باشگاه خبرنگاران جوان - بیشتر وقتها مهاجرت را از دید فرد مهاجر دیده و شنیدهایم. برای دردها و رنجهای او غصه خوردهایم و وضعیتش را با قبل از مهاجرت در دو کفهٔ ترازو گذاشتهایم.
اما در تمام این تحلیلها از بخش مهم و اثرگذاری از ماجرا غافل شدهایم؛ خانوادهای که در پشت صحنه با سختیها و غصههای دوری از عزیزشان دست و پنجه نرم میکنند.
گاهی دلتنگی و دوری از خانه و خانواده آن قدر برای هر دو طرف ماجرا طاقتفرسا میشود که مهاجر، عطای مهاجرت و موقعیت بهتر را به لقایش میبخشد و پیش خانوادهاش برمیگردد.
گاهی هم خانوادهٔ مهاجر فکر میکنندای کاش میشد دستهجمعی مهاجرت کنند؛ که شاید در بهترین حالت، تنها در خانوادههای تکفرزند شدنی باشد. به هر حال نمیشود خاک و خیابان و تمام خاندان را با خود به غربت برد تا دلتنگی یقهٔ آدم را نگیرد.
«نازنین فرخنده فکری» مادر یک دختر ۱۸ساله است که برای ادامهٔ تحصیل به رومانی مهاجرت کرده است. دختری که در ۱۶سالگی و به تنهایی بار سفر را بست تا در دانشگاه «کارل» رومانی در رشتهٔ پزشکی درس بخواند.
این، روایت دلتنگیها و دلنگرانیهای مادر جوانی است که جگرگوشهاش را به امید آیندهای بهتر راهی دیار غربت کرده است.
وقتی از شیشه شکنندهتر میشوی
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. از تصمیم «آریانا» به مهاجرت تا رفتنش مثل چشم بر هم زدنی گذشت. چون قبلاً تجربهٔ مهاجرت داشتند و مدتی را در قبرس زندگی کرده بودند، از روند و مشکلاتش تجربیاتی داشتند. البته آن موقع بیشتر بار سنگین مهاجرت، بر دوش مادر بود. اما حالا با شرایط پیچیدهتر و سختتری روبهرو بودند. چون قرار بود این بار آریانا به تنهایی در غربت زندگی و تحصیل کند.
خانم فکری، مادر آریانا، میگوید «یک هفته به شروع مهاجرت، ناگهان دلتنگیها به آدم هجوم میآورند. هنوز در کنار عزیزانت هستی، ولی دلتنگیات برایشان آغاز شده. دیگر آن شتاب و انگیزهٔ قبل را نداری؛ و این روند فشار روحی هر لحظه بیشتر میشود تا پایت به کشور مقصد برسد. به کشور جدید که میرسی دیگر باید بپذیری که وارد دنیای جدیدی شدهای. مثل یک تولد دوباره است. گاهی از شیشه هم شکنندهتر میشوی. اما به خاطر هدفت خیلی چیزها را تحمل میکنی.»
مهاجر اگر موفق نشود، شکست میخورد
نگرانیها قبل از ورود به محیط جدید در وجود مهاجر ریشه میدوانند و شاید تا سالها هم گریبان او را رها نکنند.
دوری از هر آنچه که داشته و از آنها گذشته؛ جدایی از خانوادهای که دوستش داشتند و حامیاش بودند؛ تفاوتهای دمایی و آبوهوایی که گاهی برای مهاجران بسیار غیرقابلتحمل میشود؛ هزینههای سرسامآور و وحشتناکی که در این مسیر باید متحمل شود؛ و مهمتر از همه این توقع که «من باید موفق شوم تا این همه هزینه و تلاش به هدر نرود.» در واقع شاید افراد در کشور خودشان موفق نباشند؛ اما لزوماً شکست هم نمیخورند. اما فرد مهاجر اگر موفق نشود، شکستخورده محسوب میشود.
این نگرانیها به طور عادی در همهٔ زندگیها و برای همهٔ افراد وجود ندارد. پس یک چالش بسیار بزرگ است. حتی میتواند برای فرد آسیبها و ضربههای روحی و روانی ایجاد کند که، چون خانم فکری قبلاً خودش مهاجرت را تجربه کرده، حالا بهتر دخترش را در شرایط مهاجرت درک میکند.
والدین، قربانی اصلی مهاجرت فرزندان
شاید فقط مادرها و پدرها متوجه این بخش از گزارش شوند؛ جدایی از فرزندی که سالها برای شادی و سلامتیاش تمام تلاشت را کردهای و هر لحظه مراقب بودهای که در آسایش و در مسیر سلامت و موفقیت باشد، بسیار طاقتفرساست.
خانم فکری میگوید «ناگهان باید از فرزندت، شاید تکفرزندت، خداحافظی کنی. او آنقدر دور میشود که فقط صدایش را میشنوی. دیگر تا چندین ماه یا گاهی حتی چندین سال لمسش نمیکنی و نمیتوانی در آغوشش بگیری. نمیدانی کِی مریض میشود، و وقتی نمیتواند چیزی بخورد، روزها بدون مراقب گوشهای غریب میماند. دل هر پدر و مادری از فکر کردن به این مسائل خون میشود.»
به عقیدهٔ او «در فرآیند مهاجرتِ تنهاییِ فرزند، پدر و مادر بیشترین آسیب را میبینند.» سختیاش برای والدین بسیار سنگین است. افسردگی آنقدر در روح و جانشان پیش میرود که آنها را به بیانگیزگی میرساند. آنها دیگر آدمهای سابق نیستند. افرادی هستند که تکهای از وجودشان را جدا کردهاند و در نقطهای دور از دسترس گذاشتهاند. اینها تعابیری است که خانم فکری از مهاجرت دخترش و دوری از تنها فرزندش بیان میکند.
حامیانی که مهاجر یکباره از دست میدهد
اما ماجرا قطعاً برای فرزند هم سخت خواهد بود. در غربت قدر پدر و مادرش را بیشتر میفهمد و ارزش حضور و زحماتشان را بیشتر درک میکند. شاید تا روز قبل از رسیدن به کشور مقصد، اصلاً متوجه حضور این فرشتههای بیتوقع نبود.
اما وقتی ناگهان این حمایت عاطفی و فیزیکی از او گرفته میشود خلأ بودنشان، محبتشان و زحماتشان را میچشد. حالا خودش باید نقش پدر و مادر را برای خودش ایفا کند و تمام کارهایی را که آنها برایش انجام میدادند، خودش انجام بدهد.
مهاجرت فرزند، مرگ تدریجی والدین
مگر میشود فرزندی که با شیرهٔ جانت رشد دادهای، هر روز او را در آغوش کشیدهای و بوییدهای، لحظه به لحظه با او نفس کشیدهای و بزرگش کردهای، حالا فقط به شنیدن صدایش از هزاران کیلومتر آنطرفتر و دیدن تصویرش از پشت صفحات دیجیتالی رضایت بدهی؟
خانم فکری میگوید «هیچوقت ارتباط مجازی مثل دیدار حضوری نمیشود. شاید سی درصد حست را اغنا کند، اما نمیتواند حس مادری سابقت را به تو بدهد. مهاجرت فرزند، مرگ تدریجی والدین است.»
هر مادر و پدری اعتراف میکند که «نبود تکهای از وجودت» هرگز با هیچ چیز پر نمیشود؛ بهجز با لمس و بوسیدن فرزندنت و در کنار اون بودن. لازم نیست حتماً تماموقت در یک خانه باشید. همین که بدانید او در دسترس است و هفتهای یک بار بتوانید یک فنجان چای با او بنوشید، معنی زندگی را برای پدر و مادر تازه نگه میدارد.
حس ناکافی بودن، امان والدین را میبرد
والدینی که فرزندشان مهاجرت میکند احساس ناکافی بودن را بسیار تجربه میکنند. این تجربهٔ مادر آریاناست. وقتی والد هستی، اما نمیتوانی نقشت را ایفا کنی، از سویی سردرگم میشوی و از سوی دیگر شاید خودت را در بعضی موقعیتهای سخت و بد فرزندت مقصر بدانی. یعنی فکر کنی «اگر کنارش بودم، این طور نمیشد.»
حالا تصور کنید تکفرزند یک خانواده مهاجرت کند. خانم فکری میگوید «آن خانواده هیچوقت خانوادهای که قبلاً بود نمیشود. چیزی را که سالها برای ساختنش تلاش کرده بود، از خودش دور کرده و دیگر خانوادهٔ قبل نیست.»
هیچچیز ارزشمندتر از خانواده نیست
حالا مادر آریانا از تغییر نگاهش دربارهٔ مهاجرت میگوید. از اینکه مهمترین، مقدسترین و امنترین پناه برای فرزند، پدر و مادر است؛ و زیباترین حس دنیا، داشتن فرزند خوب و موفق. امروز او فکر میکند اگر قرار به مهاجرت است، همهٔ خانواده باید با هم مهاجرت کنند که البته در اغلب خانوادهها به دلیل تفاوت سلیقهها و اولویتها، محدودیتهای مالی یا... امکانش فراهم نیست.
او میگوید «فقط در صورتی که بحث مرگ و زندگی، یا برای کسب دانش و آوردن فناوری باشد، مهاجرت معنا و ارزش دارد؛ تا آن فرد بتواند بعداً به دیگران از جمله هموطنان و کشور خودش کمک کند. در غیر این صورت فقط درد و رنج است. هیچچیز ارزشمندتر از خانواده وجود ندارد که به خاطرش مهاجرت کنید. برای کسانی که به امید آزادی، پیدا کردن کار و... مهاجرت میکنند، مهاجرت آسیبهای فراوانی دارد و تلاش چند برابری برای موفقیت میطلبد.»
باور کنید «فرش قرمز» در کار نیست
گاهی بعضی افراد وقتی با والدینی روبهرو میشوند که فرزندشان مهاجرت کرده، به آنها میگویند «خوش به حالت!»
خانم فکری این را موقعیتی سخت برای آن پدر و مادر میداند و میگوید «آنها به ظاهر خوشحالند. اما قلبشان دارد از دلتنگی میایستد و نمیدانند چه جوابی به شما بدهند. درستتر است که برای گذراندن این دوری، با آنها همدردی کنید.»
او به کسانی که فرزندشان قصد مهاجرت دارد توصیه میکند «تا زمانی که در فرزندتان جنم و توان تبدیل شدن و از پوسته در آمدن و ریشه زدن در جای جدید را ندیدهاید فرزندتان را به غربت نفرستید.»
خانم فکری که قبلاً خودش هم مهاجرت کرده و بعد از چند سال به ایران بازگشته، میگوید «باور کنید برای افرادی که نمیخواهند تلاش کنند و به دنبال راحتی و آسایش هستند، در هیچ کجای دنیا فرش قرمزی پهن نشده و نخواهد شد.»
منبع: فارس
نمیریم اصلا و به هیچ وجه
اصولا نداریمم که بریم. (:
آخرش میفتی به بتری جمع کردن