيم.
شب جلسه شورايعاي سپاه برگزار گرديد كه ابتدا محسن و سپس رحيم و رشيد و من صحبت كرديم و بيشتر به صورت درد دل و مشكلات و تداركات مطرح شد كه براي بعضي از برادران جا افتاد و براي عده اي نيافتاد ولي قرار شد مسئولين واحدهاي ستاد مركزي تا پايان عمليات باقي بمانند. آخر شب هم كميسيون دفاع چند نفرشان آمدند و صحبت هايي كلي راجع به رادار و ارتش و سپاه و تشكيلات انجام شد.
۲ بهمن
بسمه تعالي-صبح عمليات محرم را روي نقشه براي نمايندگان مجلس وكميسيون دفاع توضيح دادم و سپس به منطقه رفتيم. ظهر به مقر تيپ امام سجاد ع رفتيم و به برادر محسن، رحيم و رشيد كه براي شناسايي رفته بودند پيوستم. تا عصر راجع به طرح مانور بحث بود. شب هم جلسه گرفته شد با خودمان.
سرهنگ شيرازي با آذرين آمد و تقريبا شروع كرد به درد دل كردن كه هماهنگي نيست. بعد هم رشيد و من صحبت كرديم. سپس راجع به احتمالات روي عكس هوايي كار كرديم. ساعت 00:2 خوابيديم.
۳ بهمن
بسمه تعالي - صبح از ساعت 00:9 روي طرح مانور كار كرديم، تا آخر شب. سپاه ها هم آمدند. طرحهاي مختلف و متضاد داده مي شد. آخر شب راجع به عمليات فاو و داخل عماره، صحبت شد. شب رفتم دزفول.
۴بهمن
بسمه تعالي- صبح زود از دزفول برگشتيم.
۵ بهمن
بسمه تعالي- صبح برادر محسن رفت براي بسيجي ها صحبت كند.
من به اهواز رفتم تا با اسرا در مورد طرح مانور صحبت كنم. با نزار و داود و عبدالرضا صحبت كردم. داود در مورد واحدهاي عراقي توجه داشت و نزار هم نظريات خوبي مي داد. اينها را شب آورديم نزد برادر محسن و شيرازي.
شب تا ساعت 00:2 نيمه شب جلسه بود.
اطراف قرارگاه را توپ مي زدند و صداي كاليبر ريز نيز مي آمد.
**خاطرات سردار صفوي از شهید باقری؛
*خاطره اول :
« در اوايل جنگ ، يك روز حضرت آيت ا... خامنه اي كه در آن زمان نماينده حضرت امام (رحمه ا... عليه ) در شوراي عالي دفاع بودند در اهواز در جلسه اي حضور داشتند ، ( حسن باقري ) شركت كرد و پس از اينكه ركن دوم ارتش از آخرين وضعيت دشمن اطلاعات دادند ، فرمانده عمليات مي گويد : بگذاريد ركن دوم ما نيز از وضعيت دشمن برايتان مطالبي بگويد و ايشان برخاسته و با آن بيان رسا و شيوا و گيرايش ، نه تنها آخرين اطلاعات خام را از دشمن مطرح مي كنند ، بلكه به جمع بندي و تحليلي عميق مي پردازد و حركات احتمالي دشمن را در آينده نزديك بيان مي كند ، كه بسيار مورد تحسين و تعجب برادران مخصوصاً ( حضرت آيت ا... خامنه اي ) نماينده حضرت امام قرار مي گيرد.
*خاطره دوم :
« در آغاز جنگ كه بني صدر ملعون و خائن در جبهه ها هم مي آمد ، من فرمانده عمليات خوزستان بودم. ما را به جلساتي كه راجع به جنگ بود راه نمي دادند. من با شهيد بزرگوار ( حسن باقري ) با تلاش مقام معظم رهبري كه نماينده حضرت امام (ره) در آن زمان بودند وارد جلسه شديم. در آن هنگام بني صدر با آن قيافه خاص خودش حضور داشت.
وقتي كه نوبت ما شد ، اول وضعيت دشمن قرار بود گزارش شود ، سپس وضعيت خودي بيان گردد. به شهيد بزرگوار اشاره كردم و گفتم: « برو توضيح بده اين مطلب را ».
من اين قسمت را از زبان مقام معظم رهبري عرض مي كنم ، آقا مي فرمايند: تا شما اشاره كردي كه حسن پاشو برو ، من ديدم كه يك جوان لاغر اندام و كوچولو پاشد بدون اينكه سر و ريشي ، محاسني داشته باشد ( البته ته ريش كمي داشت ). من دلم ناگهان ريخت. گفتم: « حالا اين بني صدر و اينها نشسته اند اين جوان چه مي خواهد بگويد ، تا آمد پاي تابلو ، آنتن را گرفت و شروع كرد وضعيت دشمن را منطقه به منطقه تشريح كرد كه : دشمن اينجا چند تانك دارد ، اينجا چه تيپ و لشكري مستقر است ، آنجا خاكريز زدند ، اينجا ميدان مين و آنجا سيم خاردار ايجاد كرده اند ، هر چه زمان مي گذشت قلبم روشن تر و چهره ام بازتر مي شد ، مثل يك روحاني كه مثلاً وقتي پسرش مي خواهد به منبر برود نگران است كه آيا مي تواند از عهده اين منبر برآيد يا نه. من چنين حالي داشتم ولي هر چه بيشتر صحبت مي كرد من قيافه ام بازتر مي شد. »
او در آن جلسه چنان گزارش دقيق ، مصور و خوبي ارائه داد كه همه حضار حتي خود بني صدر به شگفت درآمد كه اين جوان اين اطلاعات جالب را از كجا آورده است »
**وصيت نامه سردار شهيد غلامحسين افشردی؛
‹‹ ..... فعلاً انقلاب ما همچون تير زهرآگيني براي تمام مستکبران در آمده است و ياوري براي همه مستضعفين جهان .
... ما با هيچ دولت و کشوري شوخي نداريم و با تمام مستکبرين جهان سرجنگ داريم و در رابطه با اين هدف ، جنگ با صدام يزيد فقط مقدمه است ...
... در اين موقعيت زماني و مکاني ، جنگ ما جنگ کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت ،خيانت به پيامبر اکرم ( ص ) و امام زمان ( عج ) ، و پشت پازدن به خون شهداست . ملت ما بايد خودش را آمادة هر گونه فداکاري بکند ...
‹‹ ... در چنين ميدان وسيع واين هدف رفيع انساني و الهي جان دادن و مال دادن و فداکاري امري بسيار ساده و پيش پاافتاده است . و خدا کند که ما توفيق شهادت متعالي در راه اسلام را با خلوص نيت پيدا کنيم ...
... در مورد درآمدها چيزي به آن صورت ندارم و همين بضاعت مزجاته را هم خمسش را داده ام وبقيه را هم در راه کمک رساندن به جنگجويان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند ...››
درود بر رهبر کبير انقلاب اسلامي ، امام خميني .
اللهم عجل في فرج مولانا صاحب الزمان ( عج )
غلامحسين افشردي ساعت 12 شب
روحش شاد ویادش گرامی
انتهای پیام/