خاطره ای از یک آزاده جانباز؛

با تمام صابون هاي دنيا هم نمي‌توان مغز شما را شستشو داد!

آزادگان با ياري خدا و پايداري روزهاي سخت و طاقت فرساي اسارت را يكي پس از ديگري پشت سرگذاشتند و با ايمان و اعتقاد به خدا و اراده و اميد در برابر ديدگان بهت زده جهانيان سدهاي عظيم و دلهاي اهريمني فرعونيان كينه توز را درهم شكستند.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،  آزادگان نمونه عيني عشق و ايثار و فداكاري بودند. آنها در لحظه شكنجه شدن كه بدن نحيفشان در زير شلاقهاي دژخيمان ديوصفت قرارمي گرفت فرياد ا... اكبر و ذكر فاطمه زهرا(س) و يا حضرت ابوالفضل(ع) بر لبانشان جاري و اردوگاه را بلرزه درمي آورد و براي آنكه ديگري تازيانه اي نخورد گوي سبقت را ازهم مي ربودند. براستي در كجاي دنيا چنين جوانان برومندي را مي توان يافت كه به ايران و ايراني بودنشان فخر بفروشند.

اردوگاه الانبار كمپ هشت از سه بند تشكيل و هر بند هشت آسايشگاه در دو طبقه وجود داشت و اين سه بند در طول روز ارتباطي با هم نداشتند. البته ناگفته نماند هر آسايشگاه كه گنجايش 20 تا 24 نفر را داشت عراقي ها 60 تا 70 اسير را در هر آسايشگاه گنجانده بودند. روز عيد فطر سال 1367 وقتي چهره مظلوم آزادگان نگاه مي كردي خيلي زود متوجه مي شدي كه پس از يكماه روزه گرفتن آن هم در شرايط سخت و كمبود امكانات و نبود غذاي كافي و مفيد چقدر ضعيف شده اند بعثي ها دنبال بهانه اي مي گشتند تا پاداش يكماه عبادت و روزه داري و دينداري بچه ها را بدهند.

چهره آنان از خشم برآشفته شده بود از اينكه مي ديدند حتي در شرايط سخت اسيران ايراني به اعتقادات خود پايبند هستند بسيار ناراحت و عصباني مي شدند. روز عيدفطر عراقي ها در مرحله اول ارشدهاي ايراني آسايشگاه و چند نفر ديگر را جدا نموده و به زندان پشت محلوطه كه در آن گنجايش 2يا 3نفر را داشت انتقال دادند.

وقتي درب آسايشگاه بسته شد سرگرد مفيد همراه با عده زيادي سرباز از خدا بي خبر و نيروهاي ضدشورش وارد آسايشگاه شده و با خشم و غضب رو به اسيران كرده و گفت: مگر نگفته بودم نماز جماعت ممنوع، روزه ممنوع، دعا و برپايي برنامه هاي مذهبي - ملي ممنوع. و شروع كرد به توهين به مقدسات نظام مقدس و فرياد مي زد اگر تمام صابونهاي دنيا را بياورند تا مغز شما را شستشو دهند باز هم عوض نخواهيدشد و امروز مي خواهم انتقام خود را از شما بگيرم و عقده دوساله ام را خالي كنم اما غافل از اينكه آن خدا بي خبر نمي دانست مگر مي شود تشنگان را از نوشيدن آب محروم كرد.

 به هرحال دستور داد همه در صفهاي پنج نفره، همه به حالت سجده سرها را پايين بياورند و بعد قهقهه اي مستانه سر داد گفت: بزنيدشان. آن نوكران بي چون و چرا هركدام با كابلهاي تو پر و شلاق، باتوم، چوبدستي در دو صف ها قرارگرفته و با تمام وجود ديوانه وار ضربه هاي سنگيني را به پشت بچه ها مي نواختند فرياد ا...اكبر يا فاطمه الزهرا(س) يا ابوالفضل العباس(ع) بچه ها سراسر اردوگاه را فراوگرفته بود چنان ضربه ها سنگين بود كه از دورترين نقطه اردوگاه قابل شنيدن بود و از طرفي اسراي آسايشگاه هاي ديگر كه از پشت پنجره اين صحنه را مي ديدند و فريادها رامي شنيدند.

همه به راز و نياز و صلوات مشغول بودند و از دست كسي كاري جز دعا ساخته نبود بعد از دقايقي سكوت مجددا سرگرد مفيد شروع به فحاشي نمود و صحبتهاي قبل را تكرار نمود و مجددا دستور قبل صادر شد و فريادها تكرار شد بعد از كتك زدن آسايشگاه 9، نوبت به آسايشگاه10 رسيد و همان نطق ها را تكرار و ضربه ها شروع شد در هر آسايشگاه سرگرد مفيد صحبتهايش مجددا شروع مي شد و آنها با ديوانگي تمام بچه ها را مي زدند.

حال فرقي نمي كرد كه اين ضربه به كجاي بدن بچه ها وارد مي شود. عده اي بيهوش مي شدند. از بدن هاي نحيف خونهايي بود كه كف آسايشگاه را رنگين كرده بود. بچه ها واقعا تاب و توان حركت را از دست داده بودند. اما اين پايان ماجرا نبود قاطع 2 و قاطع3 كه تا حدودي خيالشان آسوده شده بود از اينكه اين كتك ها پايان يافته اما غافل از اينكه اين از خدا بي خبران و در رأس آنها سرگرد مفيد تا فرداي روز بعد، برنامه پذيرايي داشتند.

بچه ها كه هنوز از درد شكنجه و ضربات شلاقها آرام نگرفته بودند سه چهارساعت بعد متوجه شديم درب آسايشگاه 9 از بند دو باز شد و باز هم آن بعثي ها با كابل برنامه هاي قبلي را تكرار و از همه مي خواهند كه تمامي رهبران اردوگاه- گردانندگان اصلي- امام جماعت ها- طلبه و روحانيون مسئول تاتر و سرود و.. را به آنان معرفي كنيم والا اين برنامه ادامه دارد. اسرا در چنين شرايط سختي دربرابر تصميمي بسيار دشوار قرارگرفتند.

با ياري و نظر ائمه معصومين(ع) بيش از پيش منسجم تر تا سرحد مرگ قرارگرفتند و اين آرزوي باطل را بر دل آنان گذاشتند. مجدد اسرا در صف هاي پنج نفره قرارگرفتند و آنها با خوي درندگي شان بچه ها را زمينگير كرده بودند حتي بعضي از آنها بر اثر شدت ضربه هايي كه به اسيران مظلوم و بي دفاع مي زدند خودشان از حال مي رفتند و خسته مي شدند و اگر هم يكي از آنها براي زدن مقداري بي خيالي نشان مي داد يا مثلا اسرار را آرام مي زد به دستور فرمانده بعثي او خود بايد قرباني مي شد و دستور مي داد سربازهاي ديگر او را بزنند. اسراي در بند بر اثر اين ضربه ها ناراحتي هاي كليه و كمر پيدا مي كردند و اكثر هم در ادرارشان خون ديده مي شد و آسايشگاه به آسايشگاه شكنجه ها تكرار شد.

ارشدهاي آسايشگاه را به قصد كشت مي زدند. يكي يكي آنها را در بيرون از زندان جهت اعتراف انتقال مي دادند وقتي نااميد مي شدند پنج- شش بعثي روي يك نفر ريخته و او را زير باران كابل و شلاق قرار مي دادند و بطور نمونه ارشد قاطع3وقتي بر اثر كابلها بيهوش شد سطل آبي روي او ريختند مجددا بعد از بهوش آمدن دوباره از او پذيرايي كردند و با همان حال داخل زندان كه جاي نفس كشيدن نداشت انداختند .

عراقي ها براي شكنجه هاي روحي آب سرد را داخل سطلي ريخته و جلوي چشمان آنها با زدن لگدي بر سطل آب سرد را روي زمين مي ريختند. درحين كتك زدن ها در يكي از آسايشگاه ها دونفر مريض سخت و بدحال داشتيم و عراقي ها كه احتمال مرگ آنها را مي دادند ازصف جدا نمودند و آن دو بيمار وقتي كتك خوردن بچه ها را مي ديدند تحمل نكردند و خود را روي بچه ها انداختند تا بلكه به اين طريق خود را در صف واحد بچه ها قرار دهند و بطوري همدردي خود را با برادران خود اعلام نمايند و آنها هم مجددا كتك مفصلي خوردند.

صبح روز بعد كه عراقي ها براي سومين بار تجديد قوا كرده بودند و مهياي شكنجه بچه ها شده بودند از ابتدا آسايشگاه هاي قبلي شروع كردند با همان آرايش قبلي تا به آسايشگاه بيست رسيدند ساعتي از اينكه به اين آسايشگاه برسند عده اي دراين آسايشگاه اختلاف نظر داشتند كه آيا جهت جلوگيري از وخيم شدن وضعيت پيرمردها- مجروحين - معلولين جلوي سرگرد را گرفته و با او صحبت نمايند تا به اين قضايا فيصله دهند.

عده اي هم راضي به اين نبودند تا اينكه پيرمراد اردوگاه الانبار كه كل اردوگاه احترام خاصي براي او قائل بودند به استخاره قرآن روي آورد كه خيال همه را آسوده كرد و آيه اي زيبا و دلنشين از سوره مبارك طه آمد كه نور اميد بر دلهاي بچه هاي آسايشگاه تابيد كه با بيان روشن اين آيه مقدر شد برادر زحمتكش اردوگاه كه بعد از اين جريانات در آن وضعيت بحراني ارشد منتخب آسايشگاه بود سرگرد مفيد را گرفته و با او صحبتهاي لازم را بنمايند وقتي نوبت شكنجه اين آسايشگاه شد اشاره اي به سرگرد نموده كه چند كلامي صحبت دارم و سرگرد كه بويي از صحبتهاي ايشان برده بود و استخاره قرآن كار خودش را كرده بود مقداري مكث كرده و گفت: فعلا صحبت تو باشد براي بعد و از كتك زدن آنها منصرف شد و در آن روز فقط آسايشگاه بيست به بركت آيه مباركه از ضرب و شتم سالم به دربرد.

روز دوم براي بار پنجم بود كه اسراي بيگناه شكنجه و درد و رنج ها و تازيانه هاي جلادان خون آشام را تجربه مي كردند و اردوگاه در انتظار پايان اين ماجرا بود گويا يكي از جاسوسان نام چند نفر را به عنوان رهبران اردوگاه به عراقي ها معرفي و آنها هم اسامي اين چند نفر را اعلام و آنها را در زندان ديگري قرار داده و چون ارشدهاي آسايشگاه به بدترين وجه شكنجه مي شدند.

مسئول آسايشگاه مجددا از نگهبانان عراقي تقاضاي صحبت با سرگرد مفيد را مي نمايد بعد ازدقايقي سرگرد با حد بيست نفر از نوكران دست پروده خود به پشت پنجره آسايشگاه آمده و مسئول آسايشگاه با تبحر خاص و مثال زدني درخواست قطع كتكها را مي نمايد و قول مي دهد خود اردوگاه را بدست گرفته و جو اردوگاه را آرام و طبق دلخواه آنان اردوگاه را مديريت كند. سرگرد كه مي خواست از سردرگمي نجات يابد و با بهانه اي به فجايع ننگين خود خاتمه دهد قبول كرده و كتك زدنها را قطع نمود اما سخت گيري ها و در تنگناها قراردادن بچه ها را ادامه داد و از روز بعد فرد ديگري به عنوان ارشد ايراني اردوگاه معرفي و كار خود را شروع كرد و سرگرد كه مي خواست به اين زوديها غرورش را پايمال نكند و از بيشتر بچه ها زهرچشم بگيرد خوابهاي زيادي براي خالي كردن عقده هاي دروني خود ديده بود و از آزار و اذيت اسرا لذت مي برد.

در طول شبانه روز بايد زير باران كابل به دستشويي مي رفتيم مجروحين و معلولين هميشه زير كابلها گير مي كردند. روزي يك ساعت هواخوري داشتيم حالاديگر عراقي ها گستاخي خود را به حدي رسانده بودند كه از ما مي خواستند هنگام آمار روزانه كه در آن زمان پنج بار انجام مي شد در موقع آمار در رديف هاي پنج نفره به حالت سجده قرار بگيريم و تا اين آمار لعنتي كل اردوگاه كه بيش از يك ساعت انجام مي شد با صداي سوت پايان مي يابد و اگر كسي به هر عللي از سجده ناخودآگاه يا بر اثر خستگي بلند مي شد سروكارش با تازيانه بود.

قبل از سجده رفتن موقع آمار اينقدر (بشين پاشو) مي دادند كه خودشان خسته مي شدند اگر كسي آن موقع مقداري مكث مي كرد مي بردند زير دوش آب بعد با شلاق او را تنبيه ميكردند و اگر كسي هم در زير تازيانه فرياد مي زد پوتين هاي كثيفشان را داخل دهان او قرار مي دادند كه فريادشان بجايي نرسد كه البته اين امر در طول سالهاي اسارت امري عادي بود.

سرگرد دستور داده بود هر وقت وارد اردوگاه شود هركسي در هرمكاني كه هست با سوت نگهبان بايد خبردار بأيستد چه خوابيده و چه نشسته و چه در داخل آسايشگاه معمولا تا وارد محوطه مي شد بادي به غبغب مي انداخت و با تكبر و غرور هرچه تمامتر از ميان اسرا رد مي شد بعد وقتي مطمئن مي شد دستور آزادباش مي داد البته اين موارد بالا تا مدتها ادامه داشت و براي ما امري عادي و بسيار سخت و ناگوار محسوب مي شد بعد از اين ماجراي تلخ كه پنجره و روزنه هاي قاطع 2و 3 را با بلوك پوشاندند تا افرادي اين دو قاطع از پشت پنجره حتي همديگر را نبينند و از حال هم بي خبر باشند و بعداز حدود دو هفته زندانيان را كه سخت ترين شرايط اسارتشان را گذرانده بودند و چهره هايشان چون انسانهاي اوليه قابل شناسايي نبودند را با لباسهاي پاره به آسايشگاه منتقل و تا مدتها كسي حق نداشت با آنها هم قدم شود.

حدود سه ماه بعد سرگرد مفيد براي اينكه انسجام و افكار هماهنگ شده اردوگاه را كه بر اثر وقايع پيش آمده خنثي و اين وحدت را متفرق كند حدود صد و بيست نفر از فعالان و برنامه ريزان و اداره كنندگان امور فرهنگي را جدا و با ايجاد تونل وحشت هميشگي و معروف به اردوگاه جديدالتاسيس تكريت 17 بردند .
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار