باشگاه خبرنگاران جوان، سمیه خلیلی - پروژه «عادیسازی روابط» که در سالهای اخیر با زرقوبرق فراوان و تحت عناوین صلحطلبانهای همچون «توافقنامه ابراهیم» بازاریابی شده است، در حقیقت نه یک مسیر برای رسیدن به صلح، بلکه یک استراتژی نظامی-امنیتی برای بازتعریف توازن قدرت در خاورمیانه است. گزارش تحلیلی «میدل ایست آی» نشان میدهد که پشت این ویترین دیپلماتیک، ریشههای عمیقی از تفکرات استعمارگرایانه نهفته است که هدف نهایی آن نه همزیستی، بلکه حذف تدریجی هویت فلسطین و گسترش مرزهای رژیم صهیونیستی است. در این گزارش، این روند را از سه منظرِ ریشههای تاریخی، کارنامه عملی و اهداف پنهان بررسی میکنیم.
دکترین دیوار آهنین و رشوه به استبداد
ریشه فکری سیاستهای امروز تلآویو و واشینگتن را باید در مقالات «ولادیمیر ژابوتینسکی»، پدر معنوی جریان راستگرای صهیونیسم، در دهه ۱۹۲۰ جستوجو کرد. او در دکترین مشهور خود به نام «دیوار آهنین» استدلال میکرد که اعراب هرگز داوطلبانه با حضور صهیونیستها در سرزمین فلسطین موافق نخواهند کرد. از نظر او، تنها راه پذیرش اسرائیل توسط جهان عرب، ایجاد یک قدرت نظامی بلامنازع است که هرگونه امیدی را برای شکست صهیونیسم در دل اعراب خشک کند.
ژابوتینسکی به صراحت بیان میکرد که برای جلب همکاری رهبران عرب، نباید به دنبال اقناع اخلاقی بود، بلکه باید از دو ابزار کارآمد استفاده کرد: «پول» برای خرید وفاداری و «کمکهای سیاسی و امنیتی» برای حفظ بقای رژیمهای پادشاهی در برابر خیزشهای مردمی. امروز، ایالات متحده با تکیه بر همین دکترین، عادیسازی را به عنوان یک معامله امنیتی-اقتصادی پیش میبرد. در این مدل، حاکمان عرب در ازای سکوت در برابر مسئله فلسطین، به تکنولوژیهای جاسوسی پیشرفته (مانند پگاسوس) و چتر حمایتی واشینگتن دست مییابند تا تخت و تاج خود را حفظ کنند. این یعنی عادیسازی، پیش از آنکه صلحی میان ملتها باشد، پیمانی میان سرکوبگران برای خاموش کردن صدای عدالتخواهی است.
توهم صلح در سایه نسلکشی
بررسی کارنامه ۵۰ سال اخیر نشان میدهد که هرگاه یک توافق «سازش» امضا شده، بلافاصله پس از آن، ماشین جنگی اسرائیل با شدت بیشتری به حرکت درآمده است. از پیمان کمپ دیوید در سال ۱۹۷۹ که منجر به خروج مصر از جبهه نظامی و سپس حمله اسرائیل به لبنان شد، تا پیمان اسلو که شهرکسازیها را چندین برابر کرد، همگی نشاندهنده یک الگو هستند: «خنثیسازی محیط پیرامونی برای تمرکز بر سرکوب داخلی».
توافقنامه ابراهیم در سال ۲۰۲۰، نقطه اوج این فرآیند بود. این توافق به اسرائیل اطمینان داد که میتواند با مصونیت کامل و بدون ترس از واکنش نظامی یا دیپلماتیک کشورهای عربی، به سیاستهای آپارتاید و حتی نسلکشی در غزه ادامه دهد. وقتی ارتشهای عربی از طریق همکاریهای نظامی با تلآویو عملاً از صف دشمنان خارج شدند، تلآویو چراغ سبزی دریافت کرد تا تهاجمات خود را به شکلی بیسابقه گسترش دهد. کشتار سیستماتیک و پاکسازی قومی که امروز در نوار غزه شاهد آن هستیم، نتیجه مستقیم این اطمینان خاطر است که اسرائیل از سوی کشورهای عادیساز دریافت کرده است؛ پیامی مبنی بر اینکه «مسئله فلسطین دیگر مانعی برای تجارت و دیپلماسی ما نیست».
فریب متحدان و رویای اسرائیل بزرگ
یکی از بزرگترین اشتباهات محاسباتی رژیمهای عربی، تصور امنیت در سایه همکاری با اسرائیل است. شواهد نشان میدهد که اشتهای ارضی صهیونیسم تنها به فلسطین محدود نمیشود. بنیامین نتانیاهو در مجامع بینالمللی بارها نقشههایی را به نمایش گذاشته است که در آن نه تنها فلسطین، بلکه بخشهایی از خاک کشورهای همسایه و حتی متحدان فعلیاش، تحت عنوان «اسرائیل بزرگ» دیده میشود. این ایده که کرنش در برابر اسرائیل باعث خاموش شدن شعلههای مقاومت یا تعدیل خوی توسعهطلبی تلآویو میشود، توهمی است که حتی امنیت ملی کشورهایی مانند مصر و اردن را نیز به خطر انداخته است.
عادیسازی روابط در واقع یک «اسب تروا» برای نفوذ به ساختارهای امنیتی و اقتصادی کشورهای عربی است تا آنها را از درون تضعیف و به خود وابسته کند. اسرائیل با استفاده از اهرم عادیسازی، به دنبال محاصره فیزیکی و سیاسی فلسطینیها توسط همسایگان عربشان است تا هرگونه مسیر تنفسی برای مقاومت را مسدود کند. اما تاریخ نشان داده است که مقاومت، ریشه در خاک و اراده یک ملت دارد و با قراردادهای روی کاغذِ حاکمان مستبد از بین نمیرود. این نقشه شوم نه تنها به ثبات منطقه کمک نکرده، بلکه شکاف میان ملتهای مسلمان و حاکمانشان را به عمیقترین سطح خود رسانده است؛ بشکه باروتی که میتواند تمام رشتههای این عادیسازی اجباری را پنبه کند.