اشعار فاطمی؛

بسته شعری ویژه شهادت حضرت زهرا (س) ۱۳۹۵/۱۱/۲۰

زیباترین سروده های فاطمی را در این گزارش بخوانید.

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ شاعران با زبان شعر، عشق و ارادت خود را به بهترین بانوی عالم؛ حضرت فاطمه الزهرا (س) به تصویر می کشند. ما نیز به مناسبت شهادت آن یگانه بانوی اسلام، بخشی از اشعاری که در وصف ایشان سروده شده را در این گزارش آورده ایم.
 
وقتی بگو بخندِ تو در خانه جا نشد
لفظ بیا ببند، به زخمت روا نشد
صبح درازِ تو سر مغرب شدن نداشت
مویت سفید گشت و رفیقِ حنا نشد
قدری غذا بخور جگرم ریشِ ریش شد
شاید كه ماندی و سفرت از قضا نشد
در خانه روسری به سرت قاتل من است
قتل كسی به پارچه ای نخ نما نشد
قحط طبیب اشك علی را مضاف كرد
قحطی چنین پر آب، عیان هیچ جا نشد
جان خودم قسم كه همین چند روز پیش
گفتم كه كج كنم سر این میخ را نشد
پهلوی و روی و موی و وضوی جبیره ات
چون من بساط قتل كسی رو به را نشد

محمد سهرابی

خاکستر این لانه اصلا دیدنی نیست
آتش در این کاشانه اصلا دیدنی نیست
در پیش چشمان ترِ یک شمع خاموش
افتادن پروانه اصلا دیدنی نیست
وا می‌شد این در رو به اقیانوس و امروز
پشت در این خانه اصلا دیدنی نیست
دستان ساقی بسته و ساغر شکسته
خون بر درِ میخانه اصلا دیدنی نیست
وقتی بیفتد چادر خاکی، خدایا!
هم از سر و هم شانه اصلا دیدنی نیست
بر صورت معصوم یک زن جای یک دست
ـ یک دست نامردانه ـ اصلا دیدنی نیست
باور کنید افتادن یک مرغ زخمی
بین چهل دیوانه اصلا دیدنی نیست
«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم...»
نه رفتنِ جانانه اصلا دیدنی نیست

قاسم صرافان

ازآنچه در دوجهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
 یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود
اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد
عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه ای
کسی که کفو علی می شود جگر دارد
کمر به یاری تنهایی علی بسته
میان کوچه اگر دست بر کمر دارد
سر علی به سلامت چه باک از این سردرد
محبت ولی الله درد سر دارد
 کسی که شهر سر سفره قنوتش بود
چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟!
صدا زد: (( اَشهد انُّ علی ولی الله))
ولی دریغ که این شهر گوش کر دارد
 زمان خوردن حق علی و اولادش
سقیفه است و احادیث معتبر دارد
سقیفه مکتب شیطانی خلافت بود
سیاستی که برایش علی ضرر دارد
کنیز بیت علی خاک را طلا می کرد
سقیفه را بنگر فکر سیم و زر دارد
اگر چه باغ فدک نعمت فراوان داشت
ولی ولایت او بیشتر ثمر دارد
گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی
در آن محله که بسیار رهگذر دارد
 بگو به دشمن مولا مرام ما این نیست
زمان جنگ بیاید اگر هنر دارد
کشید و برد، زد و رفت، من نمی دانم
حسن دقیق تر از ماجرا خبر دارد
بگو به شعله: چه وقت دخیل بستن بود؟
هنوز چادر او کار با بشر دارد
بگو به میخ : که این کعبه را خراب نکن
 غلاف کاش از این کار دست بر دارد
دهان تیغ دودم را عجیب می بندد
وصیتی که علی از پیامبر دارد
فدای محسن شش ماهه اش که زد فریاد
سپر ندارد اگر مادرم پسر دارد
به شعله سوخت پرو بال مادر، اما نه
حسین هست، حسن هست، بال و پر دارد
اگر خمیده علی از نماز آیات است
در آسمان غمش هاله بر قمر دارد
شبانه گشت به دست ستاره ها تشییع
که ماه الفت دیرینه با سحر دارد
میان شعله دعایش ظهور مهدی بود
که آه سوختگان بیشتر اثر دارد

مجید تال

پس از مصیبت در، در به در شدم ، مادر
همین که از خبرت با خبر شدم مادر
نوشته اند : چهل تن به یک نفر من هم
اسیر صورت آن یک نفر شدم مادر
میان شعله آتش چه آمده به رخت
که من ز داغ رخت شعله ور شدم مادر ؟
چه آمده به سرت ؟ باز چهره پوشاندی !
دوباره زخمی زخم بصر شدم مادر ؟
حسن نگاه به دیوار خانه می نالد
شهید روضه مسمار در شدم مادر
نشسته ام .. که تو شب ها دگر نمی خوابی
شکسته ام ز غمت، پیر تر شدم مادر
رهم دهید به خانه که بی لیاقت من
به روضه خوانیتان مفتخر شدم مادر
دعا کنید برایم به حق چادرتان
نیازمند دعای سحر شدم مادر
شما که عازم راه سفر شدی مادر
پس از شما چقدر در بدر شدم مادر

مجتبی کرمی

 مَهِ خسوف گرفته، دو چشمِ خود وا کن
به لرزه های  دو  زانوی  من  تماشا کن
تمامِ   قُوّتِ  این  بازوانِ  خسته ی من
برای حرکتِ پلکت کمی  تقلا  کن!!
به  دردِ  سینه ی حیدر، امان بده  بانو
تبسمی   کن ُ  دردِ   مرا   مداوا   کن!
مگیر اشکِ  علی را کمی سبک بشوم
بیا  و  با   وَرَمِ   بازویت   مُدارا  کن!!
بلند شو، خودِ  من  می شوم عصای تنت
حسن شکسته شده، کم اگر وَ امّا کن!
چه دردِ سر شده این دنده ی شکسته دگر
نفس عمیق بکش ، فکرِ زینبت را کن!!
بیا و کمتر از این ، غیرِ  تشنگیِ  حسین
برای بوسه به حنجر  بهانه  پیدا کن!!
دگر شِفای خودت از خدا نمیخواهی؟!
بخواه تا که بمانی،  چرا نمیخواهی؟!

حبیب نیازی

باز هم اي دختر پيغمبرِ اكرم بمان
مرهم درد علي، اي درد بي مرهم بمان
زندگي رو به راهي داشتم چشمش زدند
كوري چشم همه با شانه هاي خم بمان
دست هاى تو شكسته ش هم پناه مرتضي ست
تكيه گاه محكم من، پشت من محكم بمان
اين نفس ها شكسته قيمتش جان من است
زنده ام با يك دمت پس لطف كن يك دم بمان
 
با همين دستى که دارى باز دستم را بگير
پيش اين مظلوم اى مظلومه عالم بمان
 
كم ببوس اين دست هايم را خجالت مي كشم
من حلالت مي كنم اما تو هم يک كم بمان
آه آه تو مرا به آه آه انداخته
جاي كم كم رفتن از پيش علي كم كم بمان
 
آب ها از آسياب افتاد، خوبت مي كنم
تو فقط يک چند روزي بيشتر پيشم بمان
 
از تو و از ديدن تو توشه كم برداشتم
يار هجده ساله! هجده سال ديگر هم بمان
 
روي تو گر چه ورم كرده ولي با آن خوشم
با همين روي بهم پيچيده و مبهم بمان
 
رفته رفته كار من دارد به خواهش مي كشد
التماست مي كنم، چيزي نمي خواهم بمان

علی اکبر لطیفیان

 
خورشـیـد آرزوی عـلی، کم شـتـاب کن      
رحـمی به حـال بی کسی بـوتـراب کن
   
ای قـلب مـُطـمـئن توقـرار دل مـنـی
عـمرعـلی، بــیـاوُ اجـل را جــواب کن
هـرشب به حال محتضرت غصه میخورم
مـثل گذشته، گرشده رفـع اضطراب کن
بـارغـمـم نـبـود درآن خانه که، تـویی
باخـنـده هات لـشکرغـم را عـذاب کن
غـیر از "وفات" روی لبـت نیست، فاطـمه
کـمـتردل حسین و حسن را کـبـاب کن
یک شهر دشمن و تـو فـقـط یـار حـیـدری
بامن بـمان وغربـت مـن راحـسـاب کن
بیهوده است بعد تو مانـدن، مـرا بــبــر
من را برای همـسَفَریْـتْ انـتـخـاب کن

سجاد زارع مولایی

 
 
انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار