یادداشت/

پاداش تبريزی هیاهوی بسیار برای هیچ/ این‌ بار ليلی با من نیست!

«پاداش...» در کل کار خوبی نیست اما چند‌تا صحنه و جمله‌ی خنده‌دار دارد که می‌شود با توجه به همان‌ها به اندازه‌ی 10 الی 20 لطیفه‌ی اینترنتی، برای این فیلم ارزش هنری قائل شد.

حوزه سینما گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران - میلاد جلیل‌زاده؛ در ابتدای تیتراژ و در حاشیه‌ی صوتی فیلم، صدای چیق چیق قیچی می‌آید و تصاویری گرافیکی از موی سر مردانه لا به لای نوشته‌ها می‌ریزد، اما خود فیلم در فضای آرایشگاهی مردانه یا چیزی شبیه آن استارت نمی‌خورد.

حسن معجونی در یک هتل فرنگی از توی رختخواب بلند می‌شود و چشمش به یک خانم خوش رنگ و لعاب فلورانسی می‌افتد.
آقا صفا (حسن معجونی) که بلافاصله بعد از دیدن این خانم، آب از لب و لبچه‌اش راه افتاده، زیر لب یکی دو بیت عاشقانه بلغور می‌کند اما ناگهان گوشی موبایل او با این صدا زنگ می‌خورد که؛ اعوذ بالله من الشیطان رجیم.

کلیشه‌‌ی مردهای پولدار و ریاکار؛ این چیزی است که لااقل از زمان لسان‌الغیب خواجه حافظ شیرازی تا همین حالا دست مایه‌ی خیلی از متلک‌های هنری و حتی گاهی انتقادات تراژیک و غمگـُنانه قرار گرفته، اما بردن چنین مضمونی در قالب یک بیان هنری (از شعر گرفته تا سینما)، کلی ذوق و ابتکار لازم دارد. ذوق و ابتکار و خلاقیتی که از در افتادن یک اثر به دام کلیشه و باسمه جلوگیری کند.

مرد پولدار ریاکار، هسته‌ی مرکزی کلی از کلیشه‌های مختلف است که با ژست‌های نمادگرایانه در این فیلم ردیف شده‌اند؛
آن صدای قیچی که در تیتراژ آغازین فیلم آمده بود، قرار بوده با تراشیده شدن موی سر حاجی‌ها در اواخر فیلم، قافیه درست کند.

سفر سلیم‌ صفا به فلورانس و چمدان‌های سوغاتی‌اش که با او به تهران می‌آیند، قرار بوده کنایه‌ای به سوغاتی خریدن‌ حجاج از سفر حج باشد.

سلیم که نمی‌خواست در این میقات حضور داشته باشد و به ناچار تا اینجا آمده، هنگام فرار از مدینه ناگاه سر از مکه  و مسجد‌الحرام در می‌آورد، طوری که حوله‌ی حمام او تبدیل به حِلـّه‌ی‌ احرام می‌شود و اصلاًًً بدون اینکه سرش را تراشیده باشد، مَش منوچ [منوچهر] که او هم سرش تراشیده نشده را روی ویلچر طواف می‌دهد و بعد هر دو به عرفات می‌روند تا سرشان تراشیده شود.

البته اصلاً معلوم نیست صفا که تا همینجا هم ناخواسته آمده بود، ناگهان چطور تصمیم می‌گیرد که حاجی بشود.

اما به هر حال در آخر قصه او را به همراه تمام کاراکترهایی که در طول سفر همراهش بوده‌اند، مشغول طواف در مسجد‌الحرام می‌بینیم و آنجا هم هرکس ذکر خودش را زمزمه گرفته؛یکی که عاشق است اسم معشوقه‌اش را می‌برد، جوانی که نوحه خوان بوده در خانه‌ی خدا هم دو دَم مُحرمی می‌دهد، وزیری که –با توجه به دوره‌ی ساخت فیلم- لابد مال دولت نهم بوده، حتی در مسجدالحرام با ذکر یا صاحب‌الزمان طواف می‌کند و...

می‌بینید که ماجرا چقدر متشتت و بدون پیوستگی است و البته میان این قطعات به هم نا مربوط و جور وا جور، چند صحنه هم با نمک و خنده‌دار از آب در آمده‌اند که وجودشان برای کلیت فیلم امتیازی به حساب نمی‌آید.

«از رئیس جمهور پاداش نگیرید» فیلمی است در ژانر «لیلی با من است» و نویسنده و کارگردان هر دو هم مقصودی و تبریزی هستند اما بین این دو تا کار فاصله‌ی کیفی، از زهره چنگی تا مریخ سلحشور است.

اما تنها نکته‌ی مشترک بین این دو فیلم، تحول جبری شخصیت اصلی داستان است که بر اثر مجاورت با یک محیط سازنده به وجود می‌آید.

البته در «لیلی با من است» به هیچ وجه دیدگاه شخصیت اصلی داستان عوض نشد.

مشکینی (پرویز پرستویی) جهاد را قبول داشت اما جرأت انجام آن در وجودش نبود و تحول این شخصیت در حقیقت دست یافتنش به چنین شهامتی بود.

در ضمن دور و بر مشکینی پر بود از آدم‌هایی که چنین شهامتی را داشتند و از همان ابتدا می‌شد فهمید که نهایت تحول این شخصیت، رسیدن به پای بقیه است اما اطراف سلیم صفا پر است از آدم‌هایی که اگر از خود او بدتر نباشند، بهتر هم نیستند.

در آخر فیلم هم می‌بینیم که تمام این آدم‌ها حتی هنگام طواف در خانه‌ی خدا، شطحیات غلط و مُعوج خودشان را زمزمه می‌کنند و بُعد منزل، فاصله‌ی روحانی آن‌ها را با خدا کم نکرده است.

حالا باید پرسید مگر سلیم با این آدم‌های دیگر چه فرقی داشت که برای تحول برگزیده می‌شود؟ سلیم صفا چرا چنان خونش رنگین‌تر از بقیه است که حتی اگر اهل هر خبط و خطایی باشد، خدا باز هم نظر خاصش را متوجه او کرده و دستش را می‌گیرد و به زور می‌برد به آن سمتی که بهشتی می‌شود؟ آیا تنها امتیاز سلیم این نیست که به عنوان نقش اول داستان انتخاب شده؟ 

اصلاً زمینه‌ی تحول در این شخصیت کی به وجود آمد؟ چه چیزی او را متحول کرد؟ حتی باید پرسید اساساً چه کسی گفته که سلیم متحول شده است؟ اگر ده دقیقه‌ی دیگر به انتهای این فیلم اضافه شود و در همان تایم نشان بدهند سلیم همان است که بوده و هیچ تغییری نکرده است، علیرغم این ‌که مشخصاً چنین پایانی با هدف اصلی فیلم تناقص دارد، با روند آن بیشتر همخوان به نظر می‌رسد.

«پاداش...» در کل کار خوبی نیست اما چند‌تا صحنه و جمله‌ی خنده‌دار دارد که می‌شود با توجه به همان‌ها به اندازه‌ی 10 الی 20 لطیفه‌ی اینترنتی، برای این فیلم ارزش هنری قائل شد اما جدای از ممیزی‌ها که قسمت‌هایی از کار را گنگ و نا‌مفهوم کرده‌اند، کلیت آن هم در ذات خودش دچار سردرگمی و بی هیچ بودگی است. 

انگار داستان این فیلم (یا آنچه که روی آن اسم داستان گذاشته شده) محمل و بستری است برای متلک پرانی‌های  نویسنده و کارگردان به چند موضوع اجتماعی دور‌‌ و بر؛ یعنی برای اینکه بشود متلک‌ها را با هر بهانه‌ای در یک پکیج (به نام فیلم سینمایی) جمع کرد، لا‌اقل به خطی شبه داستانی احتیاج بوده و حالا شبحی از «لیلی با من است» توسط صاحبان اصلی آن، برای ایجاد این خط استخدام شده است.

«از رئیس جمهور پاداش نگیرید» فیلم بدی است اما تماشای آن برای خندیدن به چند متلک پراکنده‌اش بد نیست و گذشته از لحظات غلو شده آن، خیلی وقت ها بازی‌های نسبتاً خوبی دارد و دیگر هیچ.


انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار