بسته شعری به مناسبت شهادت امام موسی کاظم (ع)

در روز شهادت امام موسی کاظم (ع)، ابیاتی از سروده‌ های شاعران کشورمان در رثای ایشان را بخوانید.

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ در روز شهادت امام موسی کاظم (ع)، ابیاتی از سروده‌ های شاعران کشورمان در رثای ایشان را بخوانید؛

شعر به مناسبت شهات امام موسی الکاظم (ع)

دستی رسید بال و پرم را کشید و رفت
از بال من شکسته ترین آفرید و رفت
خون گلوی زیر فشارم که تازه بود
با یک اشاره روی لباسم چکید و رفت
بد کاره ای به خاک مناجات سر گذاشت
وقتی صدای بندگی ام را شنید و رفت
راضی نشد به بالش سختی که داشتم
زنجیرهای زیر سرم را کشید و رفت
شاید مرا ندیده در آن ظلمتی که بود
با پا به روی جسم ضعیفم دوید و رفت
روزم لگد نخورده به آخر نمی رسید
با درد بود اگر شب و روزم رسید و رفت
دیروز صبح با نوک شلاق پا شدم
پلکم به زخم رو زد و در خون تپید و رفت
از چند جا ضریح تنم متصل نبود
پهلوی هم مرا وسط تخته چید و رفت
تابوت از شکستگی ام کار می گرفت
گاهی سرم به گوشه ی دیوار می گرفت
 
علی اکبر لطیفیان
 
*****

یکی کم است هزاران کفن اضافه کنید

سه تا سه تا به تنش پیرهن اضافه کنید

کمی خیال کنید و ضریحی از زنجیر

به شکل پنجره بر این بدن اضافه کنید

به سوی این همه زخمی که زیر زنجیر است

به سینه کوفته زنجیر زن اضافه کنید

چهار سال به بند است از او چه می ماند؟

به این حدود اگر که زدن اضافه کنید

پس از سه روز حسینی به بام خواهد ماند

اگر به زخم تن او دهن اضافه کنید

حسینیان غم آقا به دست می آید

به این حسین اگر که حسن اضافه کنید

غریب کوچه غریب مدینه از امشب

به ذکر سینه غریب وطن اضافه کنید

مهدی رحیمی

شعر به مناسبت شهات امام موسی الکاظم (ع)

خورشید کبود و نیلی و مخمل کوب!
دیدیم تو را چه دیر در سمت غروب
 
در مغرب شانه های ترکان سیاه
بی غسل و کفن به روی یک تخته ی چوب
 
روح القدسی که بر صلیبت زده اند؟
ای کشته ی زهر، ای شهید مصلوب
 
این تخته ی پاره چیست! تابوت کجاست؟
در شهر شما مگر شده قحطی چوب؟
 
بر پیکرتان چقدر گل می ریزند!!
با چشم به خون نشسته نوح و یعقوب
 
با ضربه ی تازیانه ها روی تنت
شرح غم جانگدازتان شد مکتوب
 
در سوره ی صبر عمرتان آمده است
یک آیه ی کوتاه ز رنج  ایوب
 
زنجیر به زخم ساق ها چسبیده
زنگار به مغز استخوان کرده رسوب
 
وحید قاسمی
 
****

عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را
خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را
روزی ما کرده خدا باب الحوائج را
از ما نگیرد کاش "یا باب الحوائج " را
 
هرکس صدایش کرد بیچاره نخواهد شد
کارش به یک مو هم رسد پاره نخواهد شد
 
یادش بخیر آن روزها که مادر خانه
گه گاه میزد پرچمی را سر در خانه
پر می شد از همسایه ها دور و بر خانه
یک سفره نذری ، قدر وسع شوهر خانه
 
مادر پدرهامان همین که کم می آوردند
یک سفره ی موسی بن جعفر نذر می کردند
 
عصر سه شنبه خانه ی ما رو به را میشد
یک سفره می افتاد و درد ما دوا میشد
با اشک وقتی چشم مادر آشنا میشد
آجیل های سفره هم مشکل گشا میشد
 
آنچه همیشه طالبش چندین برابر بود
نان و پنیر سفره ی موسی بن جعفر بود
 
گاهی میان روضه ی ما شور می آمد
پیرزنی از راه خیلی دور می آمد
با دختری از هر دو چشمش کور ... می آمد
بهر شفای کودک منظور میِ آمد
 
یک بار در بین دعا مابین آمینم
برخاست از جا گفت دارم خوب می بینم
 
آنکه توسل یاد چشمم داد مادر بود
آنکه میان روضه می زد داد مادر بود
آنکه کنار سفره می افتاد مادر بود
گریه کن زندانی بغداد مادر بود
 
حتی نفس در سینه ی او گیر می افتاد
هر بار که یاد غل و زنجیر می افتاد
 
می گفت چیزی بر لبش جز جان نیامد ... آه
در خلوت او غیر زندانبان نیامد ... آه
این بار یوسف زنده از زندان نیامد ... آه
پیراهنش هم جانب کنعان نیامد ... آه
 
از آه او در خانه ی زنجیر شیون ماند
بر روی آهن تا همیشه ردّ گردن ماند
 
این اتفاق انگار که بسیار می افتاد
نه نیمه ی شب موقع افطار می افتاد
هر شب به جانش دست بد کردار می افتاد
انقدر می زد دست او از کار می افتاد
 
وقتی که فرقی بینشان در چشم دشمن نیست
صد شکر که مرد است زیر دست و پا زن نیست
 
محسن عرب خالقی
 
شعر به مناسبت شهات امام موسی الکاظم (ع)

ﺩﺭ ﺩﻝ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻨﻢ

ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ، ﻗﻄﺮه ﻗﻄﺮه،  ﺁﺏ ﮔﺮﺩﯾده ﺗﻨﻢ

ﺑﺲ ﮐﻪ ﻻ‌ﻏﺮ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ

ﺧﺼﻢ ﭘﻨﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﻢ

ﺩﺭ ﺳﯿﻪ ﭼﺎﻝ ﺑﻼ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻠﻮﺕ ﮐﺮﺩه ﺍﻡ

ﺍﯾﻦ ﻧﻤﺎﺯ، ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺵ، ﺍﯾﻦ ﺍﺷﮓ ﺩﺍﻣﻦ ﺩﺍﻣﻨﻢ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻼ‌ﻗﺎﺗﺶ ﺭﻭﻧﺪ

ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﻟﻤﻼ‌ﻗﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ، ﻣﻨﻢ

ﻗﺎﺗﻞ ﺩﻝ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﺑﻪ ﺍﺷﮓ ﺩﯾﺪه ﺍﻡ

ﺣﻠﻘﻪ ﯼ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺪ ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﮔﺮﺩﻧﻢ

ﺑﺲ ﮐﻪ ﺟﺴﻤﻢ ﺁﺏ ﮔﺸﺘﻪ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﻊ ﺳﻮﺧﺘﻪ

ﻣﺤﻮ ﮔﺸﺘﻪ ﺟﺎﯼ ﻧﻘﺶ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﺗﻨﻢ

ﺭﻭﺯه ﺩﺍﺭﻡ، ﻭﻗﺖ ﺍﻓﻄﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﯾﯽ ﻗﺎﺗﻠﻢ

ﮐﺮده ﺑﺎ ﺧﺮﻣﺎﯼ ﺯﻫﺮ ﺁﻟﻮده ﻗﺼﺪ ﮐُﺸﺘﻨﻢ

ﮔﺎه ﮔﺎه ﺍﺯ ﺳﺎﻕ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﺧﻮﻥ ﻣﯽ ﭼﮑﺪ

ﺑﺲ ﮐﻪ ﭘﺎ ﺳﺎﯾﯿﺪه ﮔﺸﺘﻪ ﺑﯿﻦ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺁﻫﻨﻢ

ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ! ﺍﺯ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﻦ ﺣﺒﺲ ﻫﻢ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺗﻨﮓ

ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﺷﻤﻨﻢ

ﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﺟﺴﻢ ﻣﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺗﺨﺘﻪ ﺩﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﮔﺮﺩﺩ ﺯﺍﺋﺮ ﻭ ﺁﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺪﻓﻨﻢ

ﯾﺎﺑﻦ ﺯﻫﺮﺍ «ﻣﯿﺜﻢ» ﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺗﻮﻻ‌ّﯼ ﺷﻤﺎ

ﮔﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﻫﻢ ﺭﻭﻡ ﺍﺯ ﻫُﺮﻡ ﺁﺗﺶ ﺍﯾﻤﻨﻢ

غلامرضا سازگار

*****

در گوشه ای شکسته ز آوار بی کسی
تنها اسیر و خسته و بی آشنا منم
 
یلدا ترین شب است شب این سیاه چال
پیر و نحیف و بی کس و بی هم صدا منم
 
با خشت های سنگی و با میله های خویش
زندان به حال و روز دلم گریه می کند
 
خون می چکد زِ حلقه و می سوزم از تبم
زنجیر هم به سوز تبم گریه می کند
 
 
پوسیده پیکرم که در این چهارده بهار
در تنگنای سرد و نموری افتاده ام
 
از بار حلقه های ستم خرد گشته ام
دور از شعاع کوچک نوری فتاده ام
 
چشمم هنوز خیره به در باز مانده است
خونابه بر لبم پی هر آه آمده
 
گویی فرشته است که در باز می کند
اما نه باز قاتلم از راه آمده
 
این بار هم به ناله من خنده می زند
دستی به زخم تازه ای زنجیر می كشد
 
با هر نفس به کنج لبم خون نشسته است
با هرتپش تمام تنم تیر می کشد
 
چشمم به میله های قفس خو گرفته است
کی می شود که خنده به روی رضا زنم
 
کو دخترم که باز بخندد برابرم
کو قوتی که شانه به موی رضا زنم
 
ای بی حیا ترین که مرا زجر می دهی
در زیر تازیانه چنین ناروا مگو
 
خواهی بزن دوباره مرا یا بکش مرا
اما بیا به مادر من ناسزا مگو
 
حسن لطفی
 
شعر به مناسبت شهات امام موسی الکاظم (ع)
 
مهر و مه گرچه رو به شاه نکرد
روز را از شب اشتباه نکرد
 
به کدامین گنه به زندان رفت
 او که در عمر خود گناه نکرد
 
رگ به رگ شد تمام پیکر او
  رگ غیرت ولی تباه نکرد
 
زن رقاصه مو پریشان شد
 سر مویی ولی نگاه نکرد
 
واقعاً موی او خضاب نداشت
 خلق را هیچ گه سیاه نکرد
 
غل از او رخصت جدایی خواست
شه به حرفش ولی نگاه نکرد
 
به همه سینه ی پناه گشود
کس به او صحبت از پناه نکرد
 
چهارده سال آفتاب نخورد
رشد جایی چنین گیاه نکرد
 
رد شلاق مانده بر بدنش
  بر تنش رخت راه راه نکرد
 
چار غل بست و چار قل وا کرد
 لیک قطع دل از اله نکرد
 
جز دو ابرو و خیل مژگانش
هیچ گه رغبت سپاه نکرد
 
روزه اش را به اشک دیده ی خود
 گاه افطار کرد و گاه نکرد
 
محمد سهرابی
 
شعر به مناسبت شهات امام موسی الکاظم (ع)

پربسته بود و وقت پریدن توان نداشت

مرغی که بال داشت ولی آسمان نداشت

خوکرده بود با غم زندان خود ولی

دیگر توان صبر در آن آشیان نداشت

جز آه زخم های دهن باز کرده اش

در چارچوب تنگ قفس همزبان نداشت

آنقدر زخمی غل و زنجیر بود که

اندازه ی کشیدن یک آه جان نداشت

زیر لگد صداش به جایی نمی رسید

زیر لگد شکست و توان فغان نداشت

با تازیانه ساخت که دشنام نشنود

دیگر ولی تحمل زخم زبان نداشت

هرچند میزبان تنش تخته پاره شد

هرچند روی پل بدنش سایبان نداشت

دیگر تنش اسیر سم اسب ها نشد

دیگر سرش به خانۀ نیزه مکان نداشت

محمد بیابانی

*****

بیهوده قفس را مگشایید پری نیست         
جز مُشتِ پری گوشه ي زندان اثری نیست
 
در دل اثر از شادی و امّید مجویید   
از شاخه ي  بشکسته ي امّید ثمری نیست
 
گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم     
امّا به سیه چال، صبا را گذری نیست
 
گیرم که صبا را گذر افتاد، چه گويم؟     
ديگر ز من و دردِ دل من خبری نیست
 
امّید رهایی چو از این بند محال است     
ناچار بجز مرگ، نجاتِ دگری نیست
 
ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی     
در سینه دگر جز نفس مختصری نیست
 
تا بال و پری بود قفس را نگشودند    
امروز گشودند قفس را که پری نیست
 
حاج علی انسانی
 
شعر به مناسبت شهات امام موسی الکاظم (ع)
 
دوری از شهر و دیارم عزتم را لطمه زد
این جدایی قلب پاک عترتم را لطمه زد
       
 با دو دست بسته هم باب الحوائج بوده ام 
کی غل و زنجیر فضل و رحمتم را لطمه زد
       
ناله ها ی ممتدم گویای این مطلب شده
 بغض سینه اشتیاق صحبتم را لطمه زد
       
 تار میبینم ز بس که این حرامی یهود
گاه و بیگاه آمد از ره صورتم را لطمه زد
       
صوت سیلی هم صدا شد با صدای خنده اش
هر دمی آمد سراغم خلوتم را لطمه زد
       
شد شکسته راه رفتن ارث مادر زادیم
ضربه ها را بی هوا زد قدرتم را لطمه زد
       
نام زهرا را نه تنها با طهارت او نبرد
 بد دهن بود و دل با غیرتم را لطمه زد
       
داغ من یک سربریدن کمتر از جدم حسین
 آخر کار این کفن ها غربتم را لطمه زد
       
پیکر من بین راه زائران کربلا
 این سه روزه تا قیامت شوکتم را لطمه زد
       
قاسم نعمتی
 
انتهای پیام/
 

شعر به مناسبت شهادت امام کاظم (ع)

 
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار