جسد فرشته‌هایش هنوز زیر آوار است، جسد‌هایی که بین مرگ و زنده بودنشان، یک ناباوری عمیق، مثل خوره‌ای موذی، افتاده به جانش.

باشگاه خبرنگاران جوان - هنوز مادر نشده‌ام، اما زنانگی‌ام، به صورت فطری، این را به من فهمانده که اگر روزی فرزندی به جهان بخشیدم دوست ندارم بدون او و یا حتی بعد از مرگش، زنده بمانم. اصلا کدام زنی است که دلش بخواهد یا حتی بتواند بدون بچه‌ای که روزی با شریان خون و شیره جانش پیوستگی داشته زندگی کند؟

ولی «آلاء القطراوی» همچنان زنده است؛ حتی بدون شنیدن صدا و بوییدن عطر تن و چشیدن شیرینی لب‌های سرخ بچه‌هایش. حالا چند ماهی می‌شود آسمانش از جایی که ایستاده، دقیقا تا آنجا کشیده می‌شود که جسد فرشته‌هایش هنوز زیر آوار است! جسد‌هایی که بین مرگ و زنده بودنشان، یک ناباوری عمیق، مثل خوره‌ای موذی، افتاده به جان این زن اندیشمند و شاعر فلسطینی.

شاعری که دل سوخته شد

آلاء می‌دانست برای اینکه شاعر خوبی باشد باید دلش در آتش غمی ابدی بسوزد. او، سال‌ها در میان نگاه‌ها و صدا‌ها و درد‌ها و رنج‌های وطنش دنبال این آتش گشته بود. شعر سروده بود. شناخته شده بود. ولی آنچه که انتظارش را می‌کشید نشده بود. هر بار که در یک سرزمین برای خواندن شعرهایش، پشت تریبون می‌رفت و نغمه صدای حزینش را در تار و پود میکروفون‌ها رها می‌کرد، کلماتش هنوز با غم فاصله‌ها داشت. چون او حتی در میانه هجوم موشک‌ها و درد‌های ناتمام غزه، چهار فرشته داشت: «کنان»، «یامن»، «کرمل» و «اورکیدا».

بهشت کوچک آلاء قطراوی در غزه

و مگر یک زن، برای بهشت ساختن چه می‌خواهد؟ او شعر و کلمه را داشت و چهار فرشته؛ و همین برای ساختن یک بهشت کوچک در کوچه‌ای از کوچه‌های بحران‌زده غزه کافی بود.

آلاء هر روز کنار پنجره بزرگ خانه‌اش که رو به درخت زیتون سن‌وسال‌دار محل باز می‌شد می‌نشست و دست توی دست فرشته‌هایش، با جادوی کلمات بازی می‌کرد. تمام خانه آلاء نور بود و شعر و صدای خنده‌هایی که تنها شب‌ها با هوهوی آرام نفس‌هایی کودکانه که به خواب رفته‌اند جابه‌جا می‌شد.

به نظر نمی‌آید زایمان کرده باشی!

زن‌های همسایه هم همیشه به آلاء حسودی می‌کردند. به آن زخمِ ناشی از سزارین‌هایش که جز یک خط باریک، ردی از آن نمانده بود، اما چهار تا فرشته قد و نیم‌قد توی دامنش گذاشته بود. آلاء القطراوی یاد زخم مادر شدنش که می‌افتد، می‌گوید:

«من سه بار زایمان کردم، اما هیچ‌وقت تجربه زایمان طبیعی زن‌ها رو نداشتم؛ به خاطر اینکه دکترم هر بار مجبور میشد برای به دنیا آوردن بچه‌هام عمل سزارین انجام بده. دکترم خیلی حرفه‌ای بود؛ می‌دونید چرا این رو میگم؟ چون بعد از هر عمل، یه خط باریک و ظریف شبیه جای عمل زیبایی روی بدنم باقی میگذاشت. خب وقتی زن‌های دیگه زخمم رو میدیدن تعجب میکردن و می‌گفتن: «چه شانسی داری آلاء جون! اصلا معلوم نیست و حتی به نظر نمیاد که زایمان کردی.»

وقتی با تمام جانش زندگی را زایید.

اما آلاء با تمام جانش زندگی را زاییده بود. زندگی‌ایی که حتی بعد از بسته شدن چشم‌های کنان و یامن و کرمل و اورکیدایش زیر موشک‌های اسرائیلی، همچنان در کلمه به کلمه شعرهایش جاری بود. کسی نمی‌داند که آلاء القطراوی کی می‌تواند دوباره جسد فرشته‌هایش را به آغوش بکشد. ولی شعر‌های این زن شاعر، با بسته شدن چشم فرشته‌هایش آتش گرفت و به همان غمی که می‌خواست رسید؛ حالا او مدت‌هاست که روبه‌روی همه درخت‌های زیتون برای فرشته‌هایش اینطور می‌نویسد:

«بقیه به من میگفتن که زمستون به دلیل سرما دچار گرفتگی‌های عضلانی میشم و ممکنه در محل اون بخیه ظریف زیبا، درد شدیدی حس کنم؛ اما این اتفاق هیچ‌وقت نیفتاد. حتی شنیده بودم ممکنه تابستون به دلیل گرما، اون بخیه حس سوزن سوزن شدن بده، اما این اتفاقم هرگز نشد. راستش بچه‌هام که بودن بیشتر وقتا اون زخم رو فراموش میکردم و حتی متوجه اون بخیه زیبا نبودم.

اما حالا ... زیاد حسش می‌کنم و می‌بینمش. باورت میشه؟ می‌تونم به خوبی بهش خیره بشم و شروع کرده به تاثیر گذاشتن روی من! قلبم، جگرم، روحم رو به درد میاره و حتی موقع نفس کشیدن بین دم و بازدم آزارم میده. زن‌ها این رو از قبل به من نگفته بودن؛ و این خط باریکِ روی بدنم هر دقیقه من رو به یاد این میندازه که: تو یه پسر، یه دختر و یه جفت دوقلوی فوق‌العاده به دنیا آوردی و بعدش ... تنها موندی!»

پاورقی: چهار فرزند دکتر آلاء القطراوی، مورد محاصره اشغالگران قرار گرفتند و از خروجشان ممانعت شد. یک هفته بعد، خانه را بر سرشان بمباران کردند و اکنون سه ماه است که جسد این فرشته‌ها زیر آوار خانه‌شان مدفون است، چون نیرو‌های اشغالگر اجازه نزدیک شدن مادرشان به خانه را نمی‌دهند!

منبع: فارس

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.