سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان‌ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

افشاگری‌های تاریک؛

اپستین: شبکه‌ی فساد، شهوت، و ماشین جنگی آمریکا

رسوایی جفری اپستین بیش از یک داستان جنایی است؛ این یک افشاگری تکان‌دهنده از پیوند شوم میان ثروت، نفوذ و سیاست جنگ‌افروزی ایالات متحده است.

باشگاه خبرنگاران جوان - ماجرا‌های رسواکننده جفری اپستین، از مدت‌ها پیش، به‌عنوان یکی از نماد‌های گندیدگی و انحطاط طبقه حاکم در ایالات متحده و متحدانش شناخته شده است. اما اسناد جدیدی که از دامنه نفوذ و جاه‌طلبی‌های این مجرم مالی و جنسی پرده برمی‌دارد، نشان می‌دهد که منافع این مهره فاسد، بسی فراتر از صرفاً جمع‌آوری ثروت نامشروع و برآوردن امیال بیمارگونه جنسی بوده است. اپستین در کانون تاریک خود، نه صرفاً یک جنایتکار، بلکه یک عامل نفوذی استراتژیک بود که از سرمایه اجتماعی و ارتباطات خود با قدرتمندترین حلقه‌های سیاسی و نظامی در جهان، برای پیشبرد و تقویت دستورکار‌های ستیزه‌جویانه امپریالیسم آمریکایی و صهیونیستی استفاده می‌کرد.

اپستین یک پدیده استثنایی یا یک منحرف منزوی نبود؛ او محصول ساختاری بود که در آن، ثروت خصوصی می‌تواند به‌طور مستقیم در بالاترین سطوح سیاست عمومی، به‌ویژه در حوزه مرگبار سیاست خارجی، دخالت کند. نفوذ او، مکانیزم عملیاتی را آشکار می‌سازد که به موجب آن، شبکه‌های فاسد نخبگان (متشکل از سرمایه‌داران بزرگ، سیاستمداران سابق، مفسران راست‌گرا و مقامات امنیتی) با یکدیگر همکاری می‌کنند تا منافع مشترک خود، یعنی تداوم هژمونی ایالات متحده و جنگ‌افروزی‌های سودآور را تضمین کنند.

پیوند اپستین با صهیونیسم نظامی: خصومت ابدی علیه ایران

یکی از حوزه‌هایی که جاه‌طلبی‌های سیاسی اپستین به طرز شرم‌آوری در آن متجلی شد، خصومت دائمی علیه جمهوری اسلامی ایران بود. اسناد افشا شده نشان می‌دهد که او طی سال‌ها با ایهود باراک، نخست‌وزیر سابق رژیم صهیونیستی و از ارکان اصلی دستگاه نظامی اسرائیل، در تماس و تبادل ایمیل بوده است. این مکاتبات، که در کنار ماهیت مجرمانه اپستین، ماهیت عمیقاً سیاسی ارتباطات او را فاش می‌کند، حول محور مخالفت صریح با توافق هسته‌ای ایران (برجام) می‌چرخید.

مخالفت اپستین با برجام، یک مخالفت ساده سیاسی نبود؛ این بازتاب منطق بنیادین مجتمع نظامی-صنعتی (MIC) و جناح‌های نئومحافظه‌کار در ایالات متحده و اسرائیل بود که هرگونه راه‌حل دیپلماتیک برای تنش‌های ژئوپلیتیکی را به‌عنوان تهدیدی برای منافع خود تلقی می‌کنند. برجام، که دستاورد اصلی سیاست خارجی دولت اوباما برای حل دیپلماتیک مسئله هسته‌ای ایران بود، در نظر این نخبگان – از اپستین و باراک گرفته تا لابی‌های جنگی در واشنگتن – چیزی جز یک انحراف خطرناک از مسیر درگیری دائمی و جنگ‌افروزی سودآور نبود.

برای طبقه حاکم، ثبات و دیپلماسی در خاورمیانه به معنای کاهش بودجه‌های دفاعی و پایان یافتن سود‌های بادآورده تسلیحاتی است. بنابراین، چه کسی بهتر از یک دلال قدرت فاسد با ارتباطات گسترده در هر دو کشور، برای لابی‌گری علیه دیپلماسی؟ اپستین، با سرمایه و نفوذ خود، به یک مجرای برای تقویت صدای جناح‌هایی تبدیل شد که خواهان «اقدام نظامی» علیه سوریه و حفظ خصومت‌های ابدی علیه ایران بودند. این الگویی است که نشان می‌دهد چگونه فساد شخصی و انحرافات اخلاقی، در خدمت دستورکار بزرگ‌تر امپریالیسم و جنگ قرار می‌گیرند.

«چین، چین، چین»: ابداع دشمن برای بقای نظام

دامنه لابی‌گری‌های مخرب اپستین به خاورمیانه محدود نمی‌شد؛ او حتی در تعیین جهت‌گیری‌های استراتژیک دولت ترامپ در قبال بزرگترین رقیب ژئوپلیتیک آمریکا، یعنی جمهوری خلق چین، دخالت می‌کرد. ایمیل‌های او به استیو بنن، استراتژیست ارشد ترامپ، یک جمله تکان‌دهنده را آشکار ساخت: «تأسف‌بارانِ شما به یک دشمن نیاز دارند... چین، چین، چین.»
این جمله، نه یک توصیه سیاسی، بلکه یک اعتراف صریح به منطق ماشین جنگی آمریکایی است. این اعتراف، هسته اصلی دکترین نئولیبرالی را فاش می‌کند: نظام سرمایه‌داری در ایالات متحده، که به‌طور فزاینده‌ای دچار نابرابری، پوسیدگی داخلی و شکست‌های اجتماعی است، برای توجیه تداوم قدرت خود و هدایت خشم عمومی به سمتی دیگر، نیازمند یک «دشمن خارجی» است.

«تأسف‌باران» (اصطلاحی که او شاید برای اشاره به توده‌های مردم آمریکا یا طبقه کارگر ناراضی به کار می‌برد) باید قانع شوند که دلیل مشکلاتشان ناشی از فساد در وال استریت یا سیاست‌های ریاضتی نیست، بلکه ناشی از تهدید وجودی یک «رقیب پیشرو جهانی» است. با این منطق، میلیارد‌ها دلار هزینه نظامی برای «مقابله» با چین توجیه می‌شود، در حالی که زیرساخت‌ها در داخل آمریکا در حال فروپاشی هستند و شکاف طبقاتی هر روز عمیق‌تر می‌شود. اپستین، با وجود انحرافات شخصی خود، این منطق را به‌خوبی درک کرده بود و آن را به گوش تصمیم‌گیرندگان کلیدی در واشنگتن می‌رساند. او نقش یک مشاور ایدئولوژیک برای نظامی را ایفا می‌کرد که بقای خود را در سایه جنگ یا حداقل بحران دائمی تضمین شده می‌دید.

ادغام فساد شخصی و قدرت طبقاتی

ماجرای اپستین و دخالت او در بالاترین سطوح تصمیم‌گیری سیاست خارجی، یادآور این واقعیت تلخ است که ساختار‌های قدرت امپریالیستی ایالات متحده از دموکراسی واقعی دورند. سیاست خارجی، به‌ویژه در مورد مسائلی به اهمیت ایران یا چین، نه بر اساس منافع عمومی یا رأی مردم، بلکه توسط شبکه‌های خصوصی متشکل از سرمایه‌داران و ژنرال‌های بازنشسته تعیین می‌شود که در مجالس و پنت‌هاوس‌های مخفیانه به لابی‌گری می‌پردازند.

اپستین، در این شبکه، نقش حلقه اتصال بین «سرمایه جنسی» (استثمار و دسترسی به افراد جوان) و «سرمایه سیاسی» (نفوذ بر سیاستمداران و نخبگان) را ایفا می‌کرد. او از جزیره خصوصی خود، نه تنها به‌عنوان یک مرکز فساد، بلکه به‌عنوان یک کانون قدرت استفاده می‌کرد؛ جایی که نخبگان می‌توانستند در یک فضای خارج از نظارت دموکراتیک، دستورکار‌های جنگی و ضدکارگری خود را هماهنگ کنند.

مخالفت اپستین و باراک با دستاورد دیپلماتیک اوباما – برجام – باید به‌عنوان یک سند تاریخی نگریسته شود. این سند نه تنها نشان‌دهنده شکست سیاست دیپلماسی در برابر منطق جنگ‌طلبی است، بلکه اثبات می‌کند که بخش‌هایی از طبقه حاکم، دیپلماسی را به‌معنای یک باخت استراتژیک می‌دانند، زیرا صلح، فرصت‌های آنها برای سودآوری و تثبیت قدرت از طریق درگیری را از بین می‌برد.

ماشین جنگی آمریکا: یک پروژه مداوم

پروژه امپریالیسم آمریکایی، چه در قالب تهدید مستقیم ایران و چه در قالب رقابت دائمی با چین، نیازمند روایت‌هایی است که آن را توجیه کند. اپستین، با توصیه خود مبنی بر نیاز به «چین، چین، چین» به‌عنوان دشمن، به‌صورت ناخودآگاه (یا شاید کاملاً آگاهانه) بر این واقعیت تأکید کرد که جنگ سرد جدید نه یک ضرورت استراتژیک، بلکه یک ضرورت اقتصادی و ایدئولوژیک برای بقای نظام کنونی آمریکاست.

این نظام، برای حفظ نرخ سود، نیاز به بازار‌ها و منابع جدید دارد و برای توجیه سرکوب داخلی، نیاز به یک شیطان بزرگ خارجی دارد. اپستین، به‌عنوان نماد فساد نهایی، نشان داد که این سیستم تا چه حد به‌هم تنیده و فاسد است: همان کسی که در فساد جنسی غرق است، در فساد سیاسی و جنگ‌افروزی نیز دخالت می‌کند. این هم‌بستگی میان انحطاط اخلاقی فردی و انحطاط ساختاری سیاسی، جوهر نقد رادیکال و سوسیالیستی به امپریالیسم آمریکاست.

اگر اپستین از این ارتباطات برای مقصودی استفاده می‌کرد، آن هدف قطعاً بهبود بخشیدن به وضع جهان یا ارتقاء زندگی مردم طبقه کارگر نبود. هدف، صرفاً تثبیت و تقویت سیستمی بود که به او اجازه داد تا در قله ثروت و قدرت، از هرگونه پاسخگویی عمومی مصون بماند و در عین حال، دستورکار‌های جنگ‌افروزی را پیش ببرد که جز رنج و سود برای اقلیتی فاسد، حاصلی نداشت. این اسناد، نور روشنی بر اتاق‌های تاریک قدرت در واشنگتن و تل‌آویو می‌تابانند و نشان می‌دهند که چگونه دموکراسی به یک نمایش توخالی برای پوشاندن لابی‌گری‌های جنایتکارانه و جنگ‌طلبانه تبدیل شده است.

استعاره اپستین: پوسیدگی از بالا

داستان اپستین استعاره‌ای است برای کل طبقه حاکم جهانی: نخبگانی که ثروت و نفوذ خود را با نقض کامل اصول اخلاقی و انسانی انباشته‌اند و سپس از این نفوذ برای تضمین تداوم نظامی استفاده می‌کنند که منافع آنها را در بالاترین اولویت قرار می‌دهد. دخالت او در سیاست ایران و چین، تنها یک نمونه کوچک از این سیستم است که در آن، خطوط میان فساد جنسی، دلالی قدرت، و سیاست نظامی‌گری پاک شده است.

آنها، بدون هیچ‌گونه شرم و حیایی، دیپلماسی را رد می‌کنند تا جنگ‌های نیابتی و رقابت‌های نظامی را زنده نگه دارند، چرا که صلح، برای «اقتصاد جنگی» سم است. در نهایت، اپستین، اگرچه اکنون مرده است، اما روح جنگ‌طلبی و فسادی که او نماینده آن بود، همچنان بر سیاست‌های خارجی آمریکا حاکم است و طبقه کارگر جهانی است که بهای این دستورکار‌های کثیف را می‌پردازد. وظیفه ما، به‌عنوان یک نیروی سوسیالیستی، این است که این پیوند‌های شوم را افشا کرده و برای ساختن جهانی مبارزه کنیم که در آن، ثروت خصوصی نتواند سیاست خارجی را به نفع جنگ و استثمار دیکته کند. این افشاگری‌ها، تنها نوک کوه یخ سیستماتیک و گسترده‌ای است که باید از بیخ و بن برچیده شود.

منطق «تأسف‌باران به دشمن نیاز دارند» که اپستین مطرح کرد، نه یک عبارت اتفاقی، بلکه یک اصل راهنمای کلیدی در درک عملکرد دولت عمیق آمریکا است. همان‌طور که تحلیل‌گران مارکسیست سال‌هاست استدلال می‌کنند، سرمایه‌داری در مرحله امپریالیستی خود، به‌طور ذاتی به بحران و جنگ نیاز دارد. رکود در نرخ سود داخلی، نخبگان مالی را به سوی بازار‌های جدید، منابع جدید و مهم‌تر از همه، سرمایه‌گذاری‌های دولتی عظیم در زیرساخت‌های نظامی سوق می‌دهد.

ایران، به دلیل موقعیت استراتژیک و منابع انرژی‌اش، و چین، به دلیل رشد اقتصادی بی‌امان و چالش برانگیزی که برای هژمونی دلار ایجاد می‌کند، به ناچار به‌عنوان اهداف اصلی در دستورکار مجتمع نظامی-صنعتی قرار می‌گیرند. مخالفت افرادی مانند اپستین و باراک با توافق هسته‌ای، مستقیماً از این منطق اقتصادی جنگی نشأت می‌گیرد. توافق هسته‌ای، با کاهش تنش‌ها، تهدید را از بین می‌برد و با از بین بردن تهدید، توجیه بودجه‌های عظیم دفاعی و فروش تسلیحاتی میلیارد دلاری به متحدان منطقه‌ای آمریکا و اسرائیل نیز از بین می‌رود. از این رو، دیپلماسی در نظر آنها خسارت خالص اقتصادی محسوب می‌شود.

سرمایه‌دار به‌عنوان استراتژیست: ادغام کامل نخبگان

دسترسی اپستین به استیو بنن، که خود یک چهره کلیدی در راست افراطی و ناسیونالیسم اقتصادی بود، نشان می‌دهد که چگونه ایدئولوگ‌های طبقه حاکم، برای پیشبرد دستورکار‌های خود از منابع مالی نامشروع و فاسد استفاده می‌کنند. بنن، که مأموریتش بازسازی ائتلاف‌های سیاسی حول محور «اول آمریکا» بود، از نصیحت‌های مردی استفاده می‌کرد که نماد افراطی‌ترین شکل جهانی‌سازی فاسد بود. این تناقض آشکار نیست؛ در حقیقت، این ادغام کامل است. راست‌گرایی افراطی، برای کسب سرمایه سیاسی، با فساد مالی افراطی متحد می‌شود تا دشمنی به نام چین را ابداع کند و از این طریق، هم سرمایه صنعتی را راضی نگه دارد و هم طبقه کارگر را با فریب ناسیونالیستی مشغول سازد.

«چین، چین، چین» صرفاً یک شعار نیست؛ این یک استراتژی طبقه‌بندی است. این عبارت به این معناست که نخبگان آمریکایی ترجیح می‌دهند که میلیون‌ها نفر از کارگران خود را درگیر یک رقابت بین‌المللی خطرناک کنند تا اینکه با ریشه‌های واقعی مشکلات اقتصادی و اجتماعی آمریکا، یعنی نابرابری ساختاری و استثمار، روبه‌رو شوند. در چنین محیطی، اپستین یک دلال ایدئولوژیک بود که منطق اصلی نظام را در یک جمله کوتاه، وحشتناک و عریان خلاصه کرد.

تداوم نفوذ صهیونیستی: معماری جنگ از طریق افراد فاسد

هم‌زمان با لابی‌گری علیه چین، اپستین و باراک در حال کار بر روی همان پروژه قدیمی بودند: حفظ فشار حداکثری بر ایران. تبادل ایمیل‌ها با باراک، یک «همکاری» طولانی‌مدت میان سرمایه‌داران بزرگ و رهبران صهیونیستی را نشان می‌دهد که هدف مشترکشان، تداوم درگیری در خاورمیانه است. برای باراک، که سابقه طولانی در سیاست‌های نظامی دارد، و برای اپستین، که منافع مالی‌اش به شبکه‌های جهانی متصل بود، صلح با ایران یک تهدید بود.

این رابطه نشان‌دهنده یک کانال غیررسمی قدرت است که موازی با کانال‌های رسمی دیپلماتیک و سیاسی حرکت می‌کند. این کانال‌ها، که از فساد، لابی‌گری و روابط شخصی استفاده می‌کنند، سیاست‌های دولت‌ها را شکل می‌دهند، بدون آنکه نیاز به تأیید دموکراتیک یا عمومی داشته باشند. اپستین، با فراهم کردن محفلی که در آن این نخبگان می‌توانستند دیدار و تبادل نظر کنند، نقش معمار سایه را در این فرآیند ایفا می‌کرد. نتیجه این معماری، همان چیزی است که امروز در منطقه می‌بینیم: سیاست‌هایی که دیپلماسی را کنار می‌زنند، تهدید نظامی را تقویت می‌کنند و ناآرامی و بی‌ثباتی را به منطقه تزریق می‌کنند.

اپستین و ساختار سرمایه‌داری امپریالیستی

در نهایت، افشاگری‌های مربوط به اپستین، نه یک پرونده مجرمانه، بلکه یک پرونده سیاسی است که مستقیماً قلب ساختار قدرت امپریالیستی آمریکا را هدف قرار می‌دهد. این اسناد نشان می‌دهند که چگونه انحطاط اخلاقی، مالی و جنسی در میان نخبگان، مستقیماً به دستورکار جنگ و استثمار گره خورده است. اپستین صرفاً یک فرد بیمار نبود؛ او یک واسطه کارآمد در سیستمی بود که در آن، ثروت مطلق به معنای نفوذ مطلق و مصونیت مطلق است.

وظیفه چپ رادیکال و سوسیالیستی، این است که از این جزئیات شرم‌آور استفاده کند تا تصویر بزرگتر را ترسیم کند: اینکه سیاست خارجی آمریکا، اعم از خصومت با ایران و رقابت با چین، توسط منافع طبقه حاکم، که توسط دلالان قدرت فاسدی مانند اپستین نمایندگی می‌شوند، دیکته می‌شود. تا زمانی که این ساختار قدرت طبقاتی برچیده نشود، «تأسف‌باران» همیشه به دشمنی نیاز خواهند داشت و این دشمن همیشه توسط نخبگان فاسدی تعیین خواهد شد که در جستجوی سود و جنگ‌اند، نه صلح و عدالت. مبارزه با امپریالیسم آمریکایی و مبارزه با فساد طبقاتی، در واقع یک مبارزه واحد است.

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
تورم،مالیات فقرا به اغنیا
۱۳:۲۳ ۰۳ آذر ۱۴۰۴
آپستین فقط تو آمریکاست!؟توی کشورهای دیگه نیست!؟توی ایران چی!؟