گفت وگو با «سوسن پرور» بازيگر مجموعه «خنده بازار»:

طنز، بازيگر جدي مي خواهد

خنداندن كلا كار سختي است و هنگامي كه بازيگري زن باشد، اين كار خيلي سخت تر مي شود.

به گزارش باشگاه خبرنگاران، «سوسن پرور» آن گونه كه خود در اين مصاحبه مي گويد از سال 1372 در زمينه تئاتر فعال است اما نخستين بار در سال 1387 با حضور در نقش دختري به نام «فريده» در سريال بزنگاه به مخاطبان تلويزيون معرفي شد.

او در اين سريال كه به كارگرداني رضا عطاران ساخته شد، نقش دختري سن بالاكه خواستگاري ندارد و فاقد زيبايي ظاهري به نام «فريده» را ايفا مي كرد كه واكنش هايش به اتفاق هاي پيرامون، لحظات طنز فراواني را ايجاد مي كرد.

سوسن پرور در سال هاي گذشته در تله فيلم هاي متعددي ايفاي نقش كرده است اما مجموعه خنده بازار مشهورترين و مداوم ترين بازي وي در يك برنامه تلويزيوني است كه سبب شده تا مخاطبان هربار در قالب اين مجموعه او را در نقش شخصيت هاي مختلف ببينند، از مجري يك برنامه آشپزي گرفته تا زني كه به ملاقات همسرش در زندان مي رود يا همسر متهمي كه به دادگاه احضار مي شود. اين بازيگر سال هاست به عنوان نويسنده و بازيگر در تئاتر فعاليت مي كند.

او عضو گروه نمايش «ستاك» است و تاكنون نمايشنامه هايي چون سالار تشنگان و جمعه ؟دي را كارگرداني كرده است. وي بازي در فيلم زندان زنان را نيز در پرونده هنري خود دارد. «بيست» نيز نام برنامه يي است كه با حضور او از شبكه يك سيما پخش شد. اين بازيگر در گفت وگو با «اعتماد»، از حضور خود در تلويزيون، چگونگي خلق لحظات طنز و نحوه پرورش و پردازش نقش هاي خنده بازار مي گويد.


برنامه «خنده بازار» در طول دو سال گذشته تنها برنامه طنز دنباله دار تلويزيوني و «سوسن پرور» محوري ترين بازيگر زن اين مجموعه بوده كه در نقش هاي مختلفي از آيتم هاي اين برنامه حاضر شده است. حضور شما در اين مجموعه چگونه اتفاق افتاد؟
شهاب عباسي، كارگردان اين مجموعه از دوستان قديمي و هم دانشگاهي من است كه به واسطه دوست مشتركي به نام «بهرام ملكي» كه مدتي هم در خنده بازار برنامه ريز بود، با هم تجربه هاي مشترك كاري داشتيم. هنگام شروع خنده بازار به دليل حضور در يك برنامه تلويزيوني، موفق نشدم به دعوت سازندگان اين برنامه پاسخ مثبتي بدهم و در برنامه باشم. خنده بازار يك عيد نوروز و ماه رمضان را پشت سر گذاشت و من بعد از يك سال به گروه پيوستم.

حضور در برنامه هايي از جنس خنده بازار براي بسياري از بازيگران اولويتي جدي نيست. اول به اين دليل كه معمولاخنداندن كار بسيار سخت تري از گرياندن است و ديگر اينكه حضور در برنامه هاي آيتمي، نسبت به سريال هاي نمايشي تلويزيون كار سبك تري محسوب مي شود. فيزيك و چهره شما بسيار جدي است و با يك مقنعه سورمه يي به راحتي شبيه يك خانم ناظم سختگير مي شويد! چگونه بر اين فضا غلبه كرديد؟
اين نگاه كلي متاسفانه نسبت به برنامه آيتمي وجود دارد كه آن را بي كلاسي مي دانند و تا اسم برنامه آيتمي مي آيد، با يك «اه» كشدار درباره آن صحبت مي كنند اما من به واسطه حضور در اين برنامه بعد از مدت ها خودم را در بازيگري محك زدم. مي دانستم كه بازي در چنين اثري سخت تر از يك كار نمايشي است. فضاي اين برنامه به كلاس هاي بازيگري و اتودهاي آن بسيار نزديك است و در اين برنامه هم مانند تئاتر، بازيگر فقط يك لحظه فرصت بروز خلاقيت براي نقش دارد و بعد از پايان سه دقيقه آيتم، اگر چيزي به ذهن بازيگر خطور كند، امكان ارائه آن در سكانس ديگر نيست و با پايان آيتم، زمان بروز اين خلاقيت تمام مي شود. درباره بخش ديگر سوال شما كه به جدي بودن چهره من اشاره كرديد بايد بگويم چند سال قبل فريدون جيراني پيشنهاد ايفاي نقش يك دختر منافق را به من داد. گفت چهره تو خيلي جدي، خشن و سنگي است و براي نقش دخترهاي چريك مناسب است.

هنگام ضبط آيتم هاي اين برنامه نيز، هر آيتم چند بار تكرار مي شود تا نتيجه قابل قبول فراهم شود. شما در چنين صحنه هايي چه مي كنيد تا در تكرار، انرژي اوليه خود را حفظ كنيد؟
تكرار هميشه حس كسالت به دنبال دارد و اگر من به عنوان بازيگر دچار اين حس شوم، مخاطب نيز دچار خواهد شد. به خاطر همين بايد مدام نقش را از كسالت درآورد. همين مساله سبب مي شود ذهن من به عنوان بازيگر مرتب در حال كار كردن باشد. ضمن آنكه همان طور كه اشاره كردم، بازيگر در چنين برنامه يي فرصتي محدود براي بروز خلاقيت دارد و اگر چيزي به ذهن بازيگر برسد يا بخواهد شخصيت پردازي كند، نمي تواند در سكانس هاي بعدي اين كار را انجام دهد، حال آنكه در يك سريال بازيگر مي تواند در صورت فراموشي يك ايده، در سكانس هاي بعدي و حتي قسمت هاي بعدتر ايده خود را اجرايي كند.

البته اين مساله براي يك بازيگر زن محدوديت هايي نيز دارد و خط قرمزها درباره يك بازيگر زن بيش از بازيگر مرد در يك اثر طنز است.
بله. دقيقا. من در تئاتر كارهاي جدي داشته ام. در سريال «روزگار قريب» نقش زني را ايفا كردم كه جنازه فرزندش را در صندوق عقب يك اتومبيل برايش مي آورند و او به شدت گريه مي كند. به نظرم كار جدي نه الزاما به معناي گرياندن بسيار آسان تر از كار طنز است و بازيگر در آن عرصه زمينه مهياتري را نسبت به كار طنز دارد.

بسياري از بازيگراني كه تحصيلات آكادميك دارند، هنگام حضور در تلويزيون به سمت خلق آثاري مي روند كه از وقار و سنگيني خاصي برخوردار است و مخاطب خاص خودش را هم دارد اما مخاطب عام از آن استقبال نمي كند. نمونه چنين آثاري از شبكه چهار سيما در قالب طنزهاي كلاسيك پخش مي شود اما مخاطب خنده بازار، مخاطب عام است. چطور فضا را براي ارتباط چنين مخاطبي با يك اثر طنز مي توان مهيا كرد؟
اين تجربه را از زمان دانشجويي داشته ام. هميشه دلم مي خواسته آدم ها فضاي ذهني كليشه يي را از تئاتر كنار بگذارند. وقتي در يك فضاي عمومي از تئاتر حرف مي زنيم، بلافاصله در ذهن مخاطبان تصوير بازيگري نقش مي بندد كه با لحني موزون فرياد مي زند: «آه اي اوفليا...» من دوست داشتم اين فضا را بشكنم. البته در كارهايي كه ايفاي نقش مي كردم، نمي توانستم مانور زيادي بدهم چون فقط بازيگر بودم و بايد با زباني كه كليت كار داشت پيش بروم اما از زماني كه نوشتن و كارگرداني را شروع كردم، سعي كردم قالب و زبان ملموس تري را انتخاب كنم و با اين پيشينه وارد تصوير شدم. نخستين تجربه من در عرصه تصوير هم، ايفاي نقش فريده در سريال «بزنگاه» بود. آنجا برايم مثل يك مدرسه بود. آنجا بود كه فهميدم هرچه غلو بازيگر كمتر باشد و راحت تر و صادق تر جلوي دوربين باشد، مردم بيشتر با او ارتباط برقرار مي كنند. صداقت بزرگ ترين درسي بود كه من از آن سريال گرفتم. نمونه اين مساله در بازي مرجانه گلچين و حميد لولايي هم بود. حتي بازيگر كودكي مانند نيكي نصيريان در خيلي از صحنه ها نمي دانست كه در حال ايفاي نقش است. به جرات مي توانم بگويم در هيچ كار ديگري حضور نداشتم كه اين ميزان صداقت داشته باشد.
به نظرم مخاطب امروز ما حوصله فلسفه بافي ندارد چون اگر چنين حوصله يي داشت، اين مقدار كتاب هاي فلسفه در كتابفروشي ها باد نمي خورد. بايد با زباني نرم با مخاطب صحبت كرد. در زمانه امروز مخاطب حوصله اينكه براي درك يك جمله روي آن تامل كند را هم ندارد. سال ها قبل در شعر تحولي رخ داد و شعر نو پديد آمد. علت اين تحول اين بود كه مخاطب راحت تر بتواند شعر را بخواند و آن مفهوم عميق تر را زودتر درك كند. البته هر نثري در جايگاه خود زيباست اما واقعيت اين است كه حتي شما به عنوان مصاحبه شونده در همين لحظه ممكن است مشكلات خانوادگي داشته باشي، منتظر تماس باشي و بعد از اين مصاحبه هم چندين كار داشته باشي كه بايد آنها را هماهنگ كني. با چنين ذهن شلوغي كه تقريبا همه آدم ها با آن مواجه هستند، بايد در يك اثر هنري هم با چيزي مواجه شوي كه بتواند در لحظه شما را جذب كند و اين چيزي جز صداقت نمي تواند باشد. شايد من نتوانسته باشم هميشه روان بازي كنم كه اين را جزو ضعف هاي خودم مي دانم اما تمام سعي خودم را كردم تا صادق بازي كنم.

مردم در خيابان شما را مي شناسند؟
بله.

اين شناخت در آن حد و اندازه هست كه زندگي شما را مختل كند؟
دوست ندارم در اين مساله غلو كنم اما گاهي چنين اتفاقي رخ مي دهد. سال ها قبل وقتي در مصاحبه هاي بازيگران با چنين عبارت هايي مواجه مي شدم، با اندكي حس حسادت مي گفتم: «آره! حتما همه تو را مي شناسند» اما حالاخودم با چنين مشكلي مواجه هستم. البته اين مساله دلچسب است كه مورد توجه مردم باشيم و حتي در لحظه نقد شويم اما كمي از اين مساله مي ترسم و حس مي كنم زير ذره بين هستم. من در زندگي شخصي خودم زياد آدم سانسور داري نيستم و مثلااگر ناراحت هستم، دوست دارم به مخاطبم بگويم كه ناراحت هستم اما نمي شود و بايد جلوي مردم خوشحال باشم چون بازيگر طنز هستم. اين انرژي كه مردم به من مي دهند را دوست دارم و خدا كند هميشه قدر اين موقعيت را بدانم. هميشه از خدا خواسته ام تا زماني در چشم باشم كه جنبه اش را داشته باشم و اگر قرار است اتفاق بدي از نظر شخصيتي برايم رخ دهد، اميدوارم مورد توجه مردم نباشم.

برخي بازيگران سينما و تئاتر با اين ذهنيت به سراغ تلويزيون مي آيند كه از اين رسانه صرفا امرار معاش و فقط پول آن را دريافت كنند. براي شما تلويزيون چه جايگاهي در زندگي حرفه يي دارد؟
اگر بخواهم پاسخ اين سوال را صادقانه بدهم بايد بگويم در تئاتر وقتي سراغ كاري مي رويم، با هزار ذهنيت، تحليل و شخصيت پردازي مي رويم. ممكن است جلسات مختلفي فقط صرف خواندن نمايشنامه شود تا به شخصيت پردازي مناسبي از نقش برسيم. در تئاتر پول كمتري پرداخت مي شود اما فضا خيلي جدي تر است و قابل مقايسه با تلويزيون نيست. مثل رانندگي كاميون و اتومبيل شخصي است. ماهيت هر دو رانندگي است اما الزاما فردي كه كاميون رانده، مدل و مرام خاصي دارد كه با سواري سازگار نيست! مقايسه كردن اين دو عرصه چندان درست نيست و بايد با انتظارهايي متفاوت از تئاتر و سينما به سراغ تلويزيون رفت. با تجربه هاي محدودي كه من داشته ام ديده ام كه بازيگر تلويزيون فرصت ندارد كه بخواهد درباره جزيياتي مانند ديالوگ به شيوه تئاتر بحث كند. در تلويزيون دستمزد خوبي داده مي شود تا در خدمت كارگردان باشيم اما كار كردن در تلويزيون برايم خيلي جدي است. بازيگري كه از فيلتر تلويزيون بگذرد، چون شناخته تر است در تئاتر و سينما موفق تر است. روزي در راديو نمايش بحثي درباره ستاره سازي در صنعت سينما مطرح مي شد. يكي از بازيگران مطرح سينما و تلويزيون در اين ميزگرد گفت: ما در سينما ستاره نداريم و افرادي در اين عرصه شناخته شده هستند كه در تلويزيون معروف و بعد وارد سينما شدند. نمونه اش مرحوم خسرو شكيبايي است. فيلم هامون اتفاق بزرگي براي اين بازيگر بود اما خانه سبز كجاي پرونده كاري او قرار مي گيرد؟ اگر مرحوم شكيبايي خانه سبز را تجربه نكرده بود ولو در نقش هاي مشابه و موفق تري از هامون حضور مي يافت، هيچگاه با تشييع گسترده يي مواجه نمي شد. اينكه مي گويند سينما فردي را مطرح مي كند، اين مساله مربوط به سينماي قبل از انقلاب است. پيش از انقلاب بليت سينما جزو سبد فرهنگي خانواده بود اما الان اقلام فرهنگي از جمله سينما و كتاب از سبد بسياري از خانواده ها حذف شده است.
به همين دليل سينما مخاطب كمي دارد و نمي توان در سينما توقع ستاره شدن داشت و اگر بازيگري بگويد: كار كردن در تلويزيون كار كم ارزشي است و به كار در سينما افتخار كند، بدون ارزشيابي بايد پرسيد: چه سينمايي؟! سينما ابهت خاص خودش را دارد وقتي كه كارگردان هاي با ابهتي در آن باشند اما واقعا ديگر چه كارگردان با ابهتي باقي مانده است؟ تعداد اندكي هم كه باقي مانده اند مي بينيم كه كيفيت آثارشان نسبت به كارهاي قبلي نزول مي كند. به نظرم در تلويزيون «اتفاق» بيشتر مي افتد تا در سينماي فعلي كه بودجه اندكي دارد و به هر قيمتي بايد يك فيلم فروش برود و به همين دليل بازيگر بايد هر كاري انجام بدهد تا به فروش فيلم كمك كند. براي من به عنوان يك بازيگر معمولي و سطح پايين انگيزه يي وجود ندارد كه مثلابراي يك كار سينمايي تخفيف بدهم تا صرفا در يك فيلم سينمايي حضور داشته باشم. اگر بخواهم لذت ويژه يي از بازيگري ببرم، ترجيح مي دهم بروم كار تئاتر انجام دهم.

از صحبت هاي شما مي توان اينطور نتيجه گرفت كه براي آنكه بازيگرها در زمان مرگ با نكوداشت از سوي مخاطبان مواجه شوند بهتر است چند تجربه موفق تلويزيوني داشته باشند!
اگر آن اتفاق براي خسرو شكيبايي رخ داد به اين دليل بود كه صادق بازي كرد و رسانه تلويزيون به او اين فرصت را داد تا مردم صداقت او را ببينند. اين بازيگر صرفا در زمان تشييع جنازه با استقبال مواجه نشد بلكه در زندگي و در ميان مردم نيز با استقبال مواجه شد و انرژي فراواني از مردم گرفت ولي چون ما آدم هاي مرده پرستي هستيم، فقط در زمان مرگ براي افراد سنگ تمام مي گذاريم. من به عنوان يك بازيگر معمولي و بي ادعا معتقدم تجربه كردن تلويزيون خيلي خوب است.

به عنوان بازيگري كه نقش طنز ايفا مي كنيد، امكان اجراي گريم اغراق آميز در چهره شما وجود ندارد. تحرك فيزيكي هم براي شما در حداقل آن است. فقط ميميك صورت و صدا به شما امكان مانور مي دهد. با چنين محدوديت هايي چگونه مي توانيد يك نقش طنز ايفا كنيد؟
به همين دليل است كه گفتم خنداندن كلاكار سختي است و هنگامي كه بازيگري زن باشد، اين كار خيلي سخت تر مي شود. من شخصا سعي مي كنم اگر بتوانم موقعيت طنزي ايجاد كنم كه به واسطه آن موقعيت بتوانم طنازي كنم يا اينكه در بار ديالوگ طنز را منتقل كنم. آدم هاي جدي وقتي با ديگران شوخي مي كنند، به دليل آنكه مخاطب چنين انتظاري از آنها ندارد، به رفتار آنها مي خندد. البته من خيلي به اين مساله فكر نمي كنم كه كسي را بخندانم. تمام سعي من اين است كه آن سكانس يا آيتم لبخندي را ايجاد كند و همين براي من كفايت مي كند. ممكن است گاهي من محور طنز نباشم اما بشقابي كه مي خواهم به دست بازيگر مقابلم بدهم، پيش از آنكه از دست او بيفتد و بشكند ايجاد خنده كند. من به همين قانع هستم كه همين بشقاب را به دست بازيگر مقابلم بدهم اما در عرصه طنز حضور داشته باشم. البته به عنوان يك بازيگر زن در جامعه يي زندگي مي كنم كه زن ها بايد براي نشان دادن استعدادهايشان مبارزه كنند. اگر مي توانند دوچرخه سوار شوند يا راننده كاميون باشند و حتي براي آشپز بودن بايد مبارزه كنند. در همه فيلم ها زن ها در آشپزخانه هستند اما زماني كه مي خواهند از يك آشپز معروف نام ببرند از يك مرد نام مي برند. براي از بين بردن نگاه جنسيتي و ايجاد برابري جنسي، زن ها مجبورند مبارزه كنند و من هم اين كار را مي كنم.

اما اشتغال زنان در برخي مشاغل چندان افتخار آميز نيست. مثلارانندگي كاميون چه افتخاري مي تواند براي يك زن باشد؟
بحث افتخار نيست، علاقه مطرح است. ممكن است من دوست داشته باشم مكانيك يا سوپور باشم. ارزش گذاري شغل ها كه رانندگي بد است و مهندسي خوب است، ناعدالتي است. علت اينكه در بسياري از مشاغل افراد موفق كم داريم اين است كه آدم ها از همان خانواده فيلتر مي شوند و به خواست خانواده يا بايد دكتر شوند يا مهندس. حتي مشاغل هنري هم بي اهميت تلقي مي شود.

شما هم در خانواده با چنين مشكلاتي مواجه بوديد؟
خدا را شكر خانواده من چنين نبودند و مانعي نداشتم اما براي جامعه زماني به عنوان بازيگر شناخته شدم كه در سريال بزنگاه بازي كردم اما من از سال 72 بازيگر بودم. به نظرم خيلي خوب است كه آدم ها بتوانند دنبال ذوق خود بروند. فردي كه علاقه اش تميزي و نظافت شهر باشد، مي تواند يك سيستم مكانيزه براي اين كار ايجاد كند و اين حرفه را ارتقا دهد اما اگر فرزندي به مادرش بگويد مي خواهد رفتگر شود، ممكن است مادرش از غصه دق كند. خيلي بد است كه جاي آدم ها تصميم گرفته شود و سريع قضاوت كنند كه اين شغل بد است و آن يكي خوب است.

در خنده بازار در آيتم هاي مختلفي ايفاي نقش مي كنيد. آيا سبك بازي شما در هر آيتم تفاوت دارد؟ آيا بايد در هر كدام از اين آيتم ها بازي شما تفاوت داشته باشد يا اينكه بايد همه آنها يكسان باشد؟
شخصا تفاوت زيادي نمي بينم. شايد موقعيت ها كه تغيير پيدا مي كند، بازي من هم تغيير مي كند. مثلادر دادگاه اگر 5 نقش داشتم، هر پنج تا يكي است. يك جا داد مي زنم، يك جا عينك دارم، يك جا مي خندم و... اما در دادگاه موقعيت متفاوت با فضاي آيتم زندان است. البته تمام آيتم هاي زندان هم شبيه هم است و با اين جمله آغاز مي شود: «چقدر پير و زشت و كريه و داغون شدي» ولي در اين موقعيت سعي مي كنم بازي متفاوت تري از موقعيت مثلاآشپزي داشته باشم.

در خنده بازار با برخي برنامه هاي مشهور شوخي مي شود. از برنامه هاي روتين تلويزيون كه سال هاست پخش مي شود گرفته تا برنامه هاي ماهواره يي. به نظر شما اين شوخي ها با آنچه مخاطب در پس ذهن خود از اين برنامه ها دارد، در تعداد بينندگان تاثير دارد؟
به نظرم در فضاي برنامه هاي آيتمي پيدا كردن يك قالب مناسب كه بتوان آن را تكرار كرد و حرف هاي مناسب و خوب زد، سخت است. بخش هايي مانند دادگاه، مترو، هواپيما، عمو قناد و... ما به ازا دارد و برخي آيتم ها اين ما به ازا را ندارد. وقتي قالب تكرار مي شود جذابيت اين مساله كه اين بازيگر اداي آن مجري را درمي آورد از بين مي رود. اگر هم مردم مخاطب اين برنامه هستند به خاطر اداي برنامه هاي ديگر را درآوردن نيست چون اين مساله فقط همان چند بار اول جذاب است و پس از آن مي شود يك جوك تكراري و بايد محتوا تازه و خاص باشد تا مخاطب به تماشاي برنامه تمايل نشان دهد.

به عنوان يك بازيگر چقدر در شكل گيري هر آيتم نقش داريد و به پيشنهاد شما توجه مي شود؟
در لحظه و بازي دستم باز است و اگر چيزي به ذهنم برسد اجرا مي كنم. تقريبا مي توانم بگويم حضور در هر آيتم يادآور آن ضرب المثل است كه «آش حاضر و قاشق سرش است». من فقط اين آش را مي خورم اما سعي مي كنم اين آش را خوب بخورم.

در ايران بازيگران محدودي در كارهاي طنز و جدي ايفاي نقش مي كنند. گوهر خيرانديش، فاطمه معتمدآريا و مهرانه مهين ترابي تعدادي از آنان هستند. شما چه برنامه ريزي خاصي براي آينده كاري خود داريد؟
در شرايطي زندگي مي كنيم كه آدم نمي تواند با قطعيت درباره يك هفته ديگر صحبت كند پس چطور مي توان براي يك عمر شغل را انتخاب كرد؟ دورنمايي از اين حرفه ندارم فقط دوست دارم نقش هاي مختلف را تجربه كنم و خودم را محك بزنم. در حال حاضر در فيلم «فرش قرمز» رضا عطاران حضور داشته ام و چندين تله فيلم هم كار كرده ام. در اين مدت خيلي ها از من حمايت كرده اند. خانواده ام پشتيبان من بوده اند كه از آنها تشكر مي كنم. همين طور از بچه هاي خنده بازار كه در مواقع لازم با مشكلات من كنار آمده اند و چون اين كار يك برنامه مداوم است، گاهي ممكن است شرايطي وجود داشته باشد كه در مقام بازيگر امكان اجراي نقش طنز را نداشته باشم و البته نمي شود ضبط كار را هم متوقف كرد. در چنين موقعيت هايي بارها عوامل برنامه به من كمك كرده اند و شرايط حضورم در برنامه را تسهيل كرده اند كه از همه آنها تشكر مي كنم. در پايان بايد بگويم من سعي مي كنم بازيگر بمانم و زياد برايم مهم نيست كه بگويم كار جدي نمي كنم. من مثل يك كاسه كه زماني شير و زماني ديگر در آن آش مي ريزند هستم و فقط سعي مي كنم كاري كه دوست دارم را بازي كنم./ي2

مبنع:روزنامه اعتماد.

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار