فلسفه اخلاق در سینمای ایران، میان دو بی نهایت ابدی

دوگانه فلسفی «اخلاق وظیفه» در کارهای حاتمی کیا و «اخلاق فضیلت» در آثار فرهادی، سینمای ایران را به دو نگرش عمده، بخش بندی کرده اند.

فلسفه اخلاق در سینمای ایران، میان دو بی نهایت ابدیحوزه سینما گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛  فلسفه اخلاق پس از تکامل چند هزار ساله‌اش اکنون روح سه گانه‌ای پیدا کرده که عبارتست از «اخلاق وظیفه‌گرایانه» ، «اخلاق نتیجه‌گرایانه»  و «اخلاق فضیلت» از همین روست که سینمای امروز ما هم در دوگانه‌ای میان «اخلاقِ وظیفه» و «اخلاقِ نتیجه» قرار گرفته، میان دو بی‌نهایت ابدی، بین ابراهیم و اصغر، حاتمی‌کیا و فرهادی، قهرمانی و سربراهی، شکوه و شعور، عشق و احتیاط، حقیقت و مصلحت و در یک کلام میان خشونتِ عاطفه و ملایمتِ تلخی‌های روزمره.

اخلاق نتیجه‌گرایانه که از قرن هفدهم به بعد و ابتدا از اروپا آغاز شد، یک نوع گرایش متمایل به لذت است که در واقع‌گرایی ریشه دارد. این نگره از گزاره‌های شعاری در تعیین مصادیق امر اخلاقی به شدت پرهیز می‌کند. نتیجه‌گراها می‌گویند؛ دستی را که نمی‌شود قطع کرد، باید بوسید.

اخلاق وظیفه‌گرایانه به ما می‌گوید که همگی مأمور به انجام وظیفه هستیم و نمی‌بایست به نتیجه فکر کرد. تئوری‌های انقلابی و ادبیات مقاومت معمولاً از دل چنین نگره‌ای برمی‌خیزند.

و اما اخلاق فضیلت؛ چنین دیدگاهی در یکی از مکاتب یونان باستان ریشه دارد و سال‌ها می‌گذشت که به نظریه‌ای فراموش شده تبدیل شده بود. اخلاق فضیلت نوعی نسبی‌گرایی است که می‌گوید هر کس با توجه به جایگاه و موقعیتی که در آن قرار گرفته، حق انجام یکسری کارها را دارد. دیگر نمی‌توان حکم یک قاعده کلی را به تک تک مسائل اخلاقی و اجتماعی تسری داد و گفت دروغ در هر زمان و هر زمین و تحت هر شرایطی بد است؛ شاید یک نفر در موقعیتی قرار گرفته که مطابق آن، دروغ گفتن برایش توجیه پذیر باشد و شاید حتی برای کسی راست گفتن یک عمل غیر اخلاقی به حساب بیاید.

جمله معروفی که این روزها باب شده از همین نگره اخلاقی می‌آید؛ هیچ وقت هیچ کس را قضاوت نکنید.

مشخص است که در بسیاری از فیلمنامه‌های ما مسأله شخصیت پردازی آنچنان به درستی انجام نمی‌شود که بتوان از کارکترها توقع جای گرفتنِ رفتارشان ذیل یکی از دسته‌بندی‌های فلسفه اخلاق را داشت. اما در آثار سخته‌تر و پخته‌تر، که کارگردانانی مؤلف آن‌ها راپدید آورده‌اند، می‌شود این چیزها را به وضوح دید.

۱ـ  اخلاق نتیجه‌گرا؛ اساساً بعید (و یا لااقل زود) است که فرهنگ ایرانی چنین نگرشی را اخلاق بداند. 

در سینمای ایران اگر هم موردی از تَخَلّـُق به اخلاق نتیجه‌گرا دیده شود، معمولاً به شکلی غلو شده و در قالب شخصیت‌های منفی حلول کرده. تنها فیلم سینمای ایران که با نگرشی این چنین ساخته شد «آذر، پرویز، شهدخت و دیگران» بود که شاید اثر چندان قوی و قابل عرضی نباشد و کارگردان آن هم نه تنها مؤلف نیست، بلکه از دشمنان نظریه تألیف به حساب می‌آید.

۲- اخلاق وظیفه‌گرا؛ قهرمان‌های پر شر و شور سینمای ایران همگی از دل گفتمان وظیفه‌گرایانه بیرون آمده‌اند و به همین دلیل است که خیلی از آن‌ها در انتهای ماجرا کشته می‌شوند. 

مسعود کیمیایی جزو پیشتازان این مشی بود که اسطوره‌های معاصر را در آثارش به نبردی عصیانگرانه علیه نظم ظالمانه موجود می‌فرستاد و حتی آن‌ها را از فدا شدن در این راه باز نمی‌داشت.

ابراهیم حاتمی‌کیا فیلمساز دیگری است که می‌توان او را در این زمینه شاخص مهمی به حساب آورد. قهرمان‌های حاتمی‌کیا اگرچه افرادی خاص و عجیب بودند، اما هیچ کدام وجه اسطوره‌ای نداشتند. حاج کاظم (آژانس شیشه‌ای) از همان ایام جشنواره شانزدهم فیلم فجر در سال ۱۳۷۶ توسط منتقدان به عنوان قیصر عصر جدید شناخته شد که نسبت به نمونه قبلی، وجهی زمینی‌تر و امروزی‌تر داشت. 

جمله معروفی که از دل این گفتمان بیرون آمده برای همه آشناست؛ ما مأمور به انجام وظیفه‌ایم و به نتیجه کاری نداریم.

در این گفتمان تمام مسائل به شکلی عاشقانه و شورمندانه طرح می‌شوند و عشق هم، حقیقی و مجازی دارد. گاهی ممکن است چیزی واقعیت داشته باشد اما حقیقت نه؛ یعنی امری واقع شده باشد که بر حق نیست، پس واقعیت دارد اما حقیقت ندارد.

حقیقت برابر با همان «آرمان» است و از همین جاست که رویاروئی آرمان و واقعیت برمی‌خیزد. سلحشور (رضا کیانیان) و حاج کاظم (پرویز پرستویی) به ترتیب نمایندگان واقعیت و آرمان در فیلم «آژانس شیشه‌ای» هستند.

تکامل این نظریه اخلاقی در سینمای حاتمی‌کیا نسبت به کیمیایی از آنجاست که او نمایندگان واقع‌گرایی را هم به قصه‌اش راه می‌دهد. در سینمای حاتمی‌کیا واقعیت هم اجازه ابراز وجود دارد تا جایی که به نظر می‌رسد کارگردان، با اینکه طرفدار قهرمان آرمان‌گرای قصه است، اما دلی هم در گرو کاراکتر واقع‌گرا دارد.

این رویاروئی معمولا به قدری پیچیده می‌شود که قضاوت به نفع هر کدام از طرفین دعوی را به لحاظ عقلی غیر ممکن می‌کند و فقط می‌شود با احساس و عاطفه در این مورد تصمیم گرفت.

۳ـ اخلاق فضیلت؛ هیچ وقت هیچ کس راقضاوت نکنید . این جمله با آن متفاوت است که بگوییم حتی نظر مخالفتان را هم تحمل کنید.غلامحسین ابراهیمی دینانی که از پیشکسوتان اندیشه فلسفی در ایران معاصر به حساب می‌آید، راجع به چشم انداز فلسفی امور چنین عقیده دارد که [ما نظر مخالف را رد نکرده‌ایم، بلکه آن را انتخاب نکرده‌ایم] اما اين اخلاق فضيلت نيست. اخلاق فضيلت چیزی است که حقیقت قطعی امور را دور از دسترس همه انسان‌ها قرار می‌دهد و می‌گوید که بسته به شرایط هر فرد، ممکن است او بر حق یا ناحق باشد. البته ما درباره تشخیص این شرایط هم به جز در مورد خودمان حق قضاوت نداریم.

به نظر می‌رسد که نظریات نسبی انگار در عمیق‌ترین حالت‌شان فقط به کار چالشگری مفاهیم می‌آیند نه برنامه‌ریزی برای زندگی اجتماعی یا حتی شخصی.

این نگره با اینکه نسبتاً جدید و متأخر است، خیلی زود در خواستگاه اصلی و محل تولدش به چالش کشیده شد.

جاستین مک برایر، استاد فلسفه کالج فورت لوئیس در ایالات متحده، اخیراً مقاله‌ای منتشر کرده که با این جملات شروع می‌شود؛ [مدارس ما به کودکانمان می‌آموزند که اگر بگوییم تقلب در امتحان یا حتی کشتن افراد کار صحیحی نیست، گزاره‌های نادرستی گفته‌ایم]

اشاره ضمنی مک برایر به فاجعه‌ایست که در نفی قضاوت‌های اخلاقی نهفته است. او چند سطر بعد اینگونه ادامه می‌دهد؛ [استادهای فلسفه‌ای که با آن‌ها صحبت کرده‌ام عنوان می‌کنند اکثر دانشجویان سال اول در کلاس‌های درس ادعاهای اخلاقی را صرفاً نظراتی می‌دانند که یا صحیح نیستند و یا فقط در نسبت با یک فرهنگ بخصوص صحیح‌اند]

نسبی انگاری از فلسفه تحلیلی می‌آید که بیشتر در آمریکا و انگلستان (سرزمین‌های آنگلوساکسون) رواج دارد.

هیلاری لاسون، فیلسوف انگلیسی، در مناظره‌ای با دو تن از دیگر فیلسوفان هم وطن‌اش مخمصه اصلی را این می‌داند که [ما به واسطه پرسپکتیویسم (حقانیت بخشیدن به چشم انداز شخصی تک‌تک افراد) و نسبی گرایی و دیگر جریان‌ها، به این نتیجه رسیده‌ایم که معرفت عینی و واقعی ممکن نیست]

اما جریان نسبی گرایی در ایران کالای جدید و متاع بدیعی است که هنوز برای خیلی‌ها جذابیت‌ دارد. جالب است که در ایران سهم بسزایی از ترویج چنین دیدگاهی را سینما به عهده داشته و اصغر فرهادی که از نامدارترین فیلمسازان کشور است، جزو پیشوایان و پیشگامان ترویج اخلاق فضیلت به حساب می‌آید.

البته فرهادی در انتهای فیلم «گذشته» بالاخره درباره موضوعی که از دو فیلم قبلی‌اش مطرح کرده و پی گرفته بود، دست به نتیجه گیری زد، اما ظاهراً این نتیجه گیری را باید یک جهش فلسفی دانست که خروجی طبیعی چیدمان‌های قبلی او نبودند.

جهش فلسفی اصطلاحی است که در مورد مواضع خارج از قاب فلاسفه به کار می‌رود. مثلاً فیلسوفی نظریه‌ای دارد که ماوراء طبيعت را زیر سؤال برده اما او در دلش خدا را هم دوست دارد و نمی‌خواهد که نفی‌اش کند. چنین فیلسوفی ممکن است بهانه‌ای بتراشد و موضوع مورد علاقه‌اش را استثنا کند. به این می‌گویند جهش فلسفی. 

در میانه‌های فیلم «گذشته» هم گفتگویی وجود دارد که می‌خواسته زمینه ساز این جهش انتهایی باشد؛ یک مهاجر ایرانی به دیگری می‌گوید [تو یک پایت این طرف جوی است و یک پا آن طرف -و داری حرکت می‌کنی- اما این جوی بالاخره یک جا گشاد خواهد شد] که یعنی یک جا بالاخره باید تصمیم گرفت.

فرهادی در آخرین اثرش تا حدودی به فاجعه آمیز بودن این تردید بی انتها و نفی کلی امر قضاوت پی برده بود اما گفتمان غالب در آثار او همان نسبی گرایی و اخلاق فضیلت است و موجی که در تقلید از سینمای این فیلمساز به راه افتاد هم پیرو همین دیدگاه بود.

موج پسافرهادی یک اصطلاح کاملاً ایرانی است که معمولاً بار ارزشگذاری مثبتی هم ندارد و این بار منفی، به جهت  ضعف در سینمای خود فرهادی نیست، بلکه از باسمه‌ای و دست چندم بودن تقلیدهایی نشأت گرفته که با وام کردن چند مؤلفه سطحی از ورژن اورجینال خود، آن‌ مولفه‌ها را حسابی لوث کرده‌اند.

اما از طرفی زمزمه قهرمان‌خواهی هم کم کم در حال تنوره کشیدن میان اقوال سینمایی ایرانیان است. ریشه‌های گیاهی که آن را پسافرهادیسم نام گذارده‌اند و هر روز در حال ساقه گرفتنِ بیشتر از پیش به نظر می‌رسد، رشته‌های گونه‌گون و متنوعی دارد اما آبشخور اصلی‌اش از میل واکنش‌گرایانه‌ای به موج دوم فیلمفارسی در سینمای ما جوشیده. 

این موج که بعد از نیمه دهه هشتاد شمسی به راه افتاد، افرادِ کفِ هرم اجتماع را اهرمی علیه نخبگانی می‌کرد که به سخیف بودن و بی مایگی بعضی آثار اصطلاحاً هنری اعتراض داشتند. فروش چنین فیلم‌هایی سندی شده بود که در سراشیبی حکم، به معترضان پوپولیسم ضد هنری می‌گفت؛ ساکت! 

موج پسافرهادی در واکنش به دوران دوم فیلمفارسی و اینچنین فیلم‌هایی شکل گرفت اما در ادامه از یکدستی و یکنواختی‌اش صدمه فراوانی خورد و حالاست که زمزمه‌های قهرمان‌خواهی در سینمای ایران دوباره و کم کم تنوره می‌کشند، حال آنکه حاضرین در صحنه اکثراً اهل این وادی‌ها نیستند و (عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی)

فیلمفارسی را نمی‌شود یک جریان ثابت و دائمی در سینمای ایران به حساب آورد. این گفتمان اگر هم قبلاً چنبره‌ای داشت، امروز دیگر ندارد و فقط گاهگهی در خلال چرخش‌ها و گردش‌های سینمای ماست که عرصه‌ی خودنمایی پیدا می‌کند.

اخلاق نتیجه‌گرا هم هنوز نتوانسته تبدیل به گفتمانی مقبول در جامعه ما بشود و شاید هیچ وقت دیگر هم چنین اتفاقی نیفتد. پس با این وصف باید گفت؛ کـلیت سینمای امروز ایران در دوگانه‌ای میان «اخلاقِ وظیفه» و «اخلاقِ نتیجه» قرار دارد، میان دو بی‌نهایت ابدی، بین ابراهیم و اصغر، حاتمی‌کیا و فرهادی، قهرمانی و سربراهی، شکوه و شعور، عشق و احتیاط، حقیقت و مصلحت و در یک کلام میان خشونتِ عاطفه و ملایمتِ تلخی‌های روزمره.

یادداشت از میلاد جلیل زاده



انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار