سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

حکایت راهزنی که از هوس چشم پوشید و صاحب کرامت شد

داستان جالب مردی که از گناه چشم پوشی کرد را در این مطلب بخوانید.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، در تاریخ کم سراغ نداریم افرادی که به‌واسطه یک تلنگر از مسیر پرگناه خویش توبه کرده به زندگی‌ای خدایی روی آوردند؛ چه اینکه گاهی چشم‌پوشی از گناهی و یا هوس به‌خاطر ترس از خداوند متعال می‌تواند بهانه‌ای باشد جهت بازگشایی مسیری معنوی که امتداد آن منجر به دستیابی به یک زندگی سعادتمند تا رسیدن به بهشت برین شود. داستان فُضیل‌بن عیاض و توبه او و فراتر از آن، توبه حرّبن یزید ریاحی در روز عاشورا و پیوستن او به کاروان حسینی علیه السّلام مشهورترین توبه‌ها در تاریخ گذشته اسلام است.

در این باره روایتی را از امام سجاد علیه السّلام به‌نقل از ابوحمزه ثُمالی می‌خوانیم. ابوحمزه ثمالى می‌گوید امام سجاد علیه السلام فرمود:

«مردى با اهل خویش به سفر دریا مى‏‌رفت. کشتى آنان شکسته شد و هیچ‏ کس از اهل کشتى نجات پیدا نکرد جز زن آن مرد. آن زن به‌روى چوبى از چوب‏هاى کشتى نجات یافت تا آنکه به جزیره‏‌اى از جزیره‏‌هاى آن دریا پناه برد و در آن جزیره مردى بود راهزن و همه حرمت‏‌هاى الهى را دریده بود، ناگهان دید که زنى بر سر او ایستاده است، سرش را به‌سوى او برداشت و گفت: از انس هستى یا جن؟ گفت: انسان هستم...، چون خواست با زن زنا کند، زن مضطرب شد.

مرد به زن گفت: چرا مضطرب هستى؟ زن گفت: از این مى‌‏ترسم، و اشاره به آسمان کرد. مرد پرسید: آیا این کار را کرده‌‏اى؟ زن گفت: نه، سوگند به‌عزت خدا. مرد گفت: تو از خدا این اندازه مى‏‌ترسى با اینکه هیچ این کار را نکرده‌‏اى و الآن هم من تو را مجبور کرده‌ام. پس به‌خدا سوگند من به این ترس و بیم سزاوارترم از تو.

حضرت فرمود: پس آن مرد برخاست و کارى نکرد و نزد اهل خود رفت و هدفى جز توبه و بازگشت نداشت، در حالى که حرکت مى‏‌کرد ناگهان راهبى که در راه مى‏‌رفت مصادف با او شد. خورشید بر این دو گرم شد. راهب به جوان گفت: از خدا بخواه که ابرى را بر ما سایه‏‌بان کند، چرا که خورشید بر ما داغ شده است.

جوان گفت: من کار نیکى براى خودم نزد خدایم نمى‌‏شناسم تا به خود جرأت دهم که از او چیزى طلب کنم. راهب گفت: پس من دعا مى‏‌کنم و تو آمین بگو. جوان گفت: باشد. راهب شروع کرد به دعا و جوان آمین مى‌گفت. به‌زودى ابرى بر سر آن دو سایه انداخت و مدتى از روز را هر دو زیر آن ابر راه رفتند پس از آن جاده به دو راه جدا شد و جوان در یک راه و راهب در راه دیگرى رفت. ناگهان دیده شد که ابر همراه جوان است.

راهب گفت: تو از من بهترى، دعا براى تو مستجاب شد و استجابت براى من نبود‏، پس به من بگو که داستان تو چیست؟ آن جوان جریان زن را براى او گفت. راهب گفت: گذشته برایت آمرزیده شده، چون ترس به تو راه یافته است؛ پس دقت کن که در آینده

متن روایت:
عَلِیُّ‌بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَحْمَدَبْنِ مُحَمَّدِبْنِ خَالِدٍ عَنِ الْحَسَنِ‌بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِبْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی‌سَعِیدٍ الْمُکَارِی عَنْ أَبِی‌حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ عَلِیِّ‌بْنِ الْحُسَیْنِ ص [قَالَ‏]قَالَ: إِنَّ رَجُلًا رَکِبَ الْبَحْرَ بِأَهْلِهِ فَکُسِرَ بِهِمْ فَلَمْ‌یَنْجُ مِمَّنْ کَانَ فِی السَّفِینَةِ إِلَّا امْرَأَةُ الرَّجُلِ فَإِنَّهَا نَجَتْ عَلَى لَوْحٍ مِنْ أَلْوَاحِ السَّفِینَةِ حَتَّى أَلْجَأَتْ عَلَى جَزِیرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ وَ کَانَ فِی تِلْکَ الْجَزِیرَةِ رَجُلٌ یَقْطَعُ الطَّرِیقَ وَ لَمْ‌یَدَعْ لِلَّهِ حُرْمَةً إِلَّا انْتَهَکَهَا فَلَمْ‌یَعْلَمْ إِلَّا وَ الْمَرْأَةُ قَائِمَةٌ عَلَى رَأْسِهِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیْهَا فَقَالَ إِنْسِیَّةٌ أَمْ‏ جِنِّیَّةٌ فَقَالَتْ‏ إِنْسِیَّةٌ فَلَمْ‌یُکَلِّمْهَا کَلِمَةً حَتَّى جَلَسَ مِنْهَا مَجْلِسَ الرَّجُلِ مِنْ أَهْلِهِ فَلَمَّا أَنْ هَمَّ بِهَا اضْطَرَبَتْ فَقَالَ لَهَا مَا لَکِ تَضْطَرِبِینَ فَقَالَتْ أَفْرَق‏ مِنْ هَذَا وَ أَوْمَأَتْ بِیَدِهَا إِلَى السَّمَاءِ قَالَ فَصَنَعْتِ مِنْ هَذَا شَیْئاً قَالَتْ لَا وَعِزَّتِهِ قَالَ فَأَنْتِ تَفْرَقِینَ مِنْهُ هَذَا الْفَرَقَ وَ لَمْ‌تَصْنَعِی مِنْ هَذَا شَیْئاً وَ إِنَّمَا أَسْتَکْرِهُکِ اسْتِکْرَاهاً فَأَنَا وَاللَّهِ أَوْلَى بِهَذَا الْفَرَقِ وَ الْخَوْفِ وَ أَحَقُّ مِنْکِ قَالَ فَقَامَ وَ لَمْ‌یُحْدِثْ شَیْئاً وَ رَجَعَ إِلَى أَهْلِهِ وَ لَیْسَتْ لَهُ هِمَّةٌ إِلَّا التَّوْبَةُ وَ الْمُرَاجَعَةُ فَبَیْنَا هُوَ یَمْشِی إِذْ صَادَفَهُ رَاهِبٌ یَمْشِی فِی الطَّرِیقِ فَحَمِیَتْ عَلَیْهِمَا الشَّمْسُ فَقَالَ الرَّاهِبُ لِلشَّابِّ ادْعُ اللَّهَ یُظِلَّنَا بِغَمَامَةٍ فَقَدْ حَمِیَتْ عَلَیْنَا الشَّمْسُ فَقَالَ الشَّابُّ مَاأَعْلَمُ أَنَّ لِی عِنْدَ رَبِّی حَسَنَةً فَأَتَجَاسَرَ عَلَى أَنْ أَسْأَلَهُ شَیْئاً قَالَ فَأَدْعُو أَنَا وَ تُؤَمِّنُ أَنْتَ قَالَ نَعَمْ فَأَقْبَلَ الرَّاهِبُ یَدْعُو وَ الشَّابُّ یُؤَمِّنُ فَمَاکَانَ بِأَسْرَعَ مِنْ أَنْ أَظَلَّتْهُمَا غَمَامَةٌ فَمَشَیَا تَحْتَهَا مَلِیّاً مِنَ النَّهَار ثُمَّ تَفَرَّقَتِ الْجَادَّةُ جَادَّتَیْنِ فَأَخَذَ الشَّابُّ فِی وَاحِدَةٍ وَ أَخَذَ الرَّاهِبُ فِی وَاحِدَةٍ فَإِذَا السَّحَابَةُ مَعَ الشَّابِّ فَقَالَ الرَّاهِبُ أَنْتَ خَیْرٌ مِنِّی لَکَ اسْتُجِیبَ وَ لَمْ‌یُسْتَجَبْ لِی فَأَخْبِرْنِی مَا قِصَّتُکَ فَأَخْبَرَهُ بِخَبَرِ الْمَرْأَةِ فَقَالَ غُفِرَ لَکَ مَا مَضَى حَیْثُ دَخَلَکَ الْخَوْفُ فَانْظُرْ کَیْفَ تَکُونُ فِیمَا تَسْتَقْبِلُ.

منبع: تسنیم

انتهای پیام/

برچسب ها: گناه ، توبه
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.