شعری که امام حسین(ع) در روز تاسوعا زمزمه می‌کرد

برشی از شرح وقایع روز تاسوعای سال 61 هجری قمری را از مقاتیل معتبری مانند لهوف و مقتل الحسین شیخ صدوق در ادامه گزارش بخوانید.

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ در روز نهم محرم‌الحرام 61 هجری قمری امام حسین علیه السلام و یارانش توسط لشکر عمر بن سعد و ابن مرجانه در صحرای کربلا محاصره شدند و سپاهیان شام بر قتل آن حضرت(ع) به توافق رسیدند.

محاصره خیمه ها در کربلا، آوردن نامه ابن زیاد توسط شمر، آوردن امان نامه برای فرزندان ام البنین علیها السلام، خطابه امام حسین(ع) در جمع یاران و مهلت برای راز و نیاز از مهمترین اتفاقاتی بود که در تاسوعای سال 61 هجری قمری رخ داد.
شرح کامل وقایع روز تاسوعا و عاشورا در مقاتیل مختلفی ذکر شده که مقتل لهوف از جمله معتبرترین آنها است. در ادامه این گزارش بخشی از اتفاقات روز تاسوعا را از کتب لهوف و همینطور مقتل الحسین به روایت شیخ صدوق برای شما عزیزان نقل می‌کنیم.


وقایع روز تاسوعا از مقتل الحسین شیخ صدوق:

ورود به کربلا

امام سجاد(ع) در ادامه حدیث پیشین می گوید: امام حسین(ع) به راهش ادامه داد تا در کربلا فرود آمد. در آن‌جا پرسید: اینجا کجاست؟ گفته شد: ای پسر رسول خدا، اینجا کربلا است. گفت: به خدا امروز روز اندوه و بلاست و اینجا همان جایی است که خون ما در آن، ریخته شود و حریممان هتک گردد. عبیدالله بن زیاد با سپاهش از کوفه بیرون آمد تا در نخلیه، اردو زد و مردی را که به وی «عمربن سعد» گفته می شد با چهار هزار سواره به سوی حسین(ع) گسیل داشت. «عبدالله بن الحصین تمیمی» نیز با هزار سوار، جلو رفت و «شبث بن رعبی» و «محمد بن الاشعث بن قیس کندی» هر یک هزار سوار پشت سر او حرکت می کردند. ابن زیاد، به عمر به سعد حکم نوشت و او را امیر مردم ساخت و آنان را فرمان داد که از او فرمان برند و مطیع وی باشند. به عبیدالله بن زیاد خبر رسید که عمر بن سعد، شب‌ها با حسین می‌نشیند و سخن می‌گوید و جنگ با او را دوست نمی دادر. عبیدالله، شمر بن ذی الجوشن را با چهار هزار سواره به سوی عمر بن سعد فرستاد و به او چنین نوشت: وقتی که نامه ی من به تو رسید، بر حسین بن علی(ع) هرگز مهلتی مده، گلویش را بفشار و میان او و آب فاصله بینداز هم چنان که در «یوم الدار» میان عثمان و آب فاصله انداختند.

شب عاشورا

وقتی که نامه ابن زیاد به عمر بن سعد رسید، جارچی خود را فرمان داد تا بانگ زند: ما حسین و یارانش را امروز و امشبشان، مهلت دادیم. این سخن بر حسین(ع) و یارانش گران آمد، حسین(ع) برخاست و در میان یارانش، سخنانی ایراد کرد و گفت: بار پروردگارا من خاندانی نیکوکارتر، پاک‌تر و بی‌ریاتر از خاندانم و یارانی نیک تر از یارانم نمی شناسم. شما می بینید که بر من چه آمده است. اینک از قید بیعت من آزادید مرا بر گردن شما، بیعتی و شما را بر من پیمانی نیست و اکنون، شب شما را در بر گرفته است از خلوت آن بهره گیرید و در سیاهی شب پراکنده شوید که این گروه، تنها مرا می جویند و اگر بر من چیره گردند از جستجوی دیگران دست بر می دارند. «عبدالله پسر مسلم بن عقیل» برخاست و گفت: یابن رسول الله، ما اگر پیر، بزرگ، سرور خویش، پسرعموی بزرگ خود و فرزند پیامبرمان، آن سرآمد پیامبران را تنها بگذاریم و در کنارش شمشیری نزنیم و به همراهش، با نیزه‌ای نجنگیم مردم به ما چه خواهند گفت؟ نه، به خدا ما تو را تنها نمی گذاریم تا در سرانجام تو درآییم و جان و خون خود را فدای جان و خود تو سازیم هر گاه که چنین کردیم، آن گاه است که رسالت خود را انجام داده و از پیمانی که برماست، سرافراز بیرون آمده ایم. مردی که به او «زهیر بن قین بجلی» گفته می شد، به پا خاست و گفت: ای پسر رسول خدا! دوست داشتم در راه تو و آنان که با تواند کشته می شدم، سپس زنده می‌شدم و باز کشته می‌شدم و دوباره زنده می‌شدم و کشته می‌شدم و صد بار کشته می‌شدم تا خدا به وسیله من از شما، اهل بیت، دفاع می کرد. امام حسین(ع) به او و یارانش گفت: خدا شما را پاداش نیک دهاد! امام حسین(ع) سپس امر فرمود، کندک کوچکی شبیه خندق، در گرد سپاهش بکنند و آن را از هیزم پر کنند. و پسرش، علی را با سی سواره و بیست پیاده – که سخت، بیمناک بودند – فرستاد تا آب بیاورند. در آن حال، امام حسین(ع) این اشعار را ترنم می‌کرد: اف بر تو ای روزگار، ای یار بی وفا! چه بسیار خواهان و دوستدارانت را، شب و روز می کشی و هرگز به این خون خواری پایان نمی دهی – کارها همگی، تنها به دست خدا است. هر زنده ای، چون من، به سوی مرگ می رود. امام حسین(ع) سپس به یارانش گفت: برخیزید و از این آب (آبی که در آن شب، برخی از یاران به فرماندهی علی اکبر از فرات آورده بودند) بخورید تا آخرین توشه و بهره شما از این جهان باشد و وضو سازید و غسل کنید و لباس‌هایتان را بشویید که کفن های شما خواهد بود.


وقایع پیش از عاشورا برگرفته از مقتل لهوف : 

راوی گوید: عبیداللّه زبان به دعوت اصحاب خویش برگشود كه با نور چشم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ، ستیزند وخون آن مظلوم را بریزند. آن بدنهادان نیز متابعت كردند و حلقه فرمانش در گوش نهادند و آن شیطان مردود از قوم خود طلب نمود كه در طاعتش در آیند و زنگ غبار از خاطر بزدایند. آن بی دینان نیز انگشت اطاعت بر دیده نهادند و سر به فرمانش دادند و آن زیانكار از عمر تبهكار، آخرت را به دنیای خود خریدار شد. آن غَدّار نابكار هم دین به دنیا فروخت و فرمان ایالت ری را بیاندوخت خواستش كه امیر لشكر كند و عهد خدا و رسول صلّی اللّه علیه و آله را بشكند، عمر سعد نیز لبیكی بگفت و كفر باطنی را نتوانست نهفت . با چهار هزار لشكر خونخوار از كوفه بیرون آمد و جنگ فرزند سید ابرار و نور دیده حیدر كرّار را مصمّم گردید. پس از آن ، عبیداللّه بن زیاد لشكر پس از لشكر به دنبال آن بدبنیاد روانه نمود تا آنكه در روز ششم محرّم الحرام بیست هزار سواره لشكر بی دین بد آئین در كربلا جمع آمدند و كار را بر حسین مظلوم علیه السّلام تنگ گرفتندتا به حدّی كه تشنگی بر خود و اصحابش استیلا یافت . 

نخستین سخنرانی امام علیه السلام در كربلا پس از آن ، امام مظلوم برپاخاست و تكیه بر قائمه شمشیر خود نمود و به آواز بلند این كلمات را ادا فرمود: ای مردم ! شما را به خدا سوگند می دهم ، آیا مرا می شناسید و عارف به حق من هستید؟ در جواب آن جناب همگی گفتند: بلی تو را می شناسیم ، تویی فرزند رسول صلّی اللّه علیه و آله و قرة عین البتول كه دختر پیغمبر است . پس تویی سِبْط آن جناب . امام حسین علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند كه آیا می دانید كه جدّ بزرگوار من رسولِ پروردگار عالمیان است ؟ گفتند: خدا شاهد است كه می دانیم ! امام علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا می دانید كه جدّه من خدیجه بنت خُوَیلد است و او اوّل زنی بود در این اُمّت كه اسلام را اختیار و تصدیق احمد مختار صلّی اللّه علیه و آله نمود؟ گفتند: خدایا تو گواهی كه می دانیم ! امام علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند كه آیا می دانید كه حمزه سیدالشهداء عموی پدرم علی بن ابی طالب علیه السّلام است؟ گفتند: خدایا شاهدی كه این را هم می دانیم ! 

امام حسین علیه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم می دهم ، آیا می دانید كه جعفر طیار در بهشت عنبر سرشت ، عموی من است ؟ گفتند: خداوندا ما می دانیم كه چنین است ! باز آن امام برگزیده خداوند بی نیاز به آن گروه ستم پرداز، فرمود: شما را به خدا سوگند كه می دانید این شمشیری كه در میان بسته ام همان شمشیر سید اَبرار است ؟ گفتند: بلی ، به خدا این را هم می دانیم ! امام حسین علیه السّلام فرمود: شما را به خدا قسم ، اطلاع دارید كه عمامه ای كه بر سر من است همان عمامه احمد مختار صلّی اللّه علیه و آله و رسول پروردگار است ؟ گفتند: به خدا كه این را هم می دانیم ! حضرت فرمود: به خدا كه می دانید شاه ولایت علی علیه السّلام اول كسی بود كه قبول دعوت اسلام از سید اَنام نمود و او است آن كس كه پایه علمش والا و درجه حلمش از همه كس اَرْفَع و اَعْلی است و اوست ولی هر مؤ من و مؤ منه ؟ گفتند: به خدا كه این فضیلت را هم می دانیم ! اباعبداللّه علیه السّلام فرمود: پس به چه جهت ریختن خون مرا حلال شمردید و حال آنكه پدرم در روز رستاخیز مردمانی را از حوض كوثر دور خواهد نمود چنانكه شتران را از سرِ آب برانند ولواء حمد در آن روز به دست اوست . 

گفتند: همه این فضایل كه شمردی بر آنها علم و اقرار داریم و با وجود این دست از تو بر نمی داریم تا آنكه تشنه كام شربت مرگ را بچشی !؟ چون آن سید مظلومان و آن امام انس و جان ، خطبه خویش را اتمام نمود خواهران و دخترانش استماع كلام او را كردند، صداها به گریه و ندبه برآوردند و سیلی به صورت خود نواختند و صداها به ناله بلند نمودند. امام علیه السّلام برادر خود حضرت عباس و فرزندش علی اكبر علیهماالسّلام را به سوی اهل حرم فرستاد و فرمود: ایشان را ساكت نمایید، به جان خودم قسم كه آنها گریه های بسیار در پیش دارند. جواب دندانشكن عباس علیه السّلام به شمر لعین راوی گوید: فرمان عبیداللّه بن زیاد پلید به عمربن سعد نحس ، به این مضمون رسید كه او را تحریص می نموده به تعجیل در قتال و بیم داده بود از تاءخیر و اهمال . پس لشكر شیطان به امر آن بی ایمان ، رو به جانب امام انس و جان آوردند و شمرذی الجوشن ، آن سرور اهل فِتَن ، ندا در داد كه كجایند خواهرزادگان من : عبداللّه ، جعفر، عباس ، و عثمان ؟ امام حسین علیه السّلام به برادران گرامی خویش فرمود: جواب این شقی را بدهید گرچه او فاسق و بی دین است ولی از زمره دائی های شماست . آن جوانان برومند حیدر كرّار به آن كافر غدّار، فرمودند: تو را با ما چه كار است ؟ آن ملعون نابكار عرضه داشت : ای نوردیدگان خواهرم ! شما در مهد امان به راحت باشید و خود را با برادرتان حسین ، به كشتن ندهید و ملتزم قید طاعت یزید پلید امیرالمؤ منین (؟!) باشید تا به سلامت برهید. 

پس حضرت عباس علیه السّلام به آن پلید، فریاد برآورد كه دستت بریده باد وخدا لعنت كناد مر اماننامه ترا! ای دشمن خدا؛ ما را امر می كنی كه برادر و سید خود حسین فرزند فاطمه علیهماالسّلام را وابگذاریم وبنده طاعت لعینان و اولاد لعینان باشیم ؟! راوی گوید: شمر بی باك پس از استماع این كلام از فرزند امام ، مانند خوك خشمناك به جانب لشكریان شتافت و بازگشت به سوی نیروهای خود نمود. راوی گوید: چون آن فرزند سید اَنام ، حسین علیه السّلام ، مشاهده نمود كه لشكر شقاوت اثر حریص اند كه به زودی نائره جنگ را مُشتعل سازند و به امر قتال بپردازند و كلام حق و موعظه آن صدق مطلق ، اصلا بر دلهای سخت ایشان اثر ندارد و نه مشاهده صدور افعال حمیده و اقوال جمیله آن جناب برای ایشان انتفاعی حاصل است ، به برادرش ابوالفضل فرمود: اگر تو را قدرت است در این روز، شرّ این اَشْقیا را از ما بگردان و ایشان را باز گردان كه شاید امشب را از برای رضای پروردگار نماز بگزارم ؛ زیرا خدای متعال می داند كه نماز از برای او و تلاوت كتاب او را بسیار دوست می دارم . راوی گوید: حضرت عباس علیه السّلام از آن گروه حق نشناس مهلت یك شب را درخواست كرد. عمرسعد لعین تاءمّل كرد و جواب نداد. عَمْرو بن حَجّاج زبیدی به سخن آمد و گفت : به خدا سوگند كه اگر به جای ایشان ، تركان و دیلمان می بودند و این تقاضا را از ما می كردند، البته ایشان را اجابت می نمودیم ، حال چه شده كه آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله را مهلت نمی دهید؟! پس آن مردم بی حیا، یك شب را مهلت دادند.

راوی گوید: امام حسین علیه السّلام بر روی زمین بنشست و لحظه ای او را خواب ربود، پس بیدار شد و به خواهر خود فرمود: ای خواهر! اینك در همین ساعت جدّ بزرگوارخود حضرت محمد مصطفی صلّی اللّه علیه و آله و پدر عالی مقدار خویش علی مرتضی و مادرم فاطمه و برادرم حسن علیهم السّلام را در خواب دیدم كه فرمودند: ای حسین ! عنقریب نزد ما خواهی بود. و در بعضی روایات چنین آمده است كه فردا به نزد ما خواهی بود. راوی گوید: علیای مخدّره زینب خاتون پس از شنیدن این سخنان از آن امام انس و جان ، سیلی به صورت خود نواخت و صیحه كشید و گریه نمود. امام حسین علیه السّلام فرمود: ای خواهر مهربان ، آرام باش و ما را مورد شماتت دشمن مساز. آخرین شب زندگی امام حسین علیه السّلام چون شب عاشورا در رسید، حضرت سیدالشهداء علیه السّلام ، اصحاب و یاران خود را جمع نمود و شرایط حمد وثناء الهی را به جا آورد و رو به یاران خود نمود و فرمود: (أَمّا بَعْدُ،...(؛یعنی من هیچ اصحابی را صالح تر و بهتر از شما و نه اهل بیتی را فاضل تر و شایسته تر از اهل بیت خویش نمی دانم . خدا به همگی شما جزای خیر دهاد. اینك تاریكی شب شما را فرا گرفته است ؛ پس این شب را مركب خویشتن نمایید و هر یك از شما دست یكی از مردان اهل بیت مرا بگیرید و در این شب تار از دور من ، متفرّق شوید و مرا به این گروه دشمن وا بگذارید؛ زیرا ایشان را اراده ای بجز من نیست . 

حضرت چون این سخنان را فرمود، برادران و فرزندانش و فرزندان عبداللّه بن جعفر، به سخن در آمدند و عرضه داشتند: به چه سبب این كار را بكنیم ؛ آیا از برای آنكه بعد از تو در دنیا زنده بمانیم ؟ هرگز خدا چنین روزی را به ما نشان ندهاد. و اول كسی كه این سخن بر زبان راند عباس علیه السّلام بود و سایر برادران نیز تابع او شدند. راوی گوید: سپس از آن ، حضرت نظری به جانب فرزندان عقیل نمود و به ایشان فرمود: مصیبت مسلم شما را بس است ؛ من شما را اذن دادم به هر جا كه خواهید بروید. و از طریق دیگر چنین روایت گردیده كه چون آن امام انس و جان این گونه سخنان بر زبان هدایت ترجمان ادا فرمود، یك مرتبه برادران و جمیع اهل بیت آن جناب با دل كباب ، در جواب گفتند: ای فرزند رسول خدا، هرگاه تو را وابگذاریم و برویم ، مردم به ما چه خواهند گفت و ما به ایشان چه پاسخی بگوییم ؟ آیا بگوییم كه ما بزرگ و آقای خود و فرزند دختر پیغمبر خویش را در میان گروه دشمنان تنها گذاشتیم و نه در یاری او تیری به سوی دشمن افكندیم و نه طعن نیزه به اعدای او زدیم و نه ضربت شمشیری به كار بردیم ؛ به خدا سوگند كه چنین امری نخواهد شد؛ ما هرگز از تو جدا نمی شویم و لكن خویش را سپر بلا می نماییم و به نفس خود، تو را نگاهداری می كنیم تا آنكه در پیش روی تو كشته شویم و در هر مورد كه تو باشی ما هم بوده باشیم . خدا زندگانی را بعد از تو زشت و قبیح گرداند!

در این هنگام مُسْلِم بن عَوْسَجه از جای برخاست با دل محزون این گونه دُرّ مكنون بسُفت ، گفت : آیا همین طور تو را بگذاریم و از تو بر گردیم و برویم با آنكه این همه دشمنان اطراف تو را فرا گرفته باشند؟! هرگز! به خدا سوگند! چنین نخواهد شد؛ خدا به من چنین امری را نشان ندهاد؛ من خود به یاریت می كوشم تا آنكه نیزه خود را در سینه اعداء بزنم ، تا شكسته گردد و تا قائمه شمشیر به دست من است ایشان را ضربت می زنم و اگر مرا سلاحی نباشد كه با آن مقاتله كنم ، سنگ به سوی آنها پرتاب خواهم كرد و از خدمت شما جدا نمی شوم تا با تو بمیرم . راوی گوید: سعیدبن عبد اللّه حنفی برخاست و عرض نمود: نه واللّه ، ما تو را هرگز تنها نمی گذاریم و ملازم ركاب شما هستیم تا خدا بداند كه ما در حقّ تو وصیت محمد پیغمبرش را محافظت كردیم و اگر بدانم كه من در راه تو كشته می شوم ، پس مرا زنده می كنند و بعد از آن می سوزانند و خاكستر مرا بر باد می دهند و تا هفتاد مرتبه چنین كنند از تو جدا نخواهم شد تا آنكه مرگ خودم را در پیش روی تو ببینم چگونه یاری تو نكنم و حال آنكه یك مرتبه كشته شدن بیش نیست و بعد از آن به كرامتی خواهم رسید كه هرگز انتها ندارد.

پس از آن زُهیر بن قین برپای خاست و گفت : یابْنَ رَسُولِ اللّهِ! دوست می دارم كه كشته شوم و بعد از آن دوباره زده شوم تا هزار مرتبه چنین باشم و خدای متعال كشته شدن را از تو و این جوانان و برادران و اولاد و اهل بیت تو بردارد. و گروهی از اصحاب آن امام بر حقّ بر همین نَسَق ، سخنان گفتند و عرضه ها داشتند كه جانهای ما به فدای تو باد، ما تو را به دستها و روی های خویش حراست می كنیم تا آنكه در حضور تو كشته شویم و به عهد پروردگار خود وفا نموده و آنچه بر ذمّت ما واجب است به جای آورده باشیم . و در این حال ، محمدبن بشیر حضرمی را گفتند كه فرزند تو در سرحدّ ری اسیر كفّار گردیده . حضرمی گفت : او را و خود را در نزد خدا احتساب می كنم و مرا محبوب نیست كه او اسیر باشد و من بعد از او زندگانی نمایم . چون امام حسین علیه السّلام این سخن را از او بشنید فرمود: خدا تو را رحمت كناد؛ تو را از بیعت خود، حلال نمودم برو و كوشش نما كه فرزندت را از اسیری برهانی . آن مؤ من پاك دین به خدمت امام علیه السّلام عرض كرد: جانوران صحرا مرا پاره پاره كنند بهتر است از اینكه از خدمت مفارقت جویم . امام علیه السّلام فرمود: پس این چند جامه بُرد یمانی را به فرزند دیگرت بده كه او به وسیله آنها برادر خود را از اسیری نجات دهد. پس پنج جامه قیمتی كه هزار اشرفی بهای آنها بود به او عطا فرمود. راوی گوید: امام مظلومان با اصحاب سعادت انتساب ، آن شب را به سر بردند در حالتی كه مانند زنبور عسل زمزمه دعا و ناله و عبادت از ایشان بلند بود؛ بعضی در ركوع و برخی در سجود و پاره ای در قیام و قعود بودند. پس در آن شب سی و دو نفر از لشكر پسر سعد لعین بر آن قوم سعادت آیین عبور نمودند. ظاهر از عبارت آن است كه به ایشان ملحق شدند و حال حضرت امام علیه السّلام همیشه در كثرت صلات و در صفات كمالیه آن فرزند سرور كاینات ، بر این منوال بوده است . اِبْن عَبْدَ رَبّه از علمای عامّه در جزو چهارم از كتاب (عقدالفرید( خود ذكر نموده كه خدمت افضل المتهجّدین امام زین العابدین علیه السّلام عرض نمودند كه چقدر پدر بزرگوار تو را اولاد اندك بوده ؟

در جواب فرمود: عجب دارم كه من چگونه از او متولد گردیدم ؛ زیرا كه آن حضرت در هر شبانه روزی ، هزار ركعت نماز می خواند! پس با چنین حال چگونه فراغت داشت كه بازنان مجالست نماید. راوی گوید: چون صبح روز دهم گردید حضرت سیدالشهداء علیه السّلام فرمان داد كه خیمه بر پا نمودند و امر فرمود كه كاسه بزرگی كه عرب آن را (جفنه ) می گویند، پر از مُشك فراوان و نوره كردند. پس آن جناب داخل آن خیمه گردید از برای آنكه نوره بكشد. شوخی و شادمانی اصحاب در شب عاشورا چنین روایت است كه بُریر بن خُضَیر همدانی و عبدالرّحمن بن عبد ربّه انصاری بر در همان خیمه ایستاده بودند تا آنكه بعد از امام حسین علیه السّلام ، آنها نیز نظافت نمایند. در آن حال (بریر) با عبدالرحمن شوخی می نمود و او را به خنده می آورد. عبد الرحمن به او گفت : ای بریر! این ساعت ، وقت خندیدن و بیهوده گویی نیست ، در این حالت چگونه می خندی ؟! بریر گفت : كسان من همه می دانند كه من نه در هنگام جوانی و نه در حال پیری ، سخنان باطل و بیهوده را دوست نداشتم و این شوخی من از جهت اظهار خرّمی و بشارت است به آنچه كه به سوی آن خواهیم رفت ؛ به خدا سوگند، نیست مگر آنكه یك ساعت به شمشیرهای خویش با این قوم به كار جنگ كوشش بیاوریم و بعد از آن با حور العین هم آغوش خواهیم بود.



برای آگاهی از آخرین اخبار و پیوستن به کانال تلگرامی باشگاه خبرنگاران جوان اینجا کلیک کنید.



انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۵۸ ۰۱ آبان ۱۳۹۴
لعنت به دنیا و بازی هایش...
آخرین اخبار