يادداشت/

اگر پدر بیاید آرام او را در آغوش می گیرم

آگر پدر بياييد به او نمی‌گویم که در سفر فردی گوشواره‌ام را کشید و گوشم مجروح شد، به او نمی‌گویم که با پای برهنه در میان خارهای بیابان ما را می‌بردند به او نمی‌گویم که در مسجد شام به پدر بزرگم علی(ع) اهانت کردند به او نمی‌گویم که گرسنه‌ام، به او نمی‌گویم......

به گزارش خبرنگار ويژه‌نامه محرم باشگاه خبرنگاران؛ رقيّه (س) در طول سفر با خود عهد کرده بود که رازش را به کسی نگوید، داشت خود را آماده می‌کرد تا پدر را ببیند از صبح شوق بسیاری در چشمان بی رمقش آمده بود، هزار بار به در خرابه آمد و برگشت؛ شب شده بود اما او انگار منتظر چیزی بود منتظر مهمانی که قرار است بیاید حتی نان خود را از شوق نخورده بود خود را آراسته بود خاک ها را تکانده بود و در چارچوب در خرابه به انتظار نشسته بود.

پدر خواهد آمد، با خود جملاتش را تکرار می‌کرد. اگر پدر بیاید آرام او را در آغوش می گیرم و دستهایم را به او نشان نمی‌دهم زیرا اثر زنجیرها را خواهد دید به او نمی‌گویم که در سفر فردی گوشواره‌ام را کشید و گوشم مجروح شد، به او نمی‌گویم که با پای برهنه در میان خارهای بیابان ما را می‌بردند به او نمی‌گویم که در مسجد شام به پدر بزرگم علی (ع) اهانت کردند به او نمی‌گویم که گرسنه‌ام، به او نمی‌گویم......

و در این افکار بود که ناگهان خوابش می‌برد، در خواب شاید می‌بیند پدر آمده است با شوق از خواب می‌پرد و خرابه همان گونه است که هست .

بغض گلویش را می‌فشارد و اشک می‌ریزد و صدایش را به گوش شیطان کاخ سبز می‌رساند و او دخترک را به آرزویش می‌رسانند و پدر را به آغوش دختر می‌سپارد .... و پدر دختر را به سفری می‌برد که نه تازیانه است .... نه گرسنگي .... نه ناسزا و نه ترس، پدر او را به آسمان می‌برد به آغوش ملائک، پدر او را به آغوش فاطمه می‌برد.

رازی است مرا، راز گشایی خواهم

دردی است به جانم و دوائی خواهم

بردار حجاب از رخ ای دلبر حسن

در ظلمت شب راهنمایی خواهم

از خویش برون شو ای فرورفته به خود

من عاشق از خویش رهایی خواهم

در جان منی و مي رخ تو

در کنز عیان، کنز خفایی خواهم

این دفتر عشق را ببند ای درویش

من غرقم و دست ناخدایی خواهم


يادداشت از عماد اصلاني

انتهاي پيام/پ3

برچسب ها: محرم ، حسین ، ابوالفضل
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار