پارادوكسي عجيب در شعر كوچه فريدون مشيري

تغيير فضا در شعر ما را با پارادوكسي عجيب در كار شعر روبرو مي كند.

باشگاه خبرنگاران- فريدون مشيري، در شعر كوچه دلتنگي هاي خود را در شعر بيان مي كند اين دلتنگي در مهتاب شب اتفاق مي افتد تركيب نهانخانه جان، گوياي سر به مهر بودن اين دلتنگي است وصف نگاه به گونه اي شاعرانه و رازگون انجام مي گيرد.
فضاي شاعرانه را با آسماني صاف و آرام، عكس ماه بر روي آب، شاخه ها به سوي آسمان همه چيز عاشق شباهنگ ترسيم مي كند با فرو ريختن اشك از شاخه و ناله مرغ شب وداع غم انگيزي را ترسيم مي كند به باد مي آورد كه روزهاي غم را سپري كرده است و هر بار گذر خود را از كوچه غمگين بيان مي كند.
شعر انسجام دروني خود را حفظ كرده است بي تو مهتاب شبي خيره بودن، گذشتن دوباره شاعر از كوچه مقدمه اي براي بيان دلتنگي عميق شاعر است شاعر در حالتي زمان را از ياد مي برد و تفاوتي ميان خيال و واقعيت احساس نمي كند.
اين آميختگي خيال و واقعيت را با لبريز شدن شوق ديدار از جام وجود نمايش مي دهد.
يادآوري اين دلتنگي براي شاعر با توجه به گل ياد خوشايندست با توصيفات دقيق و موشكافانه شاعر، مخاطب همراه شاعر در كوچه قدمي مي زند فضاي آرام شعر آرامش در روند اتفاقات را به مخاطب القا مي كند اما با سخنان شاعر بعد از توصيفات خواننده غافلگير مي شود و در فضاي روز جدايي قرار مي گيرد.
اين تغيير فضا ما را با پارادوكسي عجيب در كار شعر روبرو مي كند شاعر يادآوري روز هجران را زيبا و دل انگيز بيان مي كند بي اعتمادي نسبت به احساس با پايداري شاعر در كنار هم قرار گرفته اند.
هنگامي كه به توصيف روزهاي ديگر مي پردازد فضا غم آلود و تاريك است روشني خاطره و تاريكي هر روزش را در كنار هم به تصوير كشيده است و تلفيق زيبايي از تركيب روشني و تاريكي است./ي2

برچسب ها: فریدون مشیری ، شاعر ، کوچه
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار