محمد را صدا کردم و گفتم: باید مسئول گروهان بشی. گفت: قبول میکنم، اما با همان شرط قبلی! گفتم: صبر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم بعضی هفتهها که نیستی کجا میری؟ گفت: حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبهها از این جا میرم مسجد جمکران و تا عصر چهارشنبه بر میگردم.