ملاقات امام حسین علیه السلام با ابن سعد
منع آب از امام حسین علیه السلام
تعداد نظامیانی که لباس و سلاح جنگی و حقوق از حکومت غاصب بنی امیه گرفته و به جنگ امام حسین (ع) آمده بودند را، بالغ بر ۳۰ هزار جنگجو نوشتهاند
چگونگى شهادت طفل شیرخوار
یعقوبى نیز نگاشته است: حسین (علیه السلام) بر اسبش سوار بود که نوزادى که در همان لحظه به دنیا آمده بود، نزد وى آورده شد، پس در گوش وى اذان گفت و کام او را برداشت، ناگاه تیرى در حلق کودک نشست و او را کشت، حسین (علیه السلام) تیر را از گلویش خارج کرد و او را به خونش آغشته کرده، فرمود: به خدا سوگند، تو گرامىتر از ناقه {صالح (علیه السلام)} نزد خدا هستى. و محمد (نزد خدا از صالح (گرامىتر و عزیزتر است. سپس حسین (علیه السلام) آمد و او را کنار {جنازه} فرزندان و برادرزادگانش گذاشت. ۳۳
طبرى نیز مى نویسد: چون حسین (علیه السلام) (جلوى خیمهگاه) نشست، کودکى را که عبدالله بن حسین (علیه السلام) دانستهاند، نزدش آوردند، پس او را در دامانش نشاند. ابومخنف از قول عقبة بن بشیر (بشر) اسدى گوید: ابوجعفر محمد بن على (امام باقر (علیه السلام)) به من گفت: اى بنى اسد، خونى از ما پیش شما هست. گفتم: اى ابوجعفر، خدا رحمتت کند، گناه من در آن چیست و چگونه است؟ فرمود: کودکى نزد حسین (علیه السلام) آورده شد و او در دامان حسین (علیه السلام) بود که یکى از شما بنى اسد، تیرى به سوى او انداخت و او را کشت. پس حسین (علیه السلام) خون او را گرفت و چون دستش پر شد، بر زمین ریخت و گفت: پروردگارا، اگر یارى رسانى از آسمان را از ما بازداشته اى، آن را در چیزى که براى ما بهتر است، قرار ده و انتقام ما را از این ستم گران بگیر. ۳۴
در خبر دیگرى که عمّار دُهْنى از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده، آمده است که چون پسر حسین (علیه السلام) در دامانش هدف تیر قرار گرفت، گفت: خدایا خود بین ما و قومى که ما را دعوت کردند، تا یارىمان کنند، اما ما را کشتند، حکم کن. ۳۵
بلعمى هم مى نگارد:
شیخ مفید و به پیروى او طبرسى، مى نویسند: سپس حسین (علیه السلام) جلوى خیمه نشست و پسرش عبدالله بن حسین که طفلى بیش نبود نزدش آورده شد، پس او را در دامانش نشانید. آنگاه مردى از بنى اسد تیرى به سوى عبدالله انداخت و او را کشت، پس حسین (علیه السلام) خون این طفل را گرفت و چون دستش پر شد، بر زمین ریخت و گفت: پروردگارا، اگر یارى رسانى از آسمان را از ما بازداشته اى، آن را در چیزى که براى ما بهتر است، قرار ده و انتقام ما را از این قوم ستم گر بگیر، سپس او را برداشت و کنار شهداى دیگر اهل بیت (علیهم السلام) قرار داد. ۳۷
ابوالفرج اصفهانى (م ۳۵۶ ق) و ابن شهرآشوب نوشتهاند که حسین (علیه السلام) خون هاى گلوى این کودک را گرفته و به سوى آسمان (نه به زمین) پرتاب مى کرد و چیزى از آن بازنگشت و گفت: خدایا (کشتن) این طفل نزد تو آسانتر از (کشتن) ناقه صالح (پیامبر (صلى الله علیه وآله)) نیست. ۳۸
اما ابن اعثم، خوارزمى و طبرسى در این باره مى نویسند: چون تمام یاران و خویشان حسین (علیه السلام) شهید شدند، امام حسین (علیه السلام) تنها ماند و با او جز دو نفر باقى نماند، یکى فرزندش على زین العابدین (علیه السلام) و دیگرى پسرى شیرخوار که نامش عبدالله۳۹ (یا على) ۴۰ بود. پس حسین (علیه السلام) (براى وداع با اهل بیت خود) به درِ خیمه آمد و فرمود: آن طفل را بیاورید تا با او وداع کنم، پس کودک را به وى دادند. امام (علیه السلام) او را مى بوسید و مى فرمود: اى پسرکم، واى بر این مردم اگر دشمن آنان جدّت محمد (صلى الله علیه وآله) باشد. پس در همان حال که کودک در دامان حضرت بود، حرملة بن کاهل اسدى۴۱ تیرى به آن کودک زد و او را در دامن پدر به شهادت رساند. حسین (علیه السلام) با دست خود خونها را گرفت تا دستش پر شد و سپس به طرف آسمان پاشید و گفت: بارالها! اگر امروز فتح و نصرت خویش را از ما بازداشته اى، آن را در چیزى که براى ما بهتر است، قرار ده. ۴۲ آنگاه حسین (علیه السلام) از اسب فرود آمد و با غلاف شمشیر خود، قبرى براى او حفر کرده و پیکر خون آلود او را در پارچه اى پیچیده و بر او نماز خواند۴۳ و او را دفن کرد. ۴۴ البته چنان که گذشت برخى نوشتهاند که حسین (علیه السلام) بدن این طفل را آورد و کنار بدن دیگر شهدا قرار داد. ۴۵
سید ابن طاووس در این باره مى نویسد: چون حسین (علیه السلام) مرگ جوانان و یاران و عزیزان خود را دید، تصمیم گرفت تا قوم (سپاه دشمن) را با خون خویش ملاقات کند از این رو فریاد زد: آیا حمایت کننده اى هست که از حرم رسول خدا حمایت کند؟ آیا یگانه پرستى هست که در باره ما از خدا بترسد؟ آیا فریاد رسى هست که امید به فریاد رسى ما داشته باشد؟ آیا یارى کننده اى هست که در یارى ما به آنچه نزد خداست، امیدوار باشد؟ در این هنگام صداى زنان به فریاد بلند شد، حسین (علیه السلام) به درِ خیمه آمد و به زینب (علیها السلام) فرمود: فرزند کوچکم را به من بده تا با او وداع کنم. پس او را گرفت و خواست او را ببوسد که حرملة بن کاهل تیرى به سوى این کودک زد. تیر در گلوى کودک نشست و او را کشت. حسین (علیه السلام) به زینب (علیها السلام) فرمود: این کودک را بگیر. سپس خون این کودک را با دو دستش گرفت تا پر شد و به سوى آسمان پاشید و فرمود: آنچه براى من پیش آمده است، آسان است، چون خدا آن را مى بیند. امام باقر (علیه السلام) فرمود: حتى یک قطره از آن بر زمین نیفتاد. ۴۶
سبط ابن جوزى به نقل از هشام بن محمد کلبى (شاگرد ابومخنف و راوى مقتل وى) در این باره، گزارش دیگرى نقل کرده که قابل توجّه است: حسین (علیه السلام) متوجّه کودکى شد که از تشنگى مى گریست، حضرت او را {در برابر سپاه} روى دست، بلند کرد و فرمود: اى قوم، اگر بر من رحم نمى کنید، بر این طفل رحم کنید، ۴۷ پس مردى از لشکر عمر سعد تیرى به سوى این کودک انداخت و او را کشت. پس حسین (علیه السلام) گریه کرد و گفت: خدایا، بین ما و قومى که ما را دعوت کردند تا یارىمان کنند، اما ما را کشتند، حکم کن. آنگاه ندایى از آسمان بلند شد که اى حسین، او را رها کن، چرا که براى او شیر دهنده اى در بهشت است. ۴۸