جوان‌ترین ستاره از کهکشان خرمشهر

محمدرضا و محمدحسین تصمیم گرفتند که تسلیم نشوند و توی دهن دشمن بکوبند اما محمدرضا زخمی شد. حسین با زحمت خیلی‌زیاد او را به عقب کشید و …

گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ اوایل جنگ پاوه بود که محمدحسین گفت «می‌خواهم برای عروسی خواهر دوستم به خرمشهر بروم» او حتی ناهار نخورد. سریع آماده شد و یک پیراهن و جوراب برداشت و با دوستش رفت. ما هم با خیال راحت 2 روز بعد از آن با بچه‌ها به مهمانی رفتیم.

بعد از مدتی که محمدحسین رفت، یک شب وقت شام رادیو اعلام کرد یک نوجوان سیزده ساله به خودش نارنجک بسته و زیر تانک رفته و شهید شده است. به دلم افتاد این بچه 13 ساله حسین من بود. همسرم گفت «خانم این چه حرفی است؟ این جوان در خرمشهر شهید شده، حسین آنجا نیست. من اگر چنین پسری داشتم خدا را شکر می‌کردم.

اما به دل مادر درست افتاده بود؛ آن نوجوان 13 ساله که رادیو برای اعلام خبر شهادتش پخش تمام برنامه‌ها را قطع کرد، خود محمد‌حسین بود.

چند روز قبل از آن، بچه‌های کمیته محمدحسین را دستگیر کرده بودند تا از او تعهد بگیرند که با این سن کم‌ به جبهه نمی‌رود؛ «شما برادرهای من هستید و من نمی‌خواهم فریب‌تان بدهم اما امضا نمی‌دهم ... هر وقت امام (ره) اعلام کند که به رزمنده نیاز است، من نفر اول می‌روم» و رفت.

محمدحسین فهمیده اردیبهشت ماه 1346 در محله‌ پامنار قم به دنیا آمد. دوران کودکی او در همین محله اصیل و قدیمی و در کنار برادرش داود گذشت. 

بعد از شهادت محمدحسین در 13 سالگی، مدتی بین این دو رفیق همیشگی فاصله افتاد، اما داود هم سه سال بعد از محمدحسین و در حالی که حدود 20 روز از نامزدی‌اش می‌گذشت، به قافله کربلائیان ملحق شد.

خانواده فهمیده در دو سال منتهی به شهادت محمدحسین، از قم به کرج مهاجرت کرده بودند و در آنجا بود که حسین فهمیده با محمد‌رضا شمس دوست شد.

بچه‌های کمیته کرج تلاش زیادی برای جلوگیری از رفتن این نوجوان‌های کم سال به جبهه انجام دادند. آن‌ها حتی از مادر محمدحسین تعهد گرفتند که پسرش به جبهه نرود، گرچه پسرک خودش حاضر به امضا کردن تعهد‌نامه نشد.



ای سردار قادسی، هرگز به آرزوی خود نمی‌رسی

مدتی قبل از شهادت محمدحسین، صدام حسین به یاری و پشتوانه حداقل 45 کشور دنیا، از جمله دو ابرقدرت شرق و غرب و ملوک ثروتمند خلیج فارس، به ایران حمله کرده بود. او قصد داشت چند وقت بعد در تهران سخنرانی کند.

صدام برای تمام مناطق ایران نام‌های جدیدی هم تخیل کرده بود که در این میان حیثیتی‌ترین منطقه منازعه، خرمشهر یعنی شهری بود که سردار قادسی می‌خواست نام آن را به «المحمره» تغییر دهد.

بعد از جنگ ایران و عراق و هنگامی که صدام برای جبران غرور ضایع و زایل شده‌اش در نبرد 8 ساله با ایران قصد حمله به کویت را کرد، سر جمع 5 ساعت طول کشید تا ماشین‌های زرهی ارتش او به پایتخت کشور مورد هجوم برسند.

کویت انبار اسلحه‌هایی بود که پادشاه آن با پول‌های بی‌حساب نفت خریداری می‌کرد (و همچنان می‌کند) با این حال با توجه به سرعت معمول آن خودرو‌های زرهی و زمانی که صرف رسیدن لشگر صدام به پایتخت کویت شده است؛ می‌شود به این یقین رسید که هیچ چیز در این مسیر پانصد کیلومتری مانع و جلودار بعثی‌ها نشده... اما فاصله آبادان تا خرمشهر چقدر است؟ از آبادان تا خرمشهر 17 کیلومتر راه است و می‌شود این مسیر را قدم زنان و پیاده، در کمتر از چند ساعت گز کرد در حالی که سپاه تا دندان مسلح صدام، 48 ساعت طول کشید که از دریای خون و جنازه عبور کند و چکمه‌های لرزان و وحشت‌زده‌اش را به خرمشهر برساند.

مردم در آخرین لحظات با شیشه‌ نوشابه‌های پر شده از بنزین و یا اسلحه‌های شکاری قدیمی، جلوی تانک‌ها صف می‌کشیدند و هنگامی که سربازهای صدام با عبور از تمام این مراحل، پای در شهر آسمانی خرمشهر گذاشته بودند، این کاملاً دستشان آمده بود که ماندن در اینجا چندان کار راحتی نیست.

خرمشهر از همان روز به بعد خونین‌شهر شد و وقتی داشت در دهان تانک‌های شیطان می‌سوخت، شیرمردان میدانش را صدا زد؛ آهای حسن باقری، محمد جهان‌آرا، صیاد شیرازی بیایید، آهای حسین فهمیده... .



اینجا جای غریبه‌ها نیست

محمد حسین با هزار ترفند و حیله لطیف، خودش را به جبهه جنوب رساند. در راه بار‌ها به دلیل سن و سال کم از رفتنش ممانعت کردند و فرماندهان به هیچ گردانی راهش نمی‌دادند، اما او هر طور که بود به خرمشهر آمد.

هشتم آبان ماه بود که او و دوست شهیدش محمدرضا شمس در یکی از سنگر‌های خرمشهر، بر اثر هجوم عراقی‌ها داخل حلقه‌ محاصره در آمدند.

محمدرضا و محمدحسین تصمیم گرفتند که تسلیم نشوند و توی دهن دشمن بکوبند اما محمدرضا زخمی شد. حسین با زحمت خیلی زیاد او را به عقب کشید و خودش که سالم مانده بود، باز به خط زد.

او دید که تانک‌های عراقی به سمت صف رزمندگان ایرانی در حال حرکت‌اند و قصد‌شان محاصره آن‌هاست، پس تعدادی نارنجک به کمرش بست و چندتایی هم در دست، به طرف دشمن حرکت کرد. در راه تیری به پایش خورد و زمین افتاد، اما سینه خیز به راهش ادامه داد.

راننده‌های تانک‌های عراقی، وقتی این کودک نترس را دیدند، درب ماشین‌های جنگی‌شان را باز کرده و پا به فرار گذاشتند. وقتی حسین به صف تانک‌های بعثی رسید، ضامن یکی از نارنجک‌ها را کشید و انفجاری مهیب رخ داد؛ حلقه‌ محاصره شکست، نیرو‌های کمکی هم از راه رسیدند و آن قسمت را از وجود متجاوزان پاک‌سازی کردند.

همان روز بود که برنامه‌های معمول رادیو قطع شد «بنا بر اخبار واصله از جبهه‌های نبرد حق علیه باطل، یک نوجوان 13 ساله ایرانی با فداکاری، زیر تانک‌های عراقی رفته، آن‌ها را منفجر کرده و خود نیز به درجه رفیع شهادت نائل آمده است».

به دل مادر درست افتاده بود؛ آن نوجوان 13 ساله، آن قاسم سپاه روح‌الله، حسینِ خودش بود.

حالا بود که امام (ره) می‌توانست باز هم به چهره متوهم و مضطرب آن سردار قادسی نگاهی بیندازد و با همان نگاه بگوید؛ این‌جا، جای تو نیست؛ «رهبر ما آن طفل سيزده ساله‌ایست که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگتر است، با نارنجک، خود را زير تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نيز شربت شهادت نوشيد».

مادر حسین فهمیده می‌گوید: «مدتی بعد از شهادت محمدحسین، پسر بزرگم داود گفت «مادر محمدحسین راه خوبی را رفته، من هم می‌خواهم به جبهه بروم». به او گفتم «من دیگر طاقت ندارم» اما داود به من دلداری داد و کار خودش را کرد و بالاخره رفت، تا اینکه سه ماه بعد جنازه او را هم برایم آوردند.»

از این مادر پرسیدند اگر نیاز شود آیا باز  هم اجازه می‌دهید که فرزندانتان به جبهه بروند؟ و او گفت: «بله من رضایت دارم، اما بچه‌ها دیگر به رضایت من کاری ندارند؛ آن‌ها راه خودشان را پیدا کرده‌اند».



یادداشت از: میلاد جلیل‌زاده


برای آگاهی از آخرین اخبار و پیوستن به کانال تلگرامی باشگاه خبرنگاران جوان اینجا کلیک کنید. 



انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار