هیچ نیرویی نمی‌تواند اتحاد بین دو ملت را از بین ببرد/ افغانی و ایرانی «خون‌شریك» شده‌اند

محمدسرور رجایی شاعر نویسنده و مستند‌ساز افغانستانی ساكن ایران متولد مرداد ماه 1347 در كابل است می‌گوید: خون شریكی بهترین تعبیر برای بیان برادری و همدلی دو ملت ایران و افغانستان است كه اگر خوب تبیین شود، هیچ نیرویی نمی‌تواند اتحاد بین دو ملت را از بین ببرد.

هیچ نیرویی نمی‌تواند اتحاد بین دو ملت را از بین ببرد/ افغانی و ایرانی «خون‌شریك» شده‌اند
به گزارش حوزه افغانستان باشگاه خبرنگاران، محمد سرور رجایی شاعر، نویسنده و مستند‌ساز افغانستانی ساكن كشورمان است كه بعد از حضور در برنامه خندوانه، اكنون چهره‌ای آشنا برای بسیاری از خوانندگان عزیزمان به شمار می‌رود.

رجایی كه متولد مرداد ماه 1347 در كابل است، مثل خیلی از هموطنان و البته همدوره‌ای‌هایش، گذشته‌ای پرحادثه داشته و در سنین نوجوانی كنار گروه‌های جهادی ایستاده و در جنگ علیه كمونیست‌ها و اشغالگران روسی، به فعالیت‌های فرهنگی پرداخته است. اما همصحبتی ما با محمد سرور، به جهت تحقیقات جامعش در خصوص شهدای مشترك ایرانی و افغانستانی صورت پذیرفت. او گفت‌وگو با روزنامه جوان از شهدایی چون احمدرضا سعیدی و رجب غلامی گفت كه یكی ایرانی و دیگری افغانی بودند، اما ایمان و اعتقاداتشان مرز نمی‌شناخت و هر كدام در كشور دیگری به شهادت رسیدند.

چه سالی به ایران آمدید؟ اگر می‌شود از گذشته خودتان در افغانستان بگویید.

اردیبهشت سال 57 كه حكومت كمونیستی با حمایت شوروی در افغانستان روی كار آمد، ما در كابل زندگی می‌كردیم. كمونیست‌ها هیچ وقت مورد تأیید مردم مسلمان افغانستان نبودند و خیلی زود علیه آنها قیام‌هایی به وقوع پیوست. به عنوان نمونه سال 58 در استان محل تولد پدرم «میدان وردك» قیامی به وقوع پیوست كه دایی ام مسئولیت یكی از پایگاه‌های جهادی آن را برعهده داشت. به این ترتیب وقتی كابل ناامن شد، ما در سال 63 تصمیم گرفتیم به مناطق آزاد شده توسط مجاهدین برویم. در آن زمان من سن كمی داشتم و در كنار رزمندگان به فعالیت‌های فرهنگی می‌پرداختم. از تهیه فیلم، عكس، نمایش مستند و فیلم سینمایی به مردم گرفته تا كارهای دیگر فعالیت می‌كردم تا اینكه حكومت كمونیستی فروپاشید اما این پایان داستان نبود و با شروع جنگ‌های داخلی افغانستان و خصوصاً محاصره كابل توسط طالبان، چون من كارهای فرهنگی می‌كردم و سبقه جهادی داشتم، به نظرم رسید كه با سقوط احتمالی كابل، توسط عوامل طالبان شناسایی خواهم شد، بنابراین در زمستان سال 73 به ایران مهاجرت كردم.

شما در عرصه شناسایی شهدای مشترك ایران و افغانستان جزو فعالان بنام هستید، فكر ورود به این مقوله از كجا به ذهن تان خطور كرد؟

اولین جرقه این موضوع برمی‌گردد به سال 1362، زمانی كه در كابل ساكن بودیم. آنجا یك نشریه به نام «استقامت» كه از طرف حزب جهادی حركت اسلامی منتشر می‌شد، به شكل مخفیانه به دست دوستداران گروه‌های جهادی می‌رسید. یادم است من این نشریه را مطالعه می‌كردم و سپس به دست دیگر علاقه‌مندان می‌رساندم. یك‌بار در یكی از شماره‌هایش مطلبی در خصوص شهید احسان پارسی از شهدای ایرانی جهاد در افغانستان خواندم. این مطلب خیلی ذهنم را درگیر كرد كه اصلا چرا باید یك انسان آزاده از شهر بیرجند ایران هجرت كند و در غربت به شهادت برسد. یك سال بعد در همین نشریه باز به مطلبی در خصوص شهید ابوالفضل كربلایی پوریزدی برخوردم. شهیدی كه از شهر قم به افغانستان آمده و در جهاد با حكومت كمونیستی به شهادت رسیده بود. همان زمان دوست داشتم اطلاعات بیشتری در خصوص شهدای ایرانی كسب كنم، اما در موقعیت جنگی آن روزهای افغانستان، شرایط كار برایم مهیا نبود. بعدها كه به ایران آمدم، با پیش زمینه‌هایی كه در این خصوص در ذهنم وجود داشت، تصمیم گرفتم به جد نسبت به شناسایی ایرانی‌های شهید در افغانستان و همین طور افغانستانی‌های شهید در جبهه‌های دفاع مقدس اطلاعات كسب كنم.

دو مستند «مأموریت خدا» و «شهید غریب» از كارهای ساخته شده شما در خصوص شهدای ایرانی و افغانستانی هستند، در این خصوص توضیح دهید.

اول این توضیح را بدهم كه در بدو شروع كارم، هیچ اطلاعات مكتوب یا مستندی در خصوص رزمندگان و شهدای مشترك ایرانی و افغانستانی وجود نداشت. پیدا كردن افراد مطلع، مثل رزمندگان آن دوران یا هرچیزی كه بخواهد نشانی به من بدهد، اوایل كار بسیار سخت بود. نهایتاً از سال 86 توانستم به طور جدی وارد این مقوله شوم و با چند خانواده شهید ایرانی و همین طور افغانی‌های حاضر در دفاع مقدس ارتباط پیدا كنم. سال 89 یكی از دوستانم گفت با خانواده شهید احمدرضا سعیدی از شهدای ایرانی مدفون در افغانستان ارتباط دارد. من قبلاً از این شهید شنیده بودم، اما خانواده‌اش را نمی‌شناختم. این موضوع را به فال نیك گرفتم و از طریق دوستم به خانواده شهید وصل شدم. ابتدا قصد نداشتند صحبتی در این خصوص كنند اما اصرار كردم و به قول معروف آن قدر رفتم و آمدم تا اینكه پذیرفتند و حدود 700 الی 800 صفحه از آنها مصاحبه گرفتم. همین جا به فكرم رسید چرا گزارش تصویری یا همان مستند از زندگی شهید تهیه نكنم، بنابراین از كوچه و محله زندگی شهید گرفته تا محل دفنش در منطقه بهسود افغانستان كه مسیر عبور به این منطقه دست طالبان بود و رسیدن به آنجا با خطرات بسیاری همراه بود رفتم. آنجا با همرزمان دوران جهاد شهید، مردم محله و همین طور خانواده شهید گفت‌وگوهایی انجام دادم و این مستند را با نام «مأموریت خدا» ساختم. مستند دیگر را هم در خصوص شهید رجب غلامی از شهدای افغانستانی حاضر در دفاع مقدس با نام «شهید غریب» تهیه كردم.

اگر می‌شود كمی به معرفی این دو شهید بزرگوار بپردازید.

شهید احمدرضا سعیدی متولد شهر تهران، از رزمندگان حاضر در غائله كردستان بود كه همان جا به همراه دوستش آقای محمد علی حاجیخانی تصمیم می‌گیرند به امر حضرت امام(ره) در خصوص صدور انقلاب جامه عمل بپوشانند و به افغانستان بروند. آنها به تهران می‌آیند اما در آنجا حاجیخانی به هر دلیل منصرف می‌شود و شهید سعیدی یكه و تنها به افغانستان می‌رود. او ابتدا به عنوان نیروی جهادی در كنار مجاهدان می‌جنگد، اما فرماندهش متوجه می‌شود توانایی‌های زیادی دارد و از او می‌خواهد كه در امر آموزش نیروها مشغول شود. شهید سعیدی چند ماه در افغانستان می‌ماند و بعد از اینكه می‌شنود عراق به ایران حمله كرده است، تصمیم به بازگشت می‌گیرد. اما 11 مهرماه 59 حین آموزش خنثی‌سازی مین، انفجاری رخ می‌دهد و به شهادت می‌رسد. اكنون مزار او در بهسود زیارتگاه مردم منطقه شده و حتی برخی از آنها از این شهید بزرگوار حاجت می‌گیرند.

شهید رجب غلامی هم از افغانی‌های حاضر در جبهه‌های جنگ تحمیلی بود كه به عنوان تخریبچی در عملیات كربلای9 به شهادت می‌رسد. همرزمش آقای شریفی مقدم تعریف می‌كند وقتی ما به میدان مین و سیم‌های خاردار رسیدیم، شرایط خاصی پیش آمد كه باید یكی از ما روی سیم خاردارها دراز می‌كشید و سایر رزمنده‌ها از رویش عبور می‌كردند. هر كدام از ما اصرار می‌كرد كه خودش این كار را انجام دهد. عاقبت قرار شد قرعه بیندازیم. قرعه به نام او افتاد و روی سیم خاردارها دراز كشید. 40، 50 رزمنده از روی رجب عبور كردند، تنش كاملاً به سیم‌ها چسبیده بود. همه كه عبور كردند او را بلند كردم و شنیدم كه گفت خدایا شكرت. در همین لحظه یك گلوله آمد و به چشم چپش اصابت كرد و به شهادت رسید. اكنون مزار شهید رجب غلامی در شهر بجستان خراسان رضوی است و اگرچه من حتی خانواده او را پیدا نكردم، اما تمامی 30 هزار اهالی منطقه قوم و خویش او هستند و پنج‌شنبه‌ها مزار شهید غلامی شلوغ‌تر از تمامی مزارهاست.

به نظر شما شناسایی و معرفی شهدای ایرانی حاضر در افغانستان و شهدای افغانی حاضر در ایران چه كمكی به همدلی این دو ملت می‌كند؟

ما هرچه از اشتراكاتی مثل زبان،فرهنگ و تاریخ بگوییم، كار این شهدا فراتر از همه این مفاهیم است. آنها در مسیر اسلامخواهی و عدالتخواهی، مرزهای سیاسی موجود بین دو كشور را نادیده گرفتند و جانشان را برای ارزش‌های مورد قبول ملت‌های‌مان تقدیم كردند. چه ایرانی‌هایی كه در كنار مجاهدین افغانستانی به شهادت رسیدند و چه افغانی‌هایی كه در كنار رزمندگان ایرانی به شهادت رسیدند همگی معترف به ارزش‌های موجود در جبهه مقاومت اسلامی بودند و از همین جاست كه ما آنها را شهدای جهان وطنی می‌نامیم. اگر این شهدا به خوبی معرفی شوند، به قطع و یقین دیگر كسی در ایران نخواهد بود كه به ما تنها به چشم عمله و كارگر نگاه كند.

جایی خواندم كه شما از اصطلاح خون شریك برای معرفی شهدای ایرانی و افغانی استفاده كرده بودید، این اصطلاح چه معنی در خود دارد؟

وقتی شهید اقبال حیدری از رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس در كنار شهید ضابط شجاع ایرانی داخل یك سنگر با هم به شهادت می‌رسند، خونشان با هم ادغام می‌شود. یا وقتی شهید احمدرضا سعیدی حین آموزشی شهید می‌شود و چند مجاهد افغانی كنارش مجروح می‌شوند، خون آنها با هم پیوند می‌خورد. این خون شریكی بهترین تعبیر برای بیان برادری و همدلی بین دو ملت ایران و افغانستان است كه اگر خوب تبیین شود، مسلما هیچ نیرویی نمی‌تواند اتحاد و برادری بین این دو ملت را از بین ببرد.

انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار