سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

چه کسی به بازوان ابراهیم قوت بخشید؟

در گزارش زیر به برخی از تاملات کی‌یرکگارد در کتاب مهم و تاثیرگذار ترس و لرز در بررسی جوانب رویداد امتحان حضرت ابراهیم (ع) می‌پردازیم.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، چه کسی به بازوان ابراهیم قوت بخشید؟ چه کسی یمین او را افراشته نگاه داشت تا ناتوان به پایین نیفتد؟ هر کس شاهد این منظره باشد فلج می‌شود، چه کسی به روح ابراهیم قوت بخشید، تا چشمانش چندان تیره نشود که اسحاق یا گوسفند را نبیند؟ هرکس شاهد این منظره باشد کور می‌شود!.

سورن کی‌یرکگارد (۱۸۱۳–۱۸۵۵) فیلسوف دانمارکی و مومن شورمند مسیحی است. او در در کپنهاگ متولد شد. پدر وی یک بازرگان ثروتمند و لوتری با ایمانی بود که، پارسایی اندوهناک او عمیقاً کی‌یرکگور را تحت تأثیر خود قرار داد. کی‌یرکگارد مدتی پیرو فلسفه هگل بود تا زمانی که فلسفه هگل را ساحلی امن برای فرد و جایگاه فرد ندانست. او به شدت معتقد بود که هگل کاخ (نظام فلسفی) محکمی را بنا کرده‌است که خود هگل در آن جایی ندارد و علیه آن عکس‌العمل نشان داد. زمانیکه که در دانشگاه بود، از انجام تکالیف دینی لوتری دست کشید و برای مدتی یک زندگی اجتماعی افراطی را برگزید و تبدیل به یک شخصیت آشنا در جامعه نمایشی و قهوه‌خانه‌ای کپنهاک شد.

کتاب ترس و لرز منتشره در سال ۱۸۴۶ یکی از مشهورترین آثار این فیلسوف و الهیدان دانمارکی است. کی یرکگارد در این کتاب بر امتحان حضرت ابراهیم (ع) و امر قربانی اسحاق (به روایت اسلامی؛ اسماعیل) تمرکز میکند. ایده حاصل از تامل در این کهن‌روایت شاخص ذکر شده در کتب مقدس ادیان ابراهیمی «تعلیق حکم اخلاقی» و تاکید بر چیزی است که او «جهش ایمانی» می‌نامد. این جهش ایمانی سرآغاز تاملات تازه‌ای در رابطه با تعریف ایمان و وحی است که چیزی نه فقط برتر از عقل، بلکه خلاف آن است.

این «تعلیق حکم اخلاقی» هم، چنانچه کی‌یرکگور اعلام می‌کند، به ابراهیم اجازه می‌دهد تا به یک سرسپردگی صحیح نسبت به خداوند نائل شود. برای اجتناب از نومیدی نهایی، فرد باید یک چیزی مانند «جَست (جهش) ایمانی» را در یک زندگی دینی انجام دهد، آنچه که ذاتاً متناقض، مبهم و پر از خطر است. آنچه که نهایتاً نوعی ترس از نیستی است.

کی‌یرکگارد در کتاب ترس و لرز با محوریت قراردادن امتحان قربانی حضرت ابراهیم (ع) از زوایای گوناگون به تفسیر و تبیین احوالات و موقعیت سهمگین ایمانی ایشان به روایت عهد عتیق می‌پردازد. به گونه‌ای که ترس و لرز را میتوان نقطه عطفی در دوران مدرن در بازروایت و بازتوجه به این ماجرای شگفت و ژرف ادیان ابراهیمی دانست. در فقرات زیر به برخی از تاملات کی‌یرکگارد در کتاب مهم و تاثیرگذار ترس و لرز در بررسی جوانب رویداد امتحان حضرت ابراهیم (ع) می‌پردازیم.

۱. ابراهیم از همه بزرگتر بود، بزرگ به دلیل قدرتش که قدرت آن بی قدرتی است، بزرگ به دلیل خِردش که رمز آن دیوانگی است، بزرگ به دلیل امیدش که صورت آن جنون است، بزرگ به دلیل عشقش که نفرت از خویش است. به واسطه ایمان بود که ابراهیم از سرزمین پدران خویش خروج کرد و مسافری غریب در ارض موعود شد. او چیزی را به جا گذاشت و چیزی را با خود برد: او فهم ناسوتی خویش را برجا گذاشت و ایمان را با خود برد - وگرنه آواره نمی‌شد و سفر را نابخردانه می‌شمرد. به واسطه ایمان بود که مسافر غریب ارض موعود گردید. در آنجا هیچ چیز نبود که آنچه را که برایش عزیز بود به یادش آورد، بلکه هر چیز با تازگی خود روحش را اندوهناک می‌کرد، با این همه او برگزیده خدا بود و خداوند از او بسیار خشنود بود! آری اگر مطرود و از رحمت الهی بی نصیب بود بهتر آن را درک می‌کرد، اما اکنون گویی خود و ایمانش به سخره گرفته شده بود. در جهان کس دیگری که در تبعید از سرزمین محبوب پدران خویش می‌زیست. نه او فراموش شده است و نه ندبه هایش که در آن‌ها غمگنانه گم کرده خویش را بازیافت. اما از ابراهیم هیچ آوای ندبه برنمی خیزد. ندبه کردن انسانی است، گریستن با آن‌کس که می‌گرید انسانی است، اما ایمان داشتن بزرگ است و نظاره مؤمن آمرزش بخش‌تر.

۲. از ابراهیم هیچ غم آوایی برجا نمانده است. او مویه کنان روز‌هایی را که سپری می‌شد نمی‌شمرد، او با نگاه مظنون به سارا نمی‌نگریست و نمی‌ترسید مبادا پیر شود، او سیر خورشید را متوقف نکرد تا سارا و همراه با او انتظارش، پیر نشود. او زمزمه کنان ترانه غمگین خویش را برای سارا نخواند. ابراهیم پیر می‌شد، سارا سخره سرزمین بود، با این همه او برگزیده خدا و وارث این وعده بود که در نسل او همه امت‌های جهان آمرزیده خواهند شد. آیا بهتر نبود برگزیده خدا نباشد؟ برگزیده خدا بودن چیست؟ در جوانی آرزو‌های جوانی انکار کردن تا آن‌ها را با مشقت در پیری ارضا نمودن. اما ابراهیم ایمان داشت و بر انتظار خویش استوار بود. اگر تزلزل به ابراهیم راه می‌یافت انتظار فرو می‌گذاشت. اگر به خدا گفته بود: «چه بسا که اراده تو بر این قرار نگرفته باشد، از این رو من آرزوی خویش فرو می‌گذارم. این یگانه خواست من و شادی من بود. روح من صادق است و از اینکه تو این را از من دریغ کردی هیچ بدگمانی در دل پنهان دارم» باز هم فراموش نمی‌شد و بسیاری را با سرمشق خویش نجات می‌داد، اما دیگر پدر ایمان نبود. زیرا آرزو وانهادن بزرگ است، اما بر آن استوار ماندن پس از وانهادن آن آرزو بزرگ‌تر است، به دست آوردن امر ابدی بزرگ است، اما بر امر زمان‌مند استوار ماندن پس از وانهادن آن بزرگ‌تر است.

۳. ابراهیم ایمان داشت، از این رو جوان بود؛ زیرا آن کس که همیشه در آرزوی بهترین چیز است سرخورده از زندگی پیر می‌شود، و آن کس که همیشه مهیای بدترین چیز است زودهنگام پیر می‌شود. اما آن کس که ایمان دارد جاودانه جوان می‌ماند. پس ستایش بر این داستان باد! زیرا سارا، اگرچه سالیانی بر او گذشته بود - این اندازه جوان بود که لذت مادر بودن را بخواهد، و ابراهیم، اگرچه خاکستری شده بود هنوز این اندازه جوان بود که بخواهد پدر باشد. از جنبه ظاهر شگفتی آن بود که امر بر طبق انتظار آنان گذشت، و در یک معنای عمیق‌تر معجزه ایمان در این است که ابراهیم و سارا این اندازه جوان بودند که آرزو کنند و ایمان آرزوی آنان، و از این رو جوانی آنان را حفظ کرد. او تحقق وعده را پذیرفت، آن را به برکت ایمان پذیرفت.

۴. از این رو در پنجاهمین سالگرد ازدواج سارا در خانه ابراهیم شادی بود. اما این دیری نپایید. ابراهیم یک بار دیگر باید آزمایش می‌شد. او با آن قدرت زیرکی که همه چیز را ابداع می‌کند، با آن دشمن هوشیاری که پلک بر هم نمی‌نهد، با آن مرد کهنسالی که از همه چیز پایاتر است، آری با خود زمان جنگیده بود. او با زمان جنگیده بود و ایمان خویش را نگاه داشته بود. اکنون تمام وحشت جنگ باید در یک لحظه متمرکز می‌شد. «و خداوند ابراهیم را امتحان کرد و به او گفت اسحاق، تنها پسرت را که دوستش میداری برگیر و به وادی موریه برو، و در آنجا او را بر فراز کوهی که به تو نشان خواهم داد به قربانی بسوزان.»

بدین گونه همه چیز از دست رفته بود، وحشتناک‌تر از آنکه اگر هرگز نمی‌بود! پس خداوند فقط ابراهیم را به بازی گرفته بود. او با معجزه خویش محال را تحقق بخشیده بود و اکنون آن را نابود می‌کرد. این بی‌گمان دیوانگی بود، اما ابراهیم بر آن نخندید، آنگونه که سارا بر اعلام بشارت خندیده بود. همه چیز از دست رفته بود! هفتاد سال انتظار مومنانه، شادی کوتاه تحقق انتظار. کیست که عصای پیرمرد را می‌رباید، کیست که می‌خواهد و به دست خود آن را بشکند؟ کیست که پیر خاکستری موی را بی قرار کند، کیست که می‌خواهد پیرمرد به دست خود چنین کند؟ آیا هیچ رحمی این سالخورده ارجمند یا بر آن کودک معصوم روا نیست؟ با این همه ابراهیم برگزیده خدا بود و خدا بود که او را آزمایش می‌کرد. اکنون همه چیز از دست رفته بود.

۵. آن گنج باشکوه که به کهنسالی ایمان در قلب ابراهیم بود، که سال‌های سال از اسحاق، ثمره زندگی ابراهیم، کهنسال‌تر بود، که در نیایش‌ها تطهیر و در نبرد پخته شده بود، یعنی دعا بر لبان ابراهیم، میوه‌ای بود که نارسیده باید چیده می‌شد و بیهوده باقی می‌ماند. زیرا چه معنایی در آن بود اگر اسحاق باید قربانی می‌شد؟ آن ساعت پراندوه، اما آمرزش‌بخش که ابراهیم باید از هر آنچه برایش عزیز بود دست میکشید، آنگاه که باید سر مقدس خویش را یک بار دیگر بلند می‌کرد، آنگاه که سیمایش باید همچون سیمای خداوند تابناک می‌بود، آنگاه که باید تمام روحش را در دعایی خلاصه می‌کرد که می‌توانست به اسحاق در همه روز‌ها شادی بخشد - آری آن لحظه فرا نمی‌رسید! زیرا او باید اسحاق را ترک می‌کرد، اما به گونه‌ای که خود او باید باقی می‌ماند؛ مرگ آنان را جدا میکرد، اما به گونه‌ای که اسحاق باید طعمه آن می‌بود. پیرمرد نبایستی شادمان از مرگ دست آمرزش بر اسحاق می‌کشید بلکه باید خسته از زندگی با خشونت بر او دست می‌نهاد. اما این خدا بود که او را آزمایش کرد. نفرین، آری نفرین به فرستاده‌ای که با چنین پیامی به نزد ابراهیم آمد! چه کسی جرأت کرده است پیام‌آور چنین اندوهی باشد؟ اما این خدا بود که ابراهیم را آزمایش میکرد.

۶. با این همه ابراهیم ایمان داشت و برای همین زندگی ایمان داشت. آری اگر ایمان او تنها برای زندگی اخروی بود بی گمان همه چیز را به دور می‌افکند. با این همه ابراهیم ایمان داشت تا از این جهان که بدان تعلق نداشت بیرون بشتابد. ابراهیم دقیقا برای همین زندگی ایمان داشت، او ایمان داشت که در سرزمین خویش بزرگ می‌شود، در میان قومش تکریم می‌شود، در نسل آمرزیده می‌شود، تا ابد در اسحاق به یاد آورده می‌شود، در اسحاق که عزیزترین چیز زندگی او بود، که او را با چنان عشقی در آغوش می‌گرفت که گفتن اینکه او صادقانه وظیفه پدری محبت به فرزند را - که در کلمات دعوت نیز آمده است «فرزندی که دوستش میداری» – انجام داد تعبیری نارساست. یعقوب دوازده پسر داشت که یکی از آنان را دوست می‌داشت؛ ابراهیم تنها یک پسر داشت، پسری که دردانه او بود. با این همه ابراهیم ایمان داشت و شک نکرد، او به محال ایمان داشت. اگر ابراهیم شک کرده بود آنگاه کاری دیگر، کاری شکوهمند انجام می‌داد؛ زیرا ابراهیم چگونه می‌تواند کاری که سترگ و شکوهمند نباشد انجام دهد. او به کوه موریه می‌رفت، هیزم‌ها را می‌شکست، آتش را می‌افروخت، کارد را میکشید و خطاب به خداوند بانگ می‌زد: «این قربانی را خوار مدار، این بهترین چیزی نیست که در اختیار دارم، این را نیک میدانم، زیرا یک پیرمرد در قیاس با فرزند موعود چیست؟ اما این بهترین چیزی است که می‌توانم به تو ارزانی دارم. بگذار اسحاق هرگز از آن چیزی نداند، تا در سال‌های آسوده باشد.» و آنگاه کارد را در سینه خویش می‌نشاند. او در جهان ستایش می‌شد و نامش فراموش نمی‌گردید. اما ستایش شدن چیزی است و راهنمای نجات مضطربان شدن چیز دیگر.

۷. ما در کتاب‌های مقدس می‌خوانیم: «و خداوند ابراهیم را امتحان کرد و به او گفت‌ای ابراهیم، کجایی؟ و ابراهیم پاسخ داد: اینجایم».‌ای خواننده‌ای که روی سخنم با توست، اگر تو به جای او بودی و از دور فرا رسیدن سرنوشت سهمگین را می‌دیدی آیا به کوه‌ها بانگ نمی‌زدی که بر من بیافتید و به تل‌ها که «مرا پنهان کنید»؟ یا اگر نیرومندتر می‌بودی پاهایت آهسته در راه حرکت نمی‌کرد و راه قدیمی را نمی‌جست؟ اگر خطاب رشدی آیا پاسخ میدادی یا نه؟ شاید زیر لب و با زمزمه پاسخ می‌گفتی؟ نه به گونه ابراهیم که شادمانه، سرافراز و مطمئن به بانگ بلند پاسخ داد اینجایم». سپس می‌خوانیم «ابراهیم بامداد پگاه برخاست» و شتابان بیرون شد بدانگونه که گویی به جشن می‌رود و صبح زود بود که به ارض موعود موریه رسید. او هیچ چیز به سارا، هیچ چیز به العازر نگفت. زیرا چه کسی می‌توانست او را بفهمد؟ آیا امتحان به واسطه همان طبیعتش از او پیمان سکوت نگرفته بود؟ او هیزم‌ها را شکست، اسحاق را بست، آتش را افروخت و کارد را کشید.‌ای خواننده من! بسا پدرانی که مرگ فرزند برایشان با از دست دادن عزیزترین چیز در جهان یکسان بود و آنان را از هر امیدی به آینده تهی می‌کرد، اما هیچ یک از آنان فرزند موعود به معنایی که اسحاق برای ابراهیم بود نبودند. بسا پدرانی که فرزند از دست داده اند، اما خدا، اراده تغییر ناپذیر و درک ناشدنی قادر متعال، دست خدا بود که فرزند را گرفته بود. با ابراهیم چنین نبود. برای او آزمایشی دشوارتر مقدر شده بود، سرنوشت اسحاق به همراه کارد به کفِ خود ابراهیم سپرده شده بود؛ و پیرمرد، با تنها امیدش، در یستاده بود! اما او شک نکرد، او مضطربانه به راست و چپ ننگریست، او با نیایش هایش با آسمان رویارویی نکرد. او می‌دانست قادر متعال است که او را آزمایش می‌کند، می‌دانست که این دشوارترین ایثاری است که می‌تواند از او طلب شود؛ اما این را نیز می‌دانست که هیچ قربانی وقتی که خدا آن را بخواهد چندان دشوار نیست- واو کارد را کشید.

۸. چه کسی به بازوان ابراهیم قوت بخشید؟ چه کسی یمین او را افراشته نگاه داشت تا ناتوان به پایین نیافتد؟ هر کس شاهد این منظره باشد فلج می‌شود. چه کسی به روح ابراهیم قوت بخشید، تا چشمانش چندان تیره نشود که اسحاق یا گوسفند را نبیند؟ هرکس شاهد این منظره باشد کور می‌شود؛ و با این همه شاید نادِر است کسی که هم کور و هم فلج شود و نادرتر از آن کسی که این رویداد را آنگونه که شایسته است روایت کند. همه ما آن را می‌دانیم - یک آزمایش بود.

اگر ابراهیم، آنگاه که بر کوه موریه ایستاده بود، شک می‌کرد، اگر مرددانه به این سوی و آن سو می‌نگریست، اگر پیش از کشیدن کارد تصادفا گوسفند را می‌دید، اگر خداوند به او اجازه می‌داد تا آن را به جای اسحاق قربانی کند در این صورت به خانه باز می‌گشت، همه چیز همچون گذشته بود، او سارا را داشت، اسحاق را نگاه داشته بود، اما چه اندازه تغییر کرده بود! زیرا پا پس نهادنش یک فرار بود، رهاییش یک تصادف، پاداشش ننگ و آینده اش چه بسا ملعنت. زیرا نه بر ایمانش شاهد آورده بود، نه بر رحمت خداوند، بلکه تنها گواه آن بود که سفر به کوه موریه چه سان هراس آور است. آنگاه ابراهیم فراموش نمی‌شد و کوه موریه نیز از این کوه همچون کوه آرارات، انجا که کشتی نوح بر زمین نشست، یاد نمی‌شد بلکه از آن همچون مهلکه‌ای یاد می‌شد، زیرا در اینجا بود که ابراهیم شک کرده بود.

۹. ابراهیم‌ای پدر گرامی! آنگاه که از کوه موریه به خانه بازگشتی هیچ نیازی به مدیحه‌ای که تو را در غم گم کرده ات آرامش بخشد نداشتی؛ زیرا همه را به دست آوردی و اسحاق را نگاه داشتی. چنین نبود؟ خداوند هرگز دوباره او را از تو نگرفت، تو شادمانه با او در خیمه ات بر سفره نشستی، هه در جهان دیگر تا ابد چنین میکنی. ابراهیم،‌ای پدر گرامی " هزاران سال گذشته است، اما تو نیازی به هیچ عاشق دیر آمد‌ها را از سلطه نسیان رها کند نداری، زیرا هر زبانی ذکر تو می‌گوید- با این همه تو عاشقت را با شکوه‌تر از هر کس دیگر پاداش می‌دهی؛ در آخرت او را در آغوشت آمرزش می‌بخشی؛ و در این جهان دل و دیده‌اش را با شگفتی کردارت اسیر می‌کنی. ابراهیم‌ای پدر گرامی!‌ای پدر ثانی نژاد انسانی! تویی که پیش از همه آن شور شگرف را که پیکار هراس انگیز با نام عناصر خشماگین و نیرو‌های خلقت را خوار می‌شمرد تا به جای آن با خدا زورآزمایی گذا، دیدی و بر آن شهادت دادی، تویی که پیش از همه آن شور اعلا، آن جلوه مقدس، ناب و فروتنانه جنون الهی را که مشرکان ستایشش می‌کردند، شناختی، آن کس را که در ستایش تو سخن می‌گوید به خاطر کاستی‌اش ببخشای. او فروتنانه سخن گفت، آنگونه که آرزوی قلبش بود، او کوتاه سخن گفت آنگونه که بایسته او بود، اما او هرگز فراموش نمی‌کند که تو به صد سال نیاز داشتی تا فرزند پیرانه سری را برخلاف هر انتظاری به دست آوری، که تو بایستی کارد را پیش از نگاه داشتن اسحاق میکشیدی؛ او فراموش نمی‌کند که در صد و سی سالگی از ایمان فراتر نرفتی.

منبع: ایرنا

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.