به سوگ نشسته‌ایم؛ تا ابد

وبلاگ وادي نوشت:دوباره زندگی عادی شروع میشه، دوباره باید برگردی به همان روزها و ساعات؛ به صبح سرکار رفتن و عصر به خانه برگشتن؛ به نت‌گردی معتادانه؛ به همان خیابان‌های شلوغ طهران و … و دلت تنگ شود...

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ،همیشه از خداحافظی آخر سفر بدم میاد. هروقت مسافرت میرم -مخصوصا مسافرت‌های گروهی و کاروانی-، به روزهای آخر که می‌رسم و یاد لحظه‌های آخر و جدائی از همسفران که می‌افتم، دلم می‌گیره و دوست دارم زمان دیرتر بگذره. خداحافظی آخر، نقطه پایانی سفره و بعد از آن، سفر دیگه ادامه‌ای نداره؛ جدا شدن از دوستان و آدم‌هایی که چند روزی همه ساعات و لحظه‌ها باهاشون بودی و رفتین و چرخیدین، سخته و دلگیر؛ ولی ناگزیری از سپری کردن این لحظه‌ها مثل همه ناگزیرهای سخت و تلخ دیگر زندگی.

علت دیگه این دلگیری شاید و حتما برای این‌ه که میدونی دوباره زندگی عادی شروع میشه، دوباره باید برگردی به همان روزها و ساعات؛ به صبح سرکار رفتن و عصر به خانه برگشتن؛ به نت‌گردی معتادانه؛ به همان خیابان‌های شلوغ طهران و … و دلت تنگ شود برای صدای مدیر کاروان که اعلام میکند راس ساعت فلان همه جمع شوند در لابی برای رفتن به زیارت، دلت تنگ شود برای رستوران فندق و کنار دوستان غذا خوردن و صحبت کردن، برای هر روز پرتغال و سیب خوردن؛ برای گرمای کلافه کننده عراق؛ برای آب معدنی‌های خنکی که بعد از سوار شدن به اتوبوس، حکم "شراباً طهورا” را داشت؛ و برای حرم مولا و ایوان طلایش، برای ناودان طلایش که تو را یاد مکه و خانه خدا می‌انداخت، برای بین‌الحرمین، برای گلدسته‌ها وگنبد متفاوت حرم سقا، برای میدان مشک، برای پرچم قرمز افراشته بر گنبد، برای کبوتران، … برای ع ش ق، برای حرم مسقف‌ش، برای لرزش پاهایت، برای خیره ماندن‌ها به ضریح شش گوشه‌اش، برای سر بلند کردن زیر قبه و دعا کردن، برای بغض در گلویت … برای گرمی چشم‌هایت … برای ناحیه مقدسه خواندنت …

برگشته‌ایم به خانه ولی با بغضی در گلو و دل‌ی جامانده
«سفری که تا ابد در سوگ‌مان خواهد نشاند» به سوگ نشسته‌ایم با دلی خون‌بارتر …

برچسب ها: وبلاگ ، وادی ، ضریح
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار