اگر کسی تا سکانس آخر داخل سالن باقی می ماند از چنین داستانی توقع پایان بندی چندان منطقی و معقولی نداشت اما با این همه وقتی سکانس نهائی را دیدیم دچار تردید در تصیم گیری برای خندیدن یا گریه کردن شدیم.

باشگاه خبرنگاران- "فرهاد" از زندگی با همسرش "لیلی" سیر شده و مخفیانه با دختری به اسم "آوا" ارتباط برقرار می کند و حتی هنگامی که در سالروز ازدواجشان لیلی از این قضیه مطلع می‌شود، این  دو نفر "آوا" و "فرهاد" با بی شرمی بر اقدامشان تاکید می کنند شام همان روز یک مرد و زن برای سرقت مسلحانه به خانه لیلی و فرهاد می آیند و بعد از قتل منشی لیلی به همراه مقداری طلا فرار می کنند یک سال بعد لیلی و فرهاد را در یک کافی شاپ می بینیم در حالی که بچه دار شده اند و بعد می‌فهمیم که تمام ماجرای سرقت نقشه لیلی برای تاثیرگذاریز روی همسرش بوده و منشی او نمرده، آن دو نفر دزد نبوده‌اند و حتی سرهنگ آگاهی هم جزو نمایش لیلی قرار داشته...
روند قصه طوری بود که مخاطب با آن قهر می‌کرد یا به عبارتی ملایم تر توقع بیننده خیلی پایین می‌آمد برای همین اگر کسی تا سکانس آخر داخل سالن باقی می ماند از چنین داستانی  توقع پایان بندی چندان منطقی و معقولی نداشت اما با این همه وقتی سکانس نهائی را دیدیم دچار تردید در تصیم گیری برای خندیدن یا گریه کردن شدیم.


در سکانس نهائی فیلم(مرد، زن، زندگي)، مستخدم کافی شاپ روی میز لیلی و فرهاد به مناسبت سالگرد ازدواجشان یک سبد گل می گذارد که اهدا کننده آن مشخص نیست بعد برمی‌گردد و به صورت آوا که در فورگراند تصویر پیدا می شود تبسمی می‌کند و آوا هم لبخند می زند یعنی حتی او و مستخدم کافی شاپ هم جزو نقشه لیلی بوده اند بعد سارا (همدست بهرام در سرقت مسلحانه) وارد می شود و کادوئی به لیلی و فرهاد می دهد و پس از او بهرام (دزد و قاتل) داخل کافه می آید و او هم می‌دهد و سپس سرهنگ آگاهی همین کار را می کند و در آخر حتی تینا (منشی لیلی که کشته شده بود) داخل شده و با هدیه ای سالگرد ازدواح این دو را تبریک می گوید.


نسبت به چنین قصه ای که از ابتدا با حفره ها، تناقضات، ول شدگی ها، کلیشه ها و دافعه های زیادی استارت خورد توقع پایانی بهتر از این نمی شد داشت اما شاید از اوان تا اواسط کار هنوز توقع داشتید بعضی حفره  ها پر شود بعضی تناقضات رفع گردد ، ول شدگی ها دوباره پی گرفته شوند، کلیشه ها توضیح و توجیه بپذیرد و دافعه ها وارونگی پیدا کنند و قصه قلاب جاذبه را برای مخاطب بیندازد اما فیلم تمام شد و ما به عنوان مخاطب در تمام موارد طلبکار باقی ماندیم.


چرا فرهاد از لیلی شاکی شده؟ آیا چون کم توجهی می بیند و به قول خودش مثلا لیلی هیچ گاه برای او پرتقال پوست نگرفته؟ در چنین حالتی آیااین مرد باید به همسرش خیانت کند یعنی آن چنان که این فیلم نشان می‌دهد خیلی طبیعی و به حق است که مردها در چنین حالاتی خیانت کنند؟ آوا چرا تا این حد بی شرم است؟ اگر این زن بی شرم نمادی از یک تیپ اجتماعی است نماد کدام تیپ به حساب می آید که از او فقط بی شرمی می‌بینم نه خصوصیات دیگر این تیپ را؟ اصلا مگر نه این که فرهاد از بی توجهی لیلی شاکی بود؟ پس او باید برای جلب توجه همسرش نقشه چنین نمایشی را می کشید نه لیلی برای او و از این سوالات زیاد داریم...
معلوم نیست از بعد از ظهر تا شب لیلی چطور توانست نقشه این نمایش عجیب را بکشد و پیاده کند، معلوم نیست چطور تینا را با گلوله می کشند و فرهاد که یک قطره خون هم ندیده و حتی فاصله اش با قاتل و مقتول دو متر هم نمی شود به الکی بودن قضیه پی نمی برد، معلوم نیست آوا وسط نقشه این نمایش چه کاره است و در سکانس انتهائی فیلم در کافی شاپ چه می کند و مشخص نمی شودکه پلیس آگاهی به چه نحوی با لیلی هماهنگ شده و جزو نقشه او قرار گرفته؟!


وقتی این سه نفر آوا و لیلی و فرهاد در اتاقی محبوس شده اند راجع به هر چیز صحبت می کنند الا تینا که کشته شده در حالی که یک یا دو نفر آنها از قلابی بودن قتل بی اطلاعند اصلا این نمایش عجیب چطور باعث آشتی کردن این زوج جوان شد؟ چون این مصالحه نمی‌توانست نتیجه طبیعی چونان اتفاقی باشد.
من اگر این سوال پرسیدن هایم را درباره قصه بس نکنم این یادداشت مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد پس باید به گفتن این اکتفا کرد که در اثر مورد بحث ما دیالوگ ها بد،‌ ژست ها الکی و حتی خرده اتفاقات هم غیر منطقی است و بعد از دیدن _بخوانید تحمل کردن_ این فیلم باید به هم یک خسته نباشید جدی بگوییم.
و اما درباره تمهیدات بصری فیلم؛ در زن، مرد، زندگی این موارد اعم از دکوپاژ و میزانسن و خلاصه شده بود در دو چیز 1- پلان آیینه، 2- چنج فوکوس اتفاقات این فیلم در یک خانه بزرگ می افتاد و روی همه دیوارها آیینه گذاشته بودند تا هر جا که می‌خواستند قاب در قاب آیینه ببینند و لابد فکر می‌کردند اگر این کار ملیون ها بار هم تکرار شود بی نمک نخواهد شد.
اما در مورد دوم که چنج فوکوس باشد خیلی آزادهنده تر بود هر جا قرار می شد دو نفر با هم صحبت کنندکه تمام فیلم همین بود تصویر کسی که صحبت میکرد واضح می شد و تصویر نفر مقابل را تار می کردند و هنگامی که نوبت صحبت کردن نفر مقابل می رسید به این قضیه برعکس می شد.
برای چنج فوکوس باید یکی از دو نفر به دوربین نزدیک تر و یکی دورتر باشد و اگر هر دو در طول قاب، روبرو و یا کنار هم باشند نمی‌توان فلور فوکوس را انجام داد پس چینش میزانسن این فیلم تماما مشروط می‌شد به همین خاصیت چنج فوکوس و البته حتی پلان آیینه هم چینشی عمقی را در قاب می طلبد نه طولی و این دو عمل بصری چنج فوکوس و پلان آیینه چنان میزانس کار را به خود مشروط کرده بودند که چیزی از آن باقی نمی ماند و در ضمن این دو عمل قرار بود جای کات را هم در تمهیدات بصری اثر بگیرند و به این ترتیب این فیلم از لحاظ تکنیکی نه به سینمای میزانسن ربطی داشت نه به سینمای مونتاژ کلی پلان های عجیب و غریب و بی جا هم دیدیم که نه تنها به تنوع بصری فیلم کمک نمیکرد بلکه زور زدن های الکی کارگردان برای کارگردان نمائی به نظر می رسیدند مثلا وقتی یک  اتوموبیل در حال حرکت به سمت خانه لیلی و فرهاد بود نمائی داچ و سروته از چرخ آن ماشین میدیدیم که نه دلیلی داشت و نه جذابیتی و نماهائی از این دست در طول فیلم بارها تکرار شد.
با توجه به تمام مطالبی که خواندید ما با چیزی روبرو شدیم که نه قصه داشت و نه جذابیت بصری اما متاسفانه مجبوریم آن را فیلم بنامیم قبول! اما گذشته از تکنیک و فرم و محتوا می خواهم بپرسم رویکرد کلی این اثر چیست؟ اشاره به معضلات عام و توده ای خانواده ها؟ اگر این طور است چه لزومی داشت فیلم را در خانه ای ده برابر بزرگ تر و مجلل تر از کاخ سعدآباد بسازند و اگر در مقابل کسی بگوید فیلم می‌خواهد طبقه مرفه را به چالش بکشند لابد شوخی می‌کند!/ص

يادداشت از : میلاد جلیل زاده

برچسب ها: بازیگر ، فیلم ، سینما
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار