سربندهای عاشقی " کلنا عباسک یا زینب" را روی پیشانی گره می زنند و می گویند سر دادن و جان دادن در راه زینب(س) برای ما افتخار است.

به گزارش خبرنگار  گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از تبریز؛سربندهای عاشقی " کلنا عباسک یا زینب" را روی پیشانی گره می زنند و می گویند سر دادن و جان دادن در راه زینب(س) برای ما افتخار است، می گویند لبیک یا زینب و به عشق عمه سادات دل دریایی خود را راهی حریم حرم می کنند، این ها جوانان دهه هفتادی هستند که خودجوش و برای حفظ حریم حرم آل الله در مقابل دشمنان تکفیری شهادت را برای خود می خرند.جوانانی که امروز در قامت «مدافعان حرم» خبرساز می شوند.

محمد رضا فخیمی نیز یکی از همان دهه هفتادی هاست ، جوان رشیدی که در حفظ و حمایت از حریم آل الله درشهر حلب روسیه به شهادت رسیده است و تمام دارایی و ثروت او عشق به اهل بیت است که هیچوقت و در هیچ زمانی این عشق قابل تحریم نیست.

 

روایتی از دلتنگی های مادرانه برای شهید حرم؛ دلتنگش که می شوم سراغ کتابهایش می روم/شهدا ،سربندهای عاشقی


شهیدی که ولایی بود و پاسدار ولایت و اولین و اخرین توصیه اش به خانواده و همه ملت ایران دفاع از حریم ولایت بود تا مبادا بدخواهان بخواهند به نبرد با ولایت برخیزند.


حالا این خاطرات محمدرضا است که در مقابل چشمان مادر و پدرش قرار دارند و هر لحظه بدون او را تحمل می کنند.

 

روایتی از دلتنگی های مادرانه برای شهید حرم؛ دلتنگش که می شوم سراغ کتابهایش می روم/شهدا ،سربندهای عاشقی

 

من هیچ وقت به محمد رضا نگفتم نرو

 

خانم شهربانو پورحسین مادر شهید محمد رضا فخیمی یک مادر است با تمام دلتنگی هایی که برای پسرش دارد و بعضی وقت ها نیز به شدت دلش برای بوسیدن و بوییدن پسر رشیدش تنگ می شود.


از او می خواهم از پسرش برایم بگوید، از کودکی ها و نوجوانی هایش ، از روزهایی که شوق رفتن داشت و بیقرار پرواز بود.و مادر که لبریز از آرامش است می گوید: پسرم محمد رضا فرزند اول خانواده بود.

 

روایتی از دلتنگی های مادرانه برای شهید حرم؛ دلتنگش که می شوم سراغ کتابهایش می روم/شهدا ،سربندهای عاشقی

 

او ،را از 5 سالگی برای شرکت در کلاس های حفظ قران به مهد قران می بردم،در 8 سالگی حافظ 10 جزء قرآن کریم بود که به خاطرحفظ قران او به مشهد مقدس بردند.

 

محمدرضا فخیمی سال آخر دبیرستان را که تمام کرد در همان سال اول در آزمون کنکور پرشکی قبول شد ولی بعد از اعلام نتایج گفت «کاش در دانشگاه افسری امام حسین(ع) شرکت می کردم.» یک سال پشت کنکور ماند و سال بعد در دانشگاه افسری قبول شد.

 

روایتی از دلتنگی های مادرانه برای شهید حرم؛ دلتنگش که می شوم سراغ کتابهایش می روم/شهدا ،سربندهای عاشقی


مادر مهربان و صبور محمدرضا ادامه می دهد: بعد از قبولی در دانشگاه افسری یک سال در اصفهان بود و چهار سال نیز در شبستر ماند.


آن چنان که مادر تعریف می کند محمدرضای جوان به رشته زرهی خیلی علاقه مند بود و در جواب مادر که به او می گفت «جثه تو کوچک است» بازوهایش را نشان می داد و می گفت ،مادر ببین بازوهایم قوی شده است در ثانی دل من بزرگ است.

حرف های شهربانو که به اینجا می رسد دلتنگی هایش برای فرزند جوانش بیشتر می کند، گاهی بغض می کند و گاهی لبخند بر چهره می نشاند و آرام و صبور ادامه می دهد: به فرزندم قول داده ام هیچوقت ضعف از خود نشان ندهم، من هیچ وقت به محمد رضا نگفتم نرو و از رفتن او ناراحت نمی شوم.

 

قصه ای از دلتنگی های مادرانه برای شهید حرم/شهدا ،سربندهای عاشقی


زمانی که محمدرضا تصمیم قطعی برای رفتن به سوریه و دفاع از حریم اهل بیت می گیرد رو به مادر  می گوید:« مادر همسر شهید طالبی خیلی شجاعانه صحبت می کرد، اگر من هم شهید شوم شما هم این گونه شجاع باش»

از وی در مورد نحوه شهادت محمد رضا پرسیدم و او با طمانینه خاصی از زبان فرمانده پسرش گفت: «محمدرضا روی تانک و در حین جابه جایی مهمات با شلیک موشک شهید شد وقتی با موشک تانک محمدرضا را زدند کاپشن محمد رضا می سوخت من خودم را روی او انداختم تا آتش را خاموش کنم ، سر محمدرضا را روی زانوی پایم گذاشتم و با صدای بلند گفتم وای پسرم شهید شد ، در آن لحظه به یکی از بچه ها گفتم آب بیاورید او گفت به مجروح آب نمی دهند و من گفتم محمدرضا که مجروح نیست او در حال شهادت است، او رفت آب آورد، در این لحظه دیدم محمدرضا زیر لب ذکر می گوید وقتی آب را به نزدیک لب های او بردم آب را قبول نکرد و در آن لحظه گفت «السلام علیک یا ابا عبدالله» و شهید شد.

قصه ای از دلتنگی های مادرانه برای شهید حرم/شهدا ،سربندهای عاشقی

 

قصه دلتنگی و عشق به فرزند را یک مادر هر چقدر هم که بخواهد بر زبان بیاورد نمی تواند آن را در قالب کلمات ادا کند و دلتنگی شهربانو برای محمدرضا تمامی ندارد، حرف هایش که به اینجا می رسد بیشتر از گذشته غم غریبی در دلش ماوا می کند ولی چون به پسرش قول داده است بی تابی و دلتنگی نکند باز هم صبورانه و با آرامش و صداقت عجیبی که در حرف هایش موج می زند به یاد فرزند عزیزش بغض خود را فرو می خورد تا مبادا دشمنان شاد شوند.

 

شهید محمدرضا فخیمی، دلیر مرد ۲۴ ساله از اهالی شهرستان هریس و ساکن تبریز بود که در مواجهه با تکفیری های جبهه النصره در حلب سوریه به شدت زخمی و پس از ماندن دو روزه در کما، بهفیض عظیم شهادت  رسید و ۲۸ آذر۹۴  در گلزار شهدای وادی رحمت آرام گرفت.

 

انتهای پیام/

 

 

برچسب ها: شهدا ، دفاع مقدس
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
حمیدستاری هریس
۱۵:۳۸ ۱۶ مهر ۱۳۹۷
درمورد شهید فخیمی خیلی عالی نوشته اید ممنون