داستانی از شاهرخ؛ حُرِّ زمان/شهیدی که هنوز چشم‌ به راهش هستیم

 شاید، نحوه لباس‌ها و رفتار‌ها تغییر کرده باشد، اما حُرهای دهه شصت قمری تکرار می‌شوند.

داستانی از حسینی شدن شاهرخ ضرغام/شهیدی که هنوز چشم‌هایی برایش بهبه گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛  شاید، نحوه لباس‌ها و رفتار‌ها تغییر کرده باشد، اما حُرهای دهه شصت تکرار می‌شوند. کسانی بودند و هستند که مثل حر، در لشگر مقابل حق بودن یا اصلا کاری به این کار‌ها نداشتند، اما بعد از پیدا کردن خود، با شرمگینی از گذشته شان، بند‌های چکمه‌های گذشته خود را به گردن آویزان کردند و بطرف حسینی شدن، گام برداشتند.

شاهرخ ضرغام، فرزند صدرالدین متولد ۱۳۲۸ تهران از آن لات‌هایی بود که با دم مسیحایی امام خمینی (ره) زنده شد و مسیری را پیمود که در هفدهم آذرماه ۱۳۵۹ در شهر آبادان برات کربلا گرفت و خود را به یاران عاشورایی امام حسین (ع) رساند.

در جوانی، سنگین وزن کشتی می‌گرفت. قهرمان جوانان، نایب قهرمان بزرگسالان، دعوت به اردو تیم ملی کشتی فرنگی. همراهی تیم المپیک ایران و...؛ اما این‌ها همه ماجرا نبود. قدرت بدنی، شجاعت، نبود راهنما، رفقای نا‌اهل و... همه دست به دست هم داد و انسانی شد که کسی جلودارش نبود؛ هر شب کاباره، دعوا، چاقوکشی و...

بخش اول (قبل از تحول):

۱- او پدر نداشت و از کسی هم حساب نمی‌برد. مادر پیرش هم نمی‌توانست کاری بکند جز دعا! اشک می‌ریخت و برای فرزندش دعا می‌کرد. همیشه می‌گفت: خدایا فرزندم را به تو سپردم. خدایا همه چیز به دست توست. هدایت به وسیله توست. پسرم را نجات بده زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت تا اینکه دعا‌های مادر پیرش اثر کرد. مسیحا نفسی آمد و از انفاس خوش او مسیر زندگی شاهرخ تغییرکرد.

۲- هیچگاه ندیدم در محرم و صفر لب به نجاست‌های کاباره بزند. ماه رمضان را همیشه روزه می‌گرفت و نماز می‌خواند. به سادات بسیار احترام می‌گذاشت

۳- خانه‌ای اجاره کرد برای زنی که بسبب نداشتن پول اجاره، مجبور به کار در کاباره شده بود. همین زن، بعد‌ها بعد از تحول شاهرخ، بچه نوجوانش را به او می‌سپارد تا به جبهه ببرد.

بخش دوم (دوران گذار):

۱- نیمه‌های شب بود. دیدم وارد خانه شد. لباسهایش خونی بود. مادر باعصبانیت رفت جلو و گفت: معلوم هست کجائی، آخه تا کی می‌خوای با مامور‌ها درگیر بشی، این کار‌ها به تو چه ربطی داره. یکدفعه می‌گیرن و اعدامت می‌کنن پسر! نشست روی پله ورودی و گفت: اتفاقاً خیلی ربط داره، ما از طرف خدا مسئولیم ما با کسی درگیر شدیم که جلوی قرآن و اسلام ایستاده، بعد به ما گفت: شما ایمانتون ضعیفه، شما یا به خاطر بهشت، یا ترس از جهنم نماز می‌خونی، اما راه درست اینه که همه کارهات برای خدا باشه؟! مادرگفت: به به، داری ما رو نصیحت می‌کنی، این حرفای قشنگ و از کجا یاد گرفتی؟! خودش هم خنده اش گرفته بود. گفت: حاج آقا تو مسجد می‌گفت.

۲- شاهرخ گفت: من می‌دونم اینجا کجاست. صاحبش یه یهودی صهیونیستِ که الان ترسیده و رفته اسرائیل، اینجا اسمش رستورانه، اما خیلی از دخترای مسلمون همین جا بی آبرو شدند. پشت این سالن محل دانس و قمار و... است. بعد سنگی را برداشت. محکم پرت کرد و شیشه ورودی را شکست. از یکی از بچه‌ها هم کوکتل مولوتوف را گرفت و به داخل پرت کرد. بعد هم سوار موتور‌ها شدیم و سراغ کاباره‌ها رفتیم. آن شب تا صبح بیشتر کاباره‌ها و دانسینگ‌های تهران را آتش زدیم. در همان ایام پیروزی انقلاب شاهد بودم که شاهرخ خیلی تغییر کرده، نمازش را اول وقت و در مسجد می‌خواند، رفقایش هم تغییر کرده بود.

۳- ماشین پیکانش را فروخت و خرج بچه‌های مسجد و هزینه‌های انقلاب کرد!

۴- شب بود که آقای طالقانی (رئیس سابق فدراسیون کشتی) با شاهرخ تماس گرفت. ایشان وقتی فهمید که شاهرخ، به نیرو‌های انقلابی پیوسته بسیار خوشحال شد. بعد هم گفت: آقای خمینی تا چند روز دیگر بر می‌گردند. برای گروه انتظامات به شما و دوستانتان احتیاج داریم.

۵- لحظاتی بعد حضرت امام وارد سالن فرودگاه شد، اشک تمام چهره شاهرخ را گرفته بود. شاهرخ، آنقدر به دنبال امام رفت تا بالاخره از نزدیک ایشان را ملاقات کرد و توانست دست حضرت امام را ببوسد.

بخش سوم (بعد از تحول):

۱- شاهرخ ضرغام با حضور در بارگاه امام رضا (ع) راه صحیح را انتخاب و توبه کرد.
بعد از زیارت ۲ روزه مشهد شاهرخ به همراه مادرش به تهران برگشت و همه خلافکاری‌های خود را رها کرد. او واقعاً توبه کرد، توبه‌ای همچون حر در صحنه و کارزار کربلا؛ شروع جنگ را در آبادان و بهمنشیر تجربه کرد. بعد‌ها خودش می‌گفت: حُر قبل از همه به میدان کربلا رفت و به شهادت رسید، من هم باید جزو اولین‌ها باشم.

بخش چهارم (پرواز):

۱- شاهرخ ضرغام روز‌های آخر حضورش در میان هم‌رزمانش را به گونه‌ای نظاره گر بود که می‌دانست لحظات رسیدن به معبود است. او با رشادت‌هایی که در آبادان انجام داد مانع از تهاجم عراقی‌ها شد! شاهرخ در سنگر ماند تا نیرو‌ها بتوانند به عقب بروند. با شلیک‌های پیاپی گلوله‌های آر پی جی و هدف قرار دادن تانک‌های دشمن مانع پیشروی آن‌ها می‌شد. شاهرخ با تیر مستقیم عراقی‌ها به شهادت رسیده بود. در حالی که سربازان عراقی در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می‌کردند و بدن بی‌سر و پر از تیر و ترکش و غرق در خون او را در تلویزیون خود نشان دادند.

۲- سربازان عراقی هم در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می‌کردند. گوینده عراق هم می‌گفت: ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم.

۳- وقتی از گذشته زندگی خودش حرف می‌زد داستان حُر را بازگو می‌کرد. خودش را حُر نهضت امام می‌دانست. می‌گفت: حُر قبل از همه به میدان کربلا رفت و به شهادت رسید، من هم باید جزء اولین‌ها باشم. در همان روز‌های اول جنگ از همه جلوتر پا به عرصه گذاشت. آنقدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش جایزه تعیین کردند. آنقدر شجاعانه رفت تا کسی به گرد پایش نرسد. رفت و رفت. آنقدر رفت تا با ملائک همراه شد.

۴- آری عراقی‌ها پیکر او را با خود برده بودند و امروز اثری از او نیست. چرا که شاهرخ از خدا خواسته بود او را پاک کند، همه گذشته‌اش را و می‌خواست چیزی از او نماند؛ نه اسم، نه شهرت و قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر. اما یاد او زنده است و مزار او به وسعت همه خاک‌های سرزمین ایران است. پروازی با جسم و جان. کسی دیگر او را ندید حتی پیکرش پیدا نشد.

منبع: جام جم آنلاین

انتهای پیام/ 

برچسب ها: کربلا ، شهید
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
رزا
۰۶:۵۳ ۲۶ شهريور ۱۳۹۹
خوش به سعادتتون غیور مردان تاریخی کشورم ایران