
باشگاه خبرنگاران جوان - داریوش آشوری از اعضای گروهی به نام نیروی سوم (به سرکردگی خلیل ملکی) و از عوامل به اصطلاح فرهنگی رژیم شاه بود که در دوران دانشجویی در دی ماه ۱۳۴۰ با موافقت ریاست وقت ساواک برای شرکت در سمینار دانشجویی به اسرائیل اعزام شد. داریوش آشوری پس از بازگشت در مقالهای به دفاع از رژیم صهیونیستی پرداخت، زندهیاد دکتر شریعتی در مقالهای که در ۲۰ تیر ۱۳۴۶ در مجله فردوسی منتشر شد به شدت از آشوری انتقاد کرد:
آقای داریوش خان!
رژیمی که با اسلحه انگلیس و آمریکا و فرانسه، سرزمینی را اشغال میکند و از سراسر اروپا، سرمایهداران را به یک کشور فقیر عربی میکشد و مردم آن را به صحرای سوزان سینا و اردن و سراسر آفریقا و خاورمیانه پراکنده میکند و دهقان مسلمان را در دهات خود محبوس میسازد و هر گاه یک کشور عربی، قصد نجات از یوغ استعمار غربی را دارد، با یک اشاره امپریالیسم بر آن میتازد، اسرای رسمی جنگ را وحشیانه شکنجه میکند، مردم را از خانههاشان بیرون میراند، و مبنای سیاسی و اجتماعی رژیم خود را بر یهودی بودن نژاد و کلیمی بودن مذهب استوار میکند، فاشیست است، یا کشوری که گناه نابخشودنیاش در چشم شما! این است که ملکفاروقها و گلوپپاشاها و ملکفیصلها و ملکعبداللهها و ژنرال سوستل و آرگوها را رانده و آخرین پایگاههای امپریالیسم را در سراسر کشورهای عربی جمع میکند و از نظر داخلی فقط به پُرچانگیهای مشکوک و آلودۀ روشنفکران فروختهشدهای امثال آیْت احمد و عبدالمالک و داریوش آشوری - که پُرند از آن «جوهر روشنفکری» که آنان را از تودۀ عوام الناس جدا میکند - مجال نمیدهد؟ زیرا ترحم بر یک روشنفکری که از همۀ لوازم روشنفکری فقط یک زبان نیمبند را بلغور میکند و طوطیوار کلمات رایجی را از قبیل آزادی و دموکراسی و انسانیت - که به قول سارتر، خودشان در دهانشان گذاشتهاند - در کشورهای استعمارزده واگو میکنند، خیانت به تودۀ عوامالناس است که اصالت دارد و ما کردیم و دیدیم.
تجربۀ نیم قرن اخیر نشان داده است که اینان جادهکوبان و راهبلدان و کارچاقکُنان زبردست و مطمئن استعمار برای ورود و نفوذ آن در داخل کشورها بودهاند. اینان فقط از این نظر فاشیستند که به روشنفکرانی که «از تودۀ عوامالناس جدایند» اجازۀ بافندگیها و [آدرسِ] کوچه غلط دادنها و نهضتهای قلابی به راه انداختنهای همیشه را نمیدهند و همین بزرگترین فضیلت آنهاست و عامل موفقیت آنها.
چگونه میتوان به داریوش آشوری و امثال او که، به هر مصلحتی، یک عده تاجر و سیاستپیشه و ماجراجو و سرمایهدار آلمانی و ایتالیایی و فرانسوی و آمریکایی و شرقی را که از کشورهای مختلفند و با زبانها و روحیات و سطح درآمد و سنن و عادات گوناگون و برای انجام نقشۀ معین و روشنی به فلسطین آمدهاند و حداکثر ۱۹ سال فقط سابقۀ تاریخی دارند، یک «ملت واحد چالاک دلیری که بهترین جنگها را میکند» معرفی مینماید، اجازه داد که در جنگ ملی علیه استعمار، همگام با اسرائیل به همۀ کشورهای مورد تجاوز وی بتازد و سمپاشی کند و همۀ روشنفکران ایرانی و همۀ رهبران ملل آزادشده را دشنام دهد؟
آیا میشود وحدت ملی یک میلیون و نیم یهودی را که هر چند هزار نفرشان از کشوری در گوشهای از شرق و غرب عالم به فلسطین عرب آمدهاند، در نظرها مسلّم شمرد و در طول ۱۹ سال انجام شده و بدیهی، ولی وحدت اعراب را که زبان و مذهب و نژاد و سرزمین واحدی دارند و قرنهاست تشخص نژادی و مذهبی و جغرافیایی و زمانی و فرهنگی و تاریخی خود را با این روشنی حفظ کردهاند فقط به علت وجود خطهای مصلحتی فرضی که پس از جنگ جهانی میانشان به نام مرز کشیده شده است، غیر ممکن و اعتباری و نامعقول دانست؟! صهیونیسم، فاشیسم نیست؛ وحدت اعراب در برابر استعمار یک فکر فاشیستی است؟!
آقای داریوش آشوری چرا از حق صدها هزار آوارۀ عرب که قرنهاست در فلسطین زندگی میکردهاند، کلمهای بر زبان نمیآورد و زندگی آنان را از پیش از اسلام تا ۱۹سال پیش در فلسطین برای شناختن حق آنان بر آنجا کافی نمیداند و معتقد است چون ۱۹سال از آن واقعه گذشته مشمول مرور زمان شده است و باید واقعیت را پذیرفت! اما جنایت یهودیان اروپا و آمریکا و روسیه را که غالباً ۲۰۰۰سال پیش، از فلسطین رفتهاند، تنها به این علت که اساطیر و افسانههای قومی و مذهبی مشترکی دارند، که جایگاهش فلسطین بوده است برای اشغال این سرزمین و بیرون راندن اعراب آنجا، چون حقی به رسمیت میشناسد؟!
لابد آقای آشوری اگر دستش برسد و اسرائیل و سازندگانش، روزی به مصلحتی کمکی کنند که بتواند همۀ آشوریانی را که در کشورهای مختلف پراکندهاند، جمع کند و نهضت «آشوریسم» را برپا سازد، به خود حق میدهد که با هواپیمای آمریکا و ناوگان انگلیس و پولهای امپریالیسم بینالمللی و خرید افسران عراقی به سرزمین عراق حمله برد و همۀ عراقیها را بکشد و یا به صحرای عربستان براند و به عنوان اینکه ۴۰۰۰سال پیش در بینالنهرین تمدن و مذهب و زبان و رژیمهای سیاسی مشهوری داشتهاند و نواحی دجله و فرات را قرنها زیر سلطۀ خود گرفته بودند، دولت آشوری را بهجای دولت عراق بنشاند [البته این فرض است وگرنه چنانکه میبینیم و شنیدهایم داریوش آشوری اسمش ایرانی خالص است و لقبش آشوری و نژادش یهودی (العهدة علی الراوی) و مغزش مارکسیست انقلابی و عقیدهاش صهیونیست!]
میدانیم که خود آقا بر این خیال باطل خواهند خندید، اما باطلتر و خندهدارتر از این خیال، مگر صهیونیسم نام ندارد که مصلحت استعمار غربی مبنی بر داشتن پایگاهی پایدار در درون سرزمینهای ملتهب و ناپایدار اسلام و عرب آن را عینیت و واقعیت بخشید، و کار را به جایی رساند که یک روشنفکر چپنمای ایرانی میرود و مرغ و پلوش را هم میخورد و برمیگردد و به همۀ روشنفکران ایرانی فحاشی میکند و هرکه را با آن خیال مضحک ولی تحققیافته مخالف باشد، به انواع عقدهها و مرضها متهم میسازد؟
آخرین پیام آقای داریوش آشوری این است که ما ایرانیهای مسلمان، باید جنگ اسرائیل را با همکاری و پشتیبانی آمریکا و انگلیس علیه ملل عرب به صورت «اختلاف مرزی! میان حبشه و سودان» تلقی کنیم و تجاوز اسرائیل را در چند هفته پیش و نیز در ۱۹۵۶ همراه با فرانسه و انگلیس علیه مصر که به ملیکردن کانال سوئز و اخراج ارتش انگلیس از سوئز پرداخته بود، باید مانند حمله چین به هند بنامیم، و معتقد باشیم که امروز چین و شوروی و الجزایر و کوبا و ویتنام شمالی و ویتکنگها و اروپای شرقی و همۀ روشنفکران ایرانی «دارای مرض خرده بورژوا شدهاند و فاقد جوهر روشنفکری و شامل عقدههای مذهبی و نژادی و تسلیم به پَستترین احساسات گروهی و روان ناخودآگاه جمعی» و بر عکس، جانسون و اینتلیجنت سرویس و سیا و موشهدایان هستند که در خاورمیانه عربی با عقدههای نژادی و کینههای مذهبی و گسترش جنایت و آدمکشی و فاشیسم و میلیتاریسم و بوروکراسی و راسیسیم و کاپیتالیسم دولتی مبارزه میکنند.
از کرامات فیلسوف ما یکی این است که میفرماید: «اسرائیل بود که ناسیونالیسم عرب را بهوجود آورد، نه برعکس.» به اصل حرف، کاری نداریم که در نوع خود بسیار جالب است که اصلاً ناسیونالیسم عرب فقط بیست سال است که سابقۀ تاریخی دارد و ناسیونالیستهای عرب باید به حال اسرائیل و سازندگانش! دعاگو باشند و از او ممنون. آنچه در این جمله مهم است این متممِ « نه برعکس» است که یعنی چه؟ مگر کسی گفته که ناسیونالیسم عرب، اسرائیل را به وجود آورده که حالا فیلسوف جامعهشناس ما در صدد ابطال آن و روشنکردن روشنفکران ایرانیاند؟ عشق، چگونه چشم آدمی را کور میکند و مغزش را منگ؟! حواسپرتی و پرتوپلاگویی نویسندهای که از در هم ریختن منطق همۀ روشنفکران مملکت ناراحتند، به جایی میرسد که در یک عبارت به چنین تناقضگویی مبتلا میشود که با اصل هدف و غرضش و همان نظری که به خاطر آن سینه چاک میکند، مغایر است. دقت بفرمایید: «صهیونیسم در ۱۹۴۷ توانست پاداش خود را به عنوان کفارهٔ گناهان و جنایات مسیحیت علیه اقلیت یهود و بویژه جنایات هولناک نازیسم به صورت حق سکونت و داشتن استقلال در گوشهای [از این «در گوشه» معلوم میشود که آقای آشوری ما به همان سرزمینی که یهود اشغال کرده و سران اسرائیل هم بدان راضیاند، رضایت نمیدهد و بقیۀ نقاط فلسطین بزرگ قدیم را هم مطالبه میکند!] از سرزمین فلسطین به دست آورد و سران کشورهای عربی در آنزمان که یهودیها آمدند، همه دستنشاندگان مستقیم استعمار بودند!»
منبع: کانال تلگرامی آب و آتش
کتاب فاطمه فاطمه هست