محمدعلی بهمنی از زندگی شخصی و دوران کودکی‌اش می‌گوید

در این مطلب خاطرات و ناگفته‌های محمدعلی بهمنی شاعر پیشکسوت کشورمان را می‌خوانید.

محمدعلی بهمنی از روزگار کودکی‎اش می‌گویدبه گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، محمدعلی بهمنی نامی مطرح و شناخته شده در عرصه شعر و ترانه است. او با میراثی که از نیما یوشیج به ارث برد، پا به عرصه شاعری گذاشت و نخستین شعرش را که از طبع خلاق و پرشورش برخاسته بود، در نوجوانی سرود. در دهه ۳۰ بود که با شاعران و ادیبان هم عصرش آشنا شد و فریدون مشیری در زمره نخستین کسانی بود که استعداد او را دریافت و در مجله «روشنفکر»، نخستین شعر بهمنی را زمانی که فقط ۹ سال داشت، منتشر کرد.

بهمنی طی این سال‌ها، کارنامه پرباری را در زمینه غزل‌سرایی برجای گذاشته و همواره تعلق‌خاطر او به قالب غزل بر همگان روشن بوده است، همان طور که خود نیز می‌گوید: «من زنده‌ام هنوز و غزل فکر می‌کنم.» بهمنی شاعر عشق و ترانه است و بسیاری از ترانه‌ها و اشعار خاطره‌انگیزی که از حنجره خوانندگان بسیاری به آواز شنیده‌ایم، سروده اوست. او یکی از شیفتگان بهار و نوروز نیز هست و از عید‌های کودکی اش خاطرات و گفتنی‌های زیادی دارد. عصر دیروز، مشهد میزبان برنامه رونمایی از کتابی در بزرگداشت او بود. اثری با عنوان «روزگار من و شعر» نوشته احمد امیر خلیلی. به همین بهانه، فرصت را برای یک گفت‌‌وگو مغتنم دیدیم:

فریدون مشیری، اولین کسی بود که گفت؛ استعداد شاعری دارم

آغاز صحبتمان با او از روزگار دور و درازی است که در عرصه شاعرانگی طی کرده است؛ از هم‌نشینی و شاگردی فریدون مشیری تا مجالس شعر ادبای بزرگ ایران. بهمنی در تعریف حال و هوای آن ایام، چنین می‌گوید: آن روزگار مثل حالا نبود که هر شاعری خودش را باور دارد و فقط می‌خواهد خود را به دیگران تحمیل کند و تنها شعار بدهد تا همه او را بشناسند. خوشبختانه زندگی در آن دوران شکل دیگری داشت و آدم هایش هم طور دیگری بودند. مثلا احترام فریدون مشیری برای من و هم‌نسلانم باقی مانده و تا هستم از من فاصله نخواهد گرفت، چون با او زندگی کرده‌ام. حالا من هرچقدر از ارزش آن مصاحبت‌ها بگویم، جوان امروزی شاید نتواند درک کند.

او ادامه می‌دهد: در ۹ سالگی اولین شعرم را سرودم، اما ماجرای انس من با شعر به همین جا ختم نمی‌شود. برادر‌های من، آن سال‌ها در چاپخانه کار می‌کردند و من هم سه ماه تعطیلی تابستان را در همان جا مشغول کار می‌شدم. از قضا نشریه‌ای در آن مجموعه چاپ می‌شد که فریدون مشیری مسئول صفحه ادبی‌اش بود. این آغاز آشنایی من با آن چهره ادبی بزرگ بود و در آن سن و سال هیجان بسیاری داشتم که زودتر از هرکس دیگری آن نشریه و شعر‌ها و نوشته‌های مشیری را می‌خواندم. البته در خانواده ما شعر و ادبیات همواره جایگاه دیرینه و خاص خود را داشت و مادرم از طفولیت برای ما حافظ، سعدی و مولانا می‌خواند. در چنین فضایی، احساس من با شعر مأنوس شد.

بهمنی می‌افزاید: به هرحال، تایید و تحسین آقای مشیری انگار راهی را برای ادامه دادن به روی من گشود و تمام سختی‌ها را برای من نادیدنی کرد، طوری که دوست داشتم تمام این راه را بدوم! تا امروز هم همین بوده و من براساس آن چه از او و شاعران آن روزگار یاد گرفته‌ام، هرگز نخواسته‌ام کسی را نادیده بگیرم یا خودم را نسبت به دیگران برتر بدانم.

او از مشیری، گفتنی‌های دیگری نیز دارد: مشیری از دید من همیشه یک الگو بوده که تا امروز برای من پابرجاست، چون او اولین کسی بود که به من گفت: می‌توانم شعر بگویم و استعداد شاعرانگی دارم. سال ۴۲ هم دست مرا گرفت و به رادیو برد و برای ترانه‌سرایی به مدیران بخش فرهنگ رادیو معرفی کرد. آن زمان من ۲۱ سال داشتم. مشیری هم خودش در شورای رادیو کار می‌کرد. خاطرم هست که خیلی اضطراب داشتم، چون نظیر آن فضا را تجربه نکرده بودم، اما او گفت که می‌توانی و باید کار کنی. همین صداقت و حمایت او برایم بسیار ارزشمند بود.

مشیری در آن موقع جایگاه فراتری نسبت به خیلی‌ها داشت. در آن روزگاری که آدم‌ها دوستان نزدیک خودشان را تخریب می‌کردند، به من می‌گفت: خاطرجمع باش که می‌توانی. البته هنوز هم نمی‌دانم که توانسته‌ام یا نه و اغراقی هم در این‌باره نمی‌کنم، ولی وقتی دیدم نسلی که با من زندگی می‌کند شعر و حرف من را می‌پسندد؛ تشویقی شد برای ادامه دادن این راه طولانی.

استعداد‌هایی که انکار شدند

این شاعر پیشکسوت، یکی از دوستداران غزل است که به اذعان خود، همزمان روح بدیع نیما را نیز در غزل حفظ کرده است. در باب عالم شاعرانگی خود و آن‌هایی که تحسینشان می‌کرده، چنین می‌گوید: طی قرن‌ها همیشه هنرمندان و شاعرانی بوده اند که متاسفانه در ابتدا انکار می‌شدند و جامعه و ذائقه مخاطب برایشان پذیرشی نداشت. علتش هم نه فقط به دلیل فشار حکومت ها، بلکه بیشتر به واسطه حسادت‌های بین افراد بود.

مثلا، موقعی که فروغ فرخزاد شعر «چون سنگ‌ها صدای مرا گوش می‌کنی/ سنگی و ناشنیده فراموش می‌کنی» را سرود با این که غزل سرا هم نبود و ادعایش را هم نداشت، اما استعدادش را به خوبی نشان داد و جلوتر از تمام کسانی که مدعی بودند، خودش و شعرش را زنده نگاه داشت یا مثلا نیما که چقدر در زمان حیاتش مورد تحقیر و آزار قرار گرفت آن هم از سمت شاعران! ولی عملا می‌بینیم که نیما قلب تاریخ ماندگار شد و بسیاری از هم دوره‌ای هایش محو شدند. شاید بتوان شرایط را مقصر دانست، اما وقت خودمان را گرفته‌ایم اگر چنین ساده تحلیل کنیم. باید باور کنیم که گاهی خودمان، خودمان را نادیده می‌گیریم و وقتی بغل دستی ما کار موثری کرد به دلیل منافع شخصی و حسادت، خودش و استعدادش را انکار می‌کنیم.

عاشقانه سرایی‌های امروز از هیجانات درونی نشأت می‌گیرند

از او احوال شعر امروز را جویا می‌شویم. شعر و شاعرانگی که امروز عمدتا در انعکاس فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی، مجال دیده شدن پیدا می‌کند. مکثی می‌کند و می‌گوید: معتقدم برای نقد هر شرایط، باید ضمن ذکر کاستی‌ها، درباره ظرفیت‌ها نیز آگاهی داشته باشیم. نباید فکر کنیم که شعر امروز ما به واسطه بعضی دلایل یا شماری آثار و تولیدات، به عقب بازگشته یا نتوانسته است خودش را در آینه خویشتن پیدا کند.

به واقع، فرزندان شعر خوبی در این کشور داریم که به کیفیت کارهایشان اهمیت می‌دهند و مثلا حاضر نیستند شعر یا ترانه خودشان را در کنار اشعار و ترانه‌های ضعیف دیگر منتشر کنند. ما شاعران و ترانه‌سرایان با ارزشی داریم، اما متاسفانه آن چه هم اکنون سلیقه فرزندان روزگار ما را تسکین می‌دهد، از نظر ترانه (به گفته خودشان) عاشقانه‌سرایی است، در حالی که هیچ نسبتی با عشق و مضامین عاشقانه هم ندارد و بیشتر ناشی از هیجانات درونی است.

وی تاکید می‌کند: البته باید باور داشته باشیم که شعر ما همچنان به رونق خودش ادامه می‌دهد و بسیاری از کتاب‌هایی که از خوبان شعر می‌خوانیم، بعد از انقلاب چاپ و منتشر شده‌اند که می‌توان کار‌های با ارزشی هم در میان آن‌ها یافت. البته وقتی ناشری در کنار یک شاعر خوب و کاربلد، کار چند شاعر را چاپ می‌کند که حتی الفبای شعر را هم نمی‌دانند، این به انگیزه‌ها ضربه می‌زند. ما این مسائل را باید منصفانه تحلیل کنیم و بدانیم که هنر هیچ وقت در روزگار خودش شناخته نمی‌شود، بلکه در نسل‌های بعد قدر و ارج آن مشخص خواهد شد.

اگر راکد شدیم، به این دلیل است که خودمان را باور نداریم

او جای دیگری از صحبت هایش از باوری می‌گوید که باید در نسل جوان تر، جوانه بزند: من حالا ۷۶ سال دارم و دوران قبل از انقلاب را هم تجربه کرده‌ام. به مدد آن چه که بر ما گذشته، می‌دانم که فقدان چه چیز‌هایی اکنون بیش از گذشته احساس می‌شود؟ ما اگر در بعضی دوران‌ها راکد شده درمانده‌ایم، به این دلیل بوده که خودمان را باور نداشته‌ایم. بهمنی تاکید می‌کند نام‌های زیادی بودند که به رغم شهرت حتی در زمان خودشان به فراموشی سپرده شدند، اما شماری از شاعران و ادبای نامدار ایران زمین، در خاطره نسل‌ها ماندگار شدند، چون می‌خواستند باقی بمانند، به رغم همه فشار‌ها و انکار‌ها و بالاخره نیز موفق شدند.

زندگی کاشکی به ما اَمون می‌داد

نقبی می‌زنیم به ترانه‌های خاطره انگیزش، مثلا استاد حسین خواجه‌امیری (ایرج) سروده (زندگی کاشکی به ما امون می‌داد) و انبوه موارد دیگری که زمزمه زیر لب نسل‌های مختلف بوده است. در جواب به چاشنی لبخندی می‌گوید: بله، آن ترانه را خودم هم خیلی دوست دارم و حتی استاد خواجه‌امیری هم در مصاحبه‌ای گفتند که از بین تمام آوازهایشان، آن ترانه را بیش از بقیه دوست دارند.
وی می‌افزاید: مضمون آن ترانه، فهم زندگی و گذر زمان است و این که باید لحظات را دریابیم تا به حسرت و غبن دچار نشویم. من بیش از ۱۲۰ ترانه برای خوانندگان مختلف سروده‌ام و البته اگر بخواهم با بعد از انقلاب مقایسه کنم، به مرور تعدادشان کمتر شده است. شاید بعد از انقلاب حدود ۲۰-۳۰ ترانه سروده باشم.‌

می‌خواهیم بدانیم از بین ترانه‌هایی که سروده، آیا مورد دیگری هست که بیشتر آن را دوست داشته و برایش خاطره شده باشد. مکثی می‌کند و جواب می‌دهد: کار‌های آدم مثل فرزندانش هستند و نمی‌شود از بین آن‌ها یکی را انتخاب کرد. خواننده‌هایی که دوست داشتم کار‌های من را بخوانند، کسانی بودند که آگاهی از بازتاب کلام داشتند. آن‌ها می‌دانستند که چطور باید ترانه را بخوانند و لحن مناسب را برای هر واژه انتخاب کنند. به همین دلیل خواننده باید قبلش به درون کلمه برود و آن را از آن خود کند.

بهمنی ادامه می‌دهد: یکی از کسانی که در این باره موفق بود استاد خواجه امیری بود و واقعا می‌دیدم زمانی که می‌خواند، من لحن خواندن شعرم را از آواز او یاد می‌گرفتم. من نمی‌توانم بین خواننده‌ها انتخاب کنم، ولی صدای او برای من معلم خوبی بود. البته خوانندگان خوب موسیقی پاپ هم اجرا‌های زیبایی از ترانه‌های من داشتند که بعضی هایشان را بسیار دوست دارم.

شادی‌ها و سرزندگی‌هایمان را با نوروز و بهار در میان می‌گذاشتیم

تا رسیدن به پایان سال، تنها چند برگ دیگر از تقویم باید ورق بخورد. محمدعلی بهمنی در زمره آن شاعرانی است که نوروز و بهار برایش با خاطرات شیرینی پیوند خورده اند؛ خودش در این باره چنین می‌گوید: در گذشته‌ای که من نوروز را زندگی می‌کردم، انگار شور و حرارتی که در تمام سال در زندگی و آدم‌ها پنهان بوده، ناگهان در آستانه بهار و نوروز افشا می‌شد.

وی ادامه می‌دهد: نوروز همیشه جایگاه ویژه خودش را در شعر و در تمام هنر‌ها داشت، درواقع پیوند نوروز و شعر ناگسستنی بود؛ چون نفس نو شدن و تازگی یعنی هنر، یعنی روزگار و سیر زیستن در نوروز به وجود می‌آید و این که چه آثار شگفتی را چه در گذشته و چه اکنون بر زندگی ما داشته و دارد. این شاعر نامدار خاطر نشان می‌کند: در خانواده‌های ایرانی و در فرهنگ کهن ما، همواره نسبتی نزدیک بین شعر و شعرخوانی با ایامی مانند نوروز و شب یلدا وجود داشته است. متداول است که ایرانی‌ها سال جدید را با خواندن سوره‌ای از قرآن و شعر‌هایی از حافظ و سعدی و شاعران کلاسیک آغاز می‌کنند. همان طور که اشاره کردم در خانه و خانواده ما هم رسم شعرخوانی در نوروز رواج داشته است و همیشه سفره شعر در خانه ما پهن بود و من و برادرهایم به تشویق مادرم که عاشق قافیه‌ها و ردیف‌ها و اوزان بود، کتاب شعر می‌گشودیم و ابیاتش را می‌خواندیم. ما در آن دوران، شادی‌ها و سرزندگی‌هایمان را با نوروز و بهار در میان می‌گذاشتیم.

منبع: روزنامه خراسان

انتهای پیام/

محمدعلی بهمنی از روزگار کودکی‎اش می‌گوید

برچسب ها: خواندنی ، شعر
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.