سپیددشت، همین واژه کافی‌ست تا تصویر دشتی باز در ذهن نقش ببندد؛ دشتی که از هر سو با رشته‌کوه‌های خاموش در آغوش گرفته شده و رودخانه‌ای خسته، در میانش نفس می‌کشد.

باشگاه خبرنگاران جوان؛ رضوان پاک منش - وقتی خورشید کم‌کم پشت کوه‌های زاگرس فرو می‌نشیند، رنگ‌ها در آسمان سپیددشت شور می‌گیرند. نارنجیِ تند به سرخیِ ملایم بدل می‌شود، بعد همه‌چیز در آغوش ارغوانیِ غروب فرو می‌رود. نور بر چهره‌ی سنگ‌ها و بام‌های گِلی می‌لغزد، و آخرین جرقه‌های روز روی شاخه‌های بید لرزان می‌ماند.

بادِ خنک از میان علف‌ها می‌گذرد و صدای بع‌بع گوسفندان از دور می‌آید، آمیخته با بوی خاک مرطوب و علفِ تازه. مردم شهر، خسته از کار روز، به ایوان‌ها می‌آیند. زن‌ها با چای تازه‌دم، مرد‌ها با نگاهی خیره به دوردست. کودکی هنوز در کوچه می‌دود، و مادرش از پشت سر صدایش می‌زند لحظه‌ای کوچک، اما پر از زندگی است.

در این ساعت، سپیددشت نه شلوغ است، نه خاموش. نوعی سکون در فضا پخش می‌شود، گویی زمین و آسمان هر دو در انتظارند. حتی رودخانه، که تمام روز پرهیاهو می‌گذرد، به زمزمه‌ای نرم بدل می‌شود، مثل دعا.

غروب سپیددشت فقط غروب یک روز نیست؛ پایان یک ریتمِ زندگی‌ست. شهری که در سکوتش می‌توان صدای گذر زمان را شنید. جایی که آدم دلش می‌خواهد بنشیند، هیچ نگوید، فقط نگاه کند؛ و درست وقتی آخرین پرتو خورشید پشت کوه گم می‌شود، آسمان آرام آرام ستاره می‌پاشد و شبِ سپیددشت، مثل شعری نانوشته، آغاز می‌شود.

برچسب ها: گردشگری ، لرستان
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.