يکي از فضلاي حوزه علميه مشهد نقل مي کند: «زماني که در جواني مشغول تحصيل بودم، روزي با دو سه نفر از طلاب براي عيادت يکي از علماي بزرگ که در اندروني، به خاطر کسالت بستري بودند و نمي توانستند بيرون تشريف بياورند خدمتشان شرفياب شديم. وي در ضمن سخنان پندآموز خويش، درباره دنيا و بي ارزشي آن فرمود: شما وضع مرا که نگاه مي کنيد شايد گمان کنيد، اين شيخ چيزي نمي فهمد و خيلي آدم ساده اي است و حال آن که امکانات رفاهي هر طور که بخواهم برايم آماده است، اما من نميخواهم، چرا که نفس را هر طور عادت بدهيد همان گونه پرورش مي يابد اگر توانستيد کنترل کنيد همان جا مي ايستد ولي اگر نفس را آزاد گذاشتيد چموش مي شود و ديگر نمي شود او را کنترل کرد؛.... مثلا اگر امروز بگويم اين فرش اتاق من از حصير يا نمد است، بايد تبديل به قاليچه شود، فردا مي گويم اين قاليچه به درد اين اتاق نمي خورد، چرا که بهتر از اتاق است و اتاق بايد عوض شود.
اتاق را عوض کردم، آن وقت مي گويم اين قاليچه ها به درد اين اتاق نو نمي خورد، بايد قالي يک تخته باشد و پرده اتاق بايد فلان جور باشد و همين طور اتاق عوض مي کردم و قاليچه را تبديل مي کردم... پس همين جا نفس را کنترل مي کنيم تا کش پيدا نکند، شما بايد متوجه باشيد که اگر در زندگي نفس را کنترل نکنيد گرفتار مي شويد و تا آخر عمر بايد مشغول اين کارها باشيد.»
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید