
باشگاه خبرنگاران جوان؛ اعظم پورکند - متیو باروز و رابرت منینگ از مرکز مطالعات استیمسون آمریکا، در تحلیلی درباره دامنه فروپاشی ساختاری احتمالی ایالات متحده که بهزعم آنان توسط ترامپ آغاز شده، دو سناریوی متفاوت را برای آینده این کشور ترسیم کردهاند.
۱. سناریوی نخست: «یالتا ۲.۰»(Yalta 2.0)
در این سناریو، جهان در قرن بیست و یکم به حوزههای نفوذ بزرگ تقسیم میشود. ایالات متحده با پیروی از نسخهای جدید از «دکترین مونرو»، به قدرتی تضعیفشده در نیمکره شمالی تبدیل میگردد و روابط خود را با روسیه عادیسازی میکند، و در نتیجه به مسکو اجازه میدهد تا در فضای پساشوروی و اروپای شرقی نفوذ پیدا کند.
در این وضعیت، چین بر آسیای شرقی و تا حدی آسیای غربی مسلط میشود. قدرتهای منطقهای کلیدی نظیر برزیل، هند، اندونزی، ایران، عربستان سعودی و ترکیه نیز در موضوعات مشخصی بهتدریج متحد میشوند و از تضادهای میان قدرتهای بزرگ بهرهبرداری میکنند.
نفوذ ایالات متحده از حوزه آمریکای مرکزی و حوزه کارائیب فراتر نمیرود. رقابت راهبردی بین آمریکا و چین در منطقه اقیانوس آرام تشدید میشود.
تا سال ۲۰۲۷، ناتو بهتدریج از صحنه خارج میشود و جای خود را به توافقی خودمختار برای محافظت از اروپای قارهای و انگلیس در قالب یک بازدارندگی هستهای مشترک میدهد.
در سال ۲۰۲۹، یورو شروع به رقابت با دلار کرده و بر سلطه جهانی آن بهعنوان ارز ذخیره مسلط تأثیر میگذارد.
۲. سناریوی دوم: «همهچیز از دست رفته!»
در این سناریوی بینام، جهانی نو بدون ایالات متحده شکل میگیرد؛ جهانی که بر پایه همکاری فزاینده میان اروپا و چین ساخته میشود، که گرچه در ارزشها تفاوت دارند، اما منافع مشترکی را دنبال میکنند.
اعمال تعرفهها، ایالات متحده را به آستانه رکودی کامل میبرد و باعث فرار سرمایهگذاران بینالمللی میشود. ترامپ برای جلوگیری از کسری بودجه عظیم، مجبور به کاهش برنامههای تأمین اجتماعی و هزینههای نظامی میشود. بخشی از این صرفهجویی از طریق کاهش مجدد نیروهای نظامی آمریکا در اروپا حاصل میگردد.
اتحادیه اروپا، چین و اقتصادهای نوظهور برای بازنویسی قوانین سازمان تجارت جهانی (WTO) متحد میشوند.
در نتیجه، تا سال ۲۰۲۸، ایالات متحده جایگاه مسلط خود در نظم جهانی را از دست میدهد.
البته باید اذعان کرد که تحلیل باروز و منینگ از نظر ساختار تحلیلی قابلتوجه است.
اما این تحلیل یک نکته مهم را نادیده میگیرد: ترامپ در بهترین حالت تنها دو سال فرصت دارد پیش از آنکه وارد مرحله فعال چرخه انتخاباتی شود، و ممکن است زمان برای تحقق چنین سناریوهای آخرالزمانی کافی نباشد.
از سوی دیگر، تأثیر شخص ترامپ در هر دو سناریو بیش از حد بزرگنمایی شده است؛ عجیب است که همه تحولات منفی جهان را صرفاً به عملکرد کاخ سفید نسبت دهیم و عوامل دیگر را نادیده بگیریم. به عنوان نمونه، برخی نهادها و ائتلافهای غربی پیش از بازگشت ترامپ نیز دچار بحران عملکرد بودند و اقدامات او فقط روند فروپاشی آنها را تسریع کرده است.
نکته جالب دیگر اینکه باروز و منینگ هیچ راهحلی برای جلوگیری از این روند افول ایالات متحده ارائه نمیدهند — و این بسیار معنادار است.
در شرایط کنونی، ایالات متحده هیچ راهی برای اجتناب از ورود به یک دوره پرتلاطم ندارد. پویایی رشد بدهی ملی آمریکا همراه با شکلگیری جهانی چندقطبی، ارتباط چندانی با نام رئیسجمهور خاص ندارد.
در هر صورت، بحران برای نظم آمریکامحور (Pax Americana) اجتنابناپذیر به نظر میرسد.
منبع: نشان اینترست