به گزارش
باشگاه خبرنگاران؛ گفتگو با دني بوئل كارگردان شش فيلم موفق را با هم مي خوانيم.
*دست گرفتن همزمان این همه پروژه های مختلف شما را دیوانه نمی کند؟! از قضا فکر می کنم همین رویه مرا عاقل نگه داشته است! تدارک دیدن مراسم افتتاحیه المپیک دو سال طول کشید و در این مدت من دو داستان تیره و تار "فرانکنستین" و "خلسه" را هم به سرانجام رساندم. آشکارا تعادل و توازنی است بین روشنایی و تاریکی که شما را به لحاظ فیزیکی تر و تازه نگه می دارد چون مجبور نیستید مرتب همان کار را تکرار کنید. ناگهان می روید و فیلمی درباره نفسانیت و خشونت و چشم انداز روان شناسانه وجود یک تبهکار پریشان احوال را می سازید.
*ولی موقعی که فیلم دیوانه واری مثل همین "خلسه" را می سازید چه اتفاقی می افتد؟ یعنی بخشی از وجود خودتان دیوانه نمی شود؟ نه. به خاطر شرایطی که در آن کار می کردیم یعنی همزمان با کار روی مراسم المپیک که یک جور جشن ملی همگانی است.
این قضیه چنان همه جانبه است که آن سویه شر و تاریک وجودتان مدام از خودش می پرسد که چه دارد بر آن می گذرد.
این پروژه را پسرعموی "شریر" مراسم افتتاحیه المپیک نام گذاشته بودیم! سال قبلش هم پروژه خیلی تره و تار دیگری یعنی "فرانکنستین" را کار کرده بودیم. این جور پروژه ها نیستند که شما را به جنون می کشانند. مراسم افتتاحیه المپیک است که می توان واقعا دیوانه تان کند! این جور پروژه ها باعث می شوند عقلتان سرجایش بماند!
*پروژه های تان را بر چه مبنایی انتخاب می کنید؟ عمدتا غریزی است. از این جور طرز فکر متنفرم که «خب حالا باید یک کمدی بسازم». شما صرفا به نخستین تأثیری که داستانی رویتان می گذارد پاسخ می دهید. خیلی از فیلمنامه ها را خودمان گسترش می دهیم.
این یکی براساس فیلمنامه ای قدیمی نوشته شده بود ولی خب خیلی تغییر کرد.جذاب ترین عنصرش برای من، ساختن فیلمی بود که شخصیت زنی در مرکز آن حضور دارد. این کار را هرگز نکرده بودم. البته خودم مدتها بعد فهمیدم که دلیل اصلی جذب شدنم به این پروژه همین بوده. این جور چیزها را همان اول کار متوجه نمی شوید.
*"خلسه" پر است از چرخش های داستانی... فرصت خوبی بود برای انجام چنین کاری. در ضمن ایده حضور سه شخصیت اصلی در ماجرا را هم دوست دارم. این کار را قبلا در "گور کم عمق" و "میلیونر زاغه نشین" هم کرده بودم اما در این فیلم نمی دانید که با کدامیک از این شخصیت ها باید بیشتر همدلی کنید.
داستان مدام در نوسان است. از آن داستان هایی نیست که بتوانید به آسانی قهرمانش را تشخیص بدهید. آنقدرها آشکار و بدیهی نیست. شخصیت "ونسل کسل"را دارید که ناخن ملت را می کشد ولی در نهایت، ظرفیت و امکان ورود به داستانی عاشقانه را پیدا می کند.
*هیپنوتیزم یکی از موضوع هایی است که همیشه جذابیت داشته. چقدر از آنچه در فیلم می بینیم واقعا امکان پذیر است؟ آنطور که می گویند حتی در آن حالت هم کسی نمی تواند شما را مجبور به انجام دادن کاری بکند که واقعا دلتان نمی خواهد بکنید. و این که تمام مدت بیدار و هوشیار هستید و دقیقا اشراف دارید که چه می کنید. ولی خب حقیقت دیگری هم وجود دارد و آن این است که پنج تا ده درصد مردم فوق العاده تلقین پذیر هستند و متمایل به این که وا بدهند.
بنابراین گرچه چنین کارهایی به لحاظ اخلاقی قابل دفاع نیست ولی به لحاظ بالینی ممکن است.بله.
*بازیگر اصلی فیلم "خلسه"،"جیمز مک ایوی" است. ظاهرا خیلی شیفته بازیگران "سلتی" هستید.چرا؟ درست است."سیلین مرفی ایرلندی" است."اوان مک گرگور اسکاتلندی" است. همین طور همه بازیگران دیگر "قطاربازی" در "خلسه" هم این شانس را پیدا کردم که از بازیگر اسکاتلندی استفاده کنم. از من پرسید:«دلت می خواهد با لهجه انگلیسی حرف بزنم؟ آمریکایی ها که همیشه همین را از من می خواهند.»
من هم گفتم:«نه، باید با لهجه خودت حرف بزنی.» من عاشق آن لهجه هستم. فکر می کنم آمریکایی ها هم عاشق آن لهجه باشند. "شون کانری" را که فراموش نکرده اید!
*آیا شیوه کار بازیگران اروپایی با بازیگران آمریکایی فرق دارد؟ نه. بازیگر بازیگر است. البته بازیگران آمریکایی خیلی با دوربین راحت هستند ولی بعضی از بازیگران بریتانیایی چندان با دوربین و با محدودیت هایش راحت نیستند. می دانید، مثلا موقعی که دوربین متوجه شما نیست اصلا دلیلی ندارد که بازی بکنید.
*واقعا همزمان روی مراسم المپیک و نمایش "فرانکنستین" و فیلم "خلسه" کار می کردید؟ نه اینکه همه شان را با هم انجام بدهم. پروژه المپیک از وقتی پذیرفتمش تا دو سال بعد به طول انجامید. با این حال من دلم نمی خواست به یک جور نهاد و تشکیلات تجاری تبدیل بشویم. به همین دلیل هم این دو پروژه را ساختم. سال اول "فرانکنستین و سال دو "خلسه" را، گرچه تدوینش بعد از المپیک انجام گرفت. قطعا این پروژه ها کمک کرد تا مراسم افتتاحیه همان طوری بماند که می باید چون از این طریق عاقل ماندیم. در غیر این صورت ممکن بود در جریان آن جلسه های وحشتناک و بی پایان مربوط به المپیک بزنم کسی را بکشم!
*می توان گفت که مراسم افتتاحیه المپیک پرفشارترین کاری بوده که تا حالا انجام داده اید؟ بله، ولی چنین احساسی در مورد آن نداشتم. خیلی عجیب است که موقع ساختن یک فیلم فشار خیلی بیشتری را احساس می کنید، با این که بودجه اش به مراتب پایین تر است و توجهی که به آن می شود بسیار کمتر. در این مسیر، نبردهای ناخوشایندی با برخی داشتم و جوری رفتار کردم که هرگز در مورد فیلمی نکرده بودم. با آدم های نازنینی مجبور به برخورد و کلنجار شدم. ولی خب این رویکرد تاکتیکی حساب شده ای بود. به خودم می گفتم که اگر نجات دادن فیلم از دست آدم هایی که سعی می کردند آن را هر چه بیشتر شبیه کارهای دیگر بکنند مستلزم چنین اعمال ناخوشایندی است پس اشکالی ندارد و به این برخوردها تن می دهم.
*ملکه انگلستان قصد داشت به شما نشان شوالیه بدهد؛ چرا قبول نکردید؟ با این جور نشان ها و پاداش ها میانه ای ندارید؟ از این چیزها خوشم نمی آید.
*آیا سعی نکردند شما را متقاعد به پذیرفتن این نشان بکنند؟ کمی. اما این نشان هرگز به من تعلق نداشته. وقتی فیلم می سازد جایزه گرفتن موضوع متفاوتی است. گرچه بیهوده است ولی خب به شغلم مربوط می شود و به تصویر شخصی تان بخش دوم //
و تصویر فیلم تان. اما قضیه نشان شوالیه فرق داشت. فکر کردم که که دریافت چنین نشان افتخاری مناسب حال من نیست.
وقتی سیاست مدارها وارد استادیوم می شدند و سعی می کردند اعتبار همه چیز را به پای خودشان بنویسند همه آن ها را هو می کردند ! به همین دلیل هم نباید چنین نشانی را دریافت کرد چون عملا متعلق به همه است.
*متمهم به گنجاندن برخی مقاصد سیاسی در مراسم افتتاحیه شدید. آیا واقعا این طور بود؟
می توان چنین استدلال کرد که همه چیز سیاسی است . شما برای این آن جا نیسیتید که سنگ یک نفر یا جناح خاصی را به سینه بزنید. در آن جا باید به نحوی همه گرایشها را نمایندگی کنید.
*کارگردانی کردن ملکه چه حسی داشت؟! همه همین را می پرسیدند، خوب بود. آدم هایی مراقب او هستند که برایش بسیار مهم اند و آشکارا بسیار وفادارند. فکر می کنم برای آن روز زیبایی بود چون متفاوت بود. ناگهان ستاره ای مثل دانیل کریگ وارد اتاق می شد و آن ها می توانستند با او عکس بگیرند .
تازه آن هم نه هر ستاره ای بلکه جمیز باند. با این حساب دو شمایلی که مردم بیش از هر چیز بریتانیایی تلقی شان می کنند هم زمان در اتاق حضور داشتند: جمیز باند و ملکه.
ملکه می خواست که حضور کریگ برای بقیه افراد خانواده اش نامنتظر باشد. به همین دلیل به هیچ کس نگفته بودند.
از آن گذشته، کار کردن با ملکه واقعا راحت بود. شخصیتی است دوست داشتنی . آن روزی که داشتیم فیلم برداری می کردیم قبل از شروع کار به دیدنش رفتم.
گفت: « خیلی سرحال نیستم. تمام صبح پیش دندان پزشک بودم» من هم گفتم که کاملا می توانم با او احساس هم دلی کنم . بعد گفت: «چه می خواهید؟ فقط به من بگویید که چه می خواهید.» من هم به شما گفتم و او هم همان را انجام داد. مجبور نبودی یک چیز را دوبار به او بگویی . بسیار باهوش و تیز بود؛ به خصوص به عنوان بانویی در آن سن و سال .
*حال که جمیز باند را درآن مراسم کارگردانی کرده اید آیا به فکر این نیفتادید که در یک فیلم
هم همین کار را بکنید؟ (با خنده) نه . سام مندز در این فیلم آخری این کار را به طرز فوق العاده ای به انجام رسانده ولی اینکارها باب طبع من نیست. من پروژه ها و گروه های کوچک تر را دوست دارم و آن پروژه ها خیلی عظیم اند. حتی در مراسم المپیک هم سعی کردیم کار را با گروه کوچکی به سرانجام برسانیم. دلم نمی خواهد فیلم عظیمی بسازم.
* درمراسم اهدای جوایز بفتا، موقعی که ترزا راسل تهیه کننده را با پل اسکولز (فوتبالیست
مشهور انگلیسی) مقایسه کردید جرج کلونی و دارو دسته اش حیرت نکردند؟ به خودم می گفتم که « این حتما آمریکایی ها را گیج خواهد کرد» ولی بعدش فکر کردم که : به درک! آمریکایی ها را ول کن! همه آدم های دیگری که این جا حضور دارند متوجه منظور من می شوند، یعنی همه آدم هایی که به حساب می آیند.
مثل مراسم المپیک بود که بخش هایی از آن هم آمریکایی ها را گیج کرد. ولی خب به درک. ما که نمی توانیم به آن ها اجازه بدهیم در هر زمینه ای دست بالا را داشته باشند!
* حالا درسینما در مقیاس هایی کمی بزرگ تر از قبل کار می کنید. آیا هنوز هم مجبورید از
این رو و آن ور پول جور کنید؟ بله ، این قضیه پول جور کردن ، بخش مهمی از ماجراست . رقصی است که از همان ابتدای کار شروع می شود .
این که سعی می کنید امور را مطابق میل خودتان سر وسامان بدهید تا حدی به یک شو می ماند و تا حدی به چرب زبانی و زبر و زرنگی بر می گردد . این بخشی از طبیعت و سرشت شما به عنوان فیلم ساز است.
حرف های مزخرفی به برخی می گویید که دروغ محض است.
مثلا درمورد میلیونر زاغه نشین موقع جذب سرمایه می گفتیم که تلفیقی است از املی و قطار بازی !
فکرش را بکنید: با پاته و با فاکس در آمریکا قراری داریم حاکی از آن فیلم ها را بودجه ای کم تر از بیست میلیون دلار بسازیم.
سقف بدی نیست چون مجبوری با زرنگ بازی جوری نشان بدهی که انگار قیمت صد میلیون آب خورده است.
* آیا بلند پروازی های دیگر هم در عرصه فیلم سازی دارید؟ فعلا نظرم به دو فیلم تاریخی است که نیاز به تحقیق کاملی دارد و نمی توان هر کاری کرد. باید واقعیت ها را درست جور کرد. در ضمن تمایل به ساختن دنباله ای بر فیلم قطار بازی هم دارم و ایده بازی دادن همان بازیگران درآن نقش ها پس از بیست سال . البته باید خیلی مراقب باشیم چون فشار خیلی زیادی روی چنین کاری وجود خواهد داشت. /ص
منبع : ماهنامه فيلم