«تانیا» دختر جوانی است که در زندگی ۲۸ ساله‌اش شش ماه «ازدواج سفید» را تجربه کرده‌ است.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، بعضی زخم‌ها را هر زمان که بشکافی باز چرکش بیرون می‌ریزد، عفونتش به همه جا می‌پاشد و دوباره همه‌چیز مثل روز اول می‌شود. انگار نه انگار که سال‌ها از آن گذشته‌است. برای همین «تانیا» بریده بریده حرف می‌زند. برای گفتن بعضی جمله‌ها نفس عمیق می‌کشد. یک جایی زیر پوستش لابه‌لای استخوان‌هایش تیر می‌کشد. وقتی می‌پرسم مگر نمی‌گویی اولش همه چیز خوب بود، پس چرا آنقدر زود همه چیز خراب شد؟ وقتی از ارتباطش می‌پرسم و او می‌گوید که فکر می‌کند از او سوء‌استفاده شده، نفس عمیق می‌کشد، کم می‌آورد و صریح می‌گوید: «می‌شود دیگر در این باره حرف نزنیم؟ واقعا حالم دارد به هم می‌خورد.» تانیا یکی از دختران این شهر است که دانشجوی خوب دانشگاهش بوده. معماری خوانده، در مقطع ارشد شرکت کرده، سه ترم خوانده، اما زندگی ناچارش کرده که انصراف بدهد. یکی از دختران این شهر که از شهری دیگر به تهران آمده و قرار بوده حسابی زندگی کند. به سبک و سیاق چیزی که فکر می‌کرده همان‌قدر رمانتیک و عاشقانه، شبیه فیلم‌های هالیوودی موردعلاقه‌اش، اما حالا توی تنهاییش سیر می‌کند با زخم‌هایی که وقتی درباره‌اش حرف می‌زند دوباره چرک می‌کند و دوباره عفونتش به همه جا می‌پاشد.

صحبت‌های تکان‌دهنده دختری پشیمان از ازدواج سفید/ تانیا: اصلا فکر نمی‌کردم با سوء استفاده‌هایش زندگی‌ام این همه سیاه شود!

سراغ تانیا که این روز‌ها در یک آرایشگاه زنانه کار می‌کند و می‌گوید دیگر به هیچ کسی اعتماد ندارد، رفته‌ایم. روایت زندگی تلخ این دختر ۲۸ ساله را در ادامه می‌خوانید.

کرمانشاه به دنیا آمدم. سال ۱۳۷۰. خانواده مذهبی نداشتم، اما سنتی بودند. ساعت ورود و خروجم برایشان خیلی مهم بود.  آدم گاهی دلش می‌خواهد بعد از کلاس با دوستهایش برود بیرون، چیزی بخورد. تفریحی بکند. برای همین مجبور شدم از کلاس‌های دانشگاهم بزنم که بتوانم حداقل کمی با دوستانم بیرون بروم. مادرم برای این کار دلیل هم داشت مدام می‌گفت جامعه بد است و ممکن است تو هم بد شوی!

خاله‌ام مرا تحریک به رفتن از خانه پدرم کرد

با یکی از خاله‌هایم خیلی دوست بودم. از خانه زدم بیرون و رفتم خانه خاله‌ام ماندم. راستش من با حرف‌های خاله‌ام از خانه زدم بیرون. یکبار داشتیم با هم حرف می‌زدیم. من از مادرم گله می‌کردم. خاله‌ام می‌گفت وقتی به تو هیچ احترامی نمی‌گذارد؛ تو چرا به خودت هیچ احترامی نمی‌گذاری و اجازه می‌دهی اینطوری اذیتت کند. شاید اگر آن روز خاله‌ام این حرف‌ها را نمی‌زد و به جایش من را به راه درست و راست هدایت می‌کرد، من دست به چنین کاری نمی‌زدم، ولی حرف‌های خاله‌ام حسابی مرا بهم ریخت. از خانه بیرون زدم و یک هفته خانه خاله‌ام ماندم تا اینکه پدرم دنبالم آمد و گفت به خاطر من برگرد. هرچه باشد مادرت است و بیشتر از هرکس صلاح تو را می‌داند و من هم برگشتم.

برایم یک جلسه خانوادگی برگزار کردند

وقتی فهمیدند با کسی رابطه دارم، پدرم یک هفته با من حرف نزد بعد هم که به حرف آمد گفت: «دیگه اسممو نیار»، اما مادرم همه جوره بحث را بالا کشید. کلامی و غیرکلامی با من درگیر بود. می‌گفت دیگر اجازه نمی‌دهم به دانشگاه بروی، باید انصراف بدهی! خودم هم کار‌های انصراف را انجام می‌دهم. من آن موقع دانشجوی ممتاز دانشگاه بودم. من هم داد و بیداد می‌کردم که من عاشق درس و رشته‌ام هستم و شما هم نمی‌توانید جای من تصمیم بگیرید. خاله‌ام پشت مرا گرفت و دوباره رفتم به خانه‌اش و این بار دو هفته آن‌جا ماندم. خاله و مادرم رابطه چندان خوبی باهم ندارند مثل بعضی خواهر و برادر‌ها از بچگی بین‌شان کینه است. مادر زن برادرم هم بود و قصه را کمی پیچیده می‌کرد. دست آخر قرار شد یک جلسه بزرگ خانوادگی برای رسیدگی به وضعیت من تشکیل شود. از این جلسه‌ها که ریش سفید و بزرگتر‌های فامیل دور هم جمع می‌شوند. تصمیم این جلسه هم بر این شد که من بگویم غلط کردم و آدم می‌شوم و هر چیزی مادرم بگوید بگویم چشم، تا اینکه برگردم خانه.

پدرم گفت به شرط آنکه صیغه بخوانید؛ نخواندیم

با «پژمان» توی کافی‌نت آشنا شدم. من داشتم پروژه دانشگاهم را انجام می‌دادم و او هم داشت کار‌های آزمون جامع دکترایش را انجام می‌داد. آنجا سر همین چیز‌ها سر صحبت باز شد. من معماری می‌خواندم، او مکانیک می‌خواند. اوایلش فقط می‌خواست برای پایان‌نامه کمکم کند، اما رابطه‌مان کم کم بیشتر شد. من به چشم یک دوست نگاهش می‌کردم و برای همین از وضعیت زندگی‌ام برایش می‌گفتم تا اینکه پژمان به من پیشنهاد داد باهم زندگی کنیم. بعد از پیشنهاد پژمان یک روز آمدم تهران تا با دایی‌ام در این رابطه صحبت کنم. دایی‌ام موافقت کرد و قرار شد حمایتم کند. پدرم گفت فقط یک شرط دارم و شرطش این بود که ما صیغه محرمیت بخوانیم. دایی‌ام گفت این ماجرا با من! اما هیچوقت این صیغه خوانده نشد و دایی‌ام به راحتی مساله را پشت گوش انداخت. پدر و مادرم خیال می‌کردند ما به هم محرم شدیم و من تهران ماندنی شدم تا با پژمان زندگی کنم.

با گل و شمع شروع شد، اما زود ته کشید

رابطه ما مثل همه رابطه‌ها با شمع و گل و هدیه و خیلی رمانتیک شروع شد. آنقدر خوب که نمی‌توانید تصورش را بکنید. با یک چمدان رفتم یک خانه نقلی، که همه چیزش برای زندگی دو نفر آدم که همدیگر را دوست دارند مناسب بود. روز اول ناهار را بیرون خوردیم و حسابی خوش گذشت، طاقت نیاوردیم شام را هم دوباره بیرون رفتیم و خوردیم. درست مثل فیلم‌ها بودیم. همه فیلم‌های رمانتیک دختر و پسری و عشق و عاشقی، اما این احساسات به ظاهر خوب، فقط یک ماه بیشتر دوام نداشت! بعد از یک ماه حس و حالم تغییر کرد. همه چیز عوض شد. حس می‌کردم کسی هستم که برای نظافت خانه آن پسر آمده‌ام. انگار آمده‌ام که همیشه خانه و زندگی‌اش را مرتب نگهدارم. آن‌قدر یک ماه اول به من خوش گذشته بود که حرف‌های پدرم و محرم شدن‌مان برایم خیلی اهمیت نداشت. بعد‌ها هم وقتی هربار به پژمان می‌گفتم بیا عقد کنیم می‌گفت این کاغذبازی‌ها چه اهمیتی دارد؟ ما باهم خوبیم. همدیگر را دوست داریم و بقیه‌اش هیچ اهمیتی ندارد!

مرا به خانواده‌اش نشان نمی‌داد

هیچوقت نفهمیدم پژمان کارش چیست و چه کار می‌کند. هربار که می‌پرسیدم می‌گفت چه اهمیتی دارد؟ مهم این است من پول برای خانه بیاورم که می‌آورم. من هم تبدیل به یک زن نظافت‌کار دربست شده بودم. هیچ چیزی از او نمی‌دانستم جز اینکه دکترا دارد و یک کار‌هایی دارد انجام می‌دهد. از خانواده‌اش هم چیزی نمی‌دانستم. آن‌ها هم از من چیزی نمی‌دانستند. اصلا نمی‌دانستند پسرشان دارد با دختری مثل من زندگی می‌کند. هربار که می‌گفتم مرا با خانواده‌ات آشنا کن، فرار می‌کرد و می‌گفت: «نه الان زمانش نیست من باید قبلش با آن‌ها حسابی صحبت کنم. چون خیلی سنتی و مذهبی هستند و عقد مرا با یکی بسته‌اند و تورا به چشم بدی نگاه می‌کنند. من هم نمی‌خواهم اینطور باشد و برای همین فعلا صبر کنیم.»

صحبت‌های تکان‌دهنده دختر نادم از یک ازدواج سفید/ تانیا: اصلا فکرش را نمی‌کردم زندگی‌ام این همه سیاه شود!

‌می‌ترسیدم مرا سر به نیست کند

غذا درست می‌کردم، لب نمی‌زد. می‌گفت این چیست؟ غذا را پرت می‌کرد. به خودم می‌گفتم لابد من یک کاری کرده‌ام. می‌گفتم تو بگو من چه کار کرده‌ام؟ بگو من خودم را اصلاح می‌کنم. اما می‌گفت برو من نمی‌خواهم ببینمت وقتی من در خانه هستم تو برو داخل اتاق که دیگر نبینمت. هیچوقت نفهمیدم با کسی ارتباط دارد یا نه. چیزی از او نمی‌دانستم. از تهران هم چیزی نمی‌دانستم. نمی‌دانستم حتی زندگی کردن در شهر به این بزرگی و شلوغی چگونه است. می‌ترسیدم حتی با کسی حرف بزنم. حتی با دایی‌ام. می‌گفتم اگر پژمان بفهمد من با کسی درد و دل می‌کنم ممکن است مرا سر به نیست کند. مادرم درست می‌گفت که کارم و راهم اشتباه است و من هرچه می‌گذشت از خودم بیشتر بدم می‌آمد. احساس گناه می‌کردم از اینکه وقتی می‌خواستم با پژمان زندگی کنم با مادرم خیلی بد حرف زدم.

از جسم و جانم سوءاستفاده کرد

زندگی‌ام جهنم شده بود. مدام به پژمان می‌گفتم چرا نمی‌خواهی مرا به خانواده‌ات معرفی کنی؟ می‌گفت: «اوه، چی را معرفی کنم؟ چه کسی را معرفی کنم؟ دختری که بدون هیچی حاضر است با یک پسر زیر یک سقف زندگی کند؟» می‌گفتم: «من به تو تعهد دارم. دوست داری بروم با یک پسر دیگر ارتباط بگیرم؟» می‌گفت: «برو، راه دراز، جاده دراز برو» می‌دانست من نمی‌روم. می‌دانست میان خانواده‌ام چه وضعیتی داشتم و حالا هرچه بگوید نمی‌روم. سوءاستفاده می‌کرد. آخری‌ها بند کرده بودم بیا برویم عقد کنیم. هیچ‌جوره زیر بار نمی‌رفت. به خودم آمدم دیدم دارم بدون هیچ حق و حقوقی یک مرد را‌ تر و خشک می‌کنم و جوانی‌ام را به پایش می‌ریزم. بدون اینکه هیچ حقی در زندگی‌اش داشته باشم با مردی ارتباط داشتم که با من بد دهنی می‌کرد، تحقیرم می‌کرد و حتی یکبار از روی عصبانیت طوری توی دهانم زد که هنوز فکر می‌کنم دندان‌هایم لق شده. حس می‌کردم دارد از همه جسمم، روحم روانم سوء استفاده می‌کند.

کاش عقد خوانده بودیم!

اگر صیغه عقد را خوانده بودیم خیلی چیز‌ها فرق می‌کرد. شاید عده‌ای مثل پژمان بگویند چه فرقی می‌کند؟ آدمی که بخواهد خیانت کند و نسازد همه جوره نمی‌سازد و صیغه و عقد و کاغذ جلویش را نمی‌گیرد. من می‌گویم فرق می‌کند، چون با هیچی زندگی کرده‌ام. می‌توانستم عقدنامه‌ام را بکوبم جلوی خانواده‌اش، جلوی قانون و بگویم این آدم نسبت به من مسوول است. اما دستم به هیچ جا بند نبود. می‌رفتم چه می‌گفتم؟ می‌گفتم که من همینجوری الکی حاضر شده‌ام بدون هیچ تعهدی بیایم با پسر شما زندگی کنم و الان ناراضی‌ام؟ بقیه چه جوابی به من می‌دادند؟ قانون برایم چه کار می‌کرد؟

اصلا فکرش را نمی‌کردم زندگی‌ام این همه سیاه شود

کم آورده بودم. هرکس مرا می‌دید از چهره‌ام می‌فهمید چه حالی دارم. دوباره و این بار درب و داغان و به هم ریخته رفتم خانه دایی‌ام و از احوالاتم گفتم. آنقدر لاغر شده بودم که اصلا لازم نبود دهان باز کنم و از شرایطم بگویم. کل امیدم پژمان بود که او هم مرا حسابی دور زده بود. هیچ چیزی برای خودم نداشتم. حتی یک لقمه نان برای خانه نمی‌آورد که حس کنم مسئوولیتی دارد. دوباره به خانه دایی‌ام رفتم. دایی‌ام که همه زندگی‌اش الگوی من شده بود.

وقتی سرشکسته برگشتم توقع داشتم مادرم هوایم را داشته باشد. توقع داشتم حالا که شکست خورده‌ام و نیازمند حمایت عاطفی‌اش هستم، حواسش بیشتر به من باشد. چندبار خودم زبانی گفتم که من حمایت عاطفی‌ات را می‌خواهم، اما هیچ چیزی تغییر نکرد. جز اینکه مدام گفت: خودت کردی، می‌خواستی نکنی. از من کاری بر نمی‌آید.

به هیچ‌کس اعتماد ندارم

از همه مرد‌ها بدم می‌آید. هرکسی سراغم بیاید فرار می‌کنم. حتی اگر بگوید می‌خواهم ازدواج کنیم. دیگر هیچ‌کسی نمی‌تواند اعتماد مرا به خودش جلب کند. من آدمی را دیدم که دکترا داشت. با سواد بود. قربان صدقه‌ام می‌رفت. دوستم داشت، اما یکماهه همه چی از هم پاشید. دوستی و ازدواج سفید که هیچ. ازدواجی که اسمش را بیخودی ازدواج گذاشته‌اند. این سبک زندگی هیچ چیز نیست. همه چیزت را می‌دهی، اما هیچ‌چیزی به دست نمی‌آوری. یک برگ کاغذ نداری که بروی سراغ قانون ظلمی را که می‌کشی بگویی! تازه همه هم سرزنشت می‌کنند که خودت خواستی!

منبع:فارس

انتهای پیام/

ازدواج سفید؛ بخت سیاه

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱۳۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۳:۲۴ ۳۱ خرداد ۱۴۰۱
والله دراین دنیاییکه همه چیزبرمهد پول میچرخد .باید خربود .باید توسری خورده نشست. باید ازعقب نشست وازجلو راند. مرگ برسرمایه دار تف بر این اجتماع نامرد که هیچکس انسان بودنم را باور نداشت.دلیلی بهتر و واضح تر بگم
Iran (Islamic Republic of)
دخترصاحب الزمان
۱۳:۲۴ ۱۷ فروردين ۱۴۰۱
جز تاسف خوردن کاری از ما برنمی آید..چه خوب شد که تجربه ات را باما درمیان گذاشتی.کاش دختر های ساده و احساساتی سرزمینم،ازین ماجراها درس بگیرند.ازدواج سفید اگر مناسب بود که غرب از آن ناله نمیکرد،کودکان تک سرپرست نبودند و وزارت تنهایی نمیساختند.کاش همان ابتدا که حرف های پژمان شنیدی که گفت «این کاغذ بازی ها چیه»دوراندیش بودی و میفهمیدی اگر کاغذ بازی چیزی نبود،زیربارش میرفت.افسوس دارد که دختر های دلپاکو ساده ی از سرزمینم ارزش خود را نمیدانندو با خدالج میکنندو تا بدبختیشان رابه چشم خود نبینند،به خداو حرفهایش اعتماد نمیکنند...بلند شو و زندگی رو از سربگیر.تلاشتو بکن.چیزی مه از دست داذی برنمیگرده،ولی کاریشم نمیشه کرد.کسی جز خودت نمیتونه زندگیتو نجات بده.تو میتونی از تجربه ت استفاده کنیو زندگیتو سمت خدا حرکت بدی و دوباره بسازی.
Iran (Islamic Republic of)
داراب
۲۰:۰۷ ۱۲ فروردين ۱۴۰۱
عجیبه که امروز در جامعه ما مردم عقد موقت را نمی پسندند ولی ازدواج سفید را می پسندند!
یک از دوستان من با دختری زندگی میکرد و میگفت میخواستم با این دختر ازدواج رسمی کنم ولی خانوادش سنگ جلوی ما مینداختند و تصمیم گرفتیم بی دردسر بصورت غیر رسمی و غیر شرعی با هم زندگی کنیم تا بعد تصمیم لازم را اتخاذ کنیم.
خوب اینجا خانواده هادر گرایش جوانان به این نوع ازدواج ها دخیل هستند.
در ازدواج رسمی دختر حق طلاق ندارد ولی در ازدواج سفید میتواند به اختیار خود قطع رابطه کند.
باید مشکلات ازدواج رسمی حل شود تا جوانان به سمت ازدواج سفید نروند.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۵:۲۰ ۲۵ دی ۱۴۰۰
اگرخدادرزندگی نشناسیم همین میشه حقته سرت راهم می بریدحقت بود چون دین به انسان ارزش میده الا که زن باشی اگه باحیا باشی همه جاخریدارداری حتما در خانواده برو و خودت را درست کن به خدانزدیک شوتامادرپدرت بادیدبزرگوارانه بهت نگاه کنن و کارت درست شود وگرنه خودت را بکشی بهتره چون بدون دین و ایمان انسان ارزشی نداره
Iran (Islamic Republic of)
مهتاب
۲۰:۱۳ ۱۱ آبان ۱۳۹۹
نباید میشد ولی شده .پاشو وبهترین آینده روبساز .اگه بارهم ازرفتار اطرافیان آذیت میشی سعی کن مستقل باش وباهاشون ارتباط داشته باش وحرمتشون روحفظ کن .توگرانبهاترین تجربه رو داری .مطمئن باش میتونی بهترین آینده بسازی .حتی زندگی مشترک .توبه پاک کننده وراه گشاست .کی میگه قراره یه پسر ساده گیر بیاری وگذشتتو مخفی کنی .بامنطق اون شخصو درجریان بذار وبدون دل هادست خداست .پاشو عزیزم.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۱۲ ۲۸ تير ۱۳۹۸
ازدواج سفید یک فرهنگ وارداتی است .و در حال حاضر همخوانی با فرهنگ و اعتقادات مذهبی ما ندارد.ازدواج سفید در ایران هیچ پشتوانه قانونی ندارد و فقط به وجدان و صداقت آدم ها بستگی داره که سوءاستفاده نکنن و با علم براینکه قبل از ازدواج یه شناخت کامل از اخلاق و روحیات و.....هم بدست بیارن زیر یه سقف میرن و البته با عشق و علاقه دو طرفه. که اگر بعد از مدتی با هم بودن به این نتیجه برسن که میتونن زوج خوبی برای هم باشن این ازدواج را قانونی میکنن و در غیر اینصورت بدون هیچ تعهدی از هم جدا میشن. چطوره که بعضی از دختر خانم ها فکر میکنن که عاقبت ازدواج سفید قانونی شدن آن خواهد بود!!!پدر و مادرانی که بین سنت و مدرنیته گیر کردن باید خودشون را از نظر فکری به فرزندانشون نزدیک کنن تا به مشکل برنخورن و بچه ها برای فرار از خانه دست به اقدامات احمقانه ای نزنن که جبران صدمات ناشی از آن بسیار هزینه بر خواهد بود
ابتدا باید فرهنگ سازی بشه و سپس به کار گرفته بشه
Iran (Islamic Republic of)
هعیی…
۰۱:۰۰ ۱۳ دی ۱۴۰۰
درست میگید... اما واقعاً عاقلانہ نیست که آدم بی هیچ تضمینی، بره با کسی زیر یه سقف که ببینه بهش میخوره، نمیخوره، دست بزن داره،نداره، و کلی چیز روش پیاده کنه و طرف نابود بشه تا بفهمه... باید حتما کتک زدنش رو به چشم ببینه که بشناسدش؟ پس آدمای ریش سفید و سرد و گرم چشیده روزگار چی... مشاور چی؟ اینا برایه چه زمانی هستن...؟ برای اینه که ازشون کمک بخوایم ، چون با یه نگاه، تا ته طرفو میفهمن و حداقل خیلی چیزا متوجه میشن و میگن دو طرف به هم میخورن یا نه... در اصل بی فرهنگی عی بود که وارد فرهنگِ ما کردن... چون میدونستن با انحرافِ جامعه، جوونایه نخبهٔ ما، جای درس، درگیر پست ترین مسائل جنسی میشن! از ازدواج عادی مث آدم، به ازدواجِ سفید و ازدواج با همجنس و حیوان و سنگ...


یه سری تجربه ها مثل تجربه پریدن تو آتیشه،.. چرا آدم همچین کاری کنه وقتے همه بهش گفتن آتیش داغه؟
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۰:۰۳ ۱۱ خرداد ۱۳۹۸
داستان خوبی بود
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۰:۰۳ ۱۱ خرداد ۱۳۹۸
متاسف شدم
Germany
جواد جان
۲۲:۵۳ ۰۹ خرداد ۱۳۹۸
خود کرده را تدبیر نیست.
وقتی از تجربه دیگران استفاده نکنی باید خودت تجربه کنی که هزینه اش میتونه به قیمت کل زندگی سالمت باشه.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۹:۴۰ ۰۹ خرداد ۱۳۹۸
بعضی پسر دخترهای جاسوس هستند اصلا با هدف انحراف جوانان ایرانی که زمینه دارند این کارها را می کنند
پدر مادر ها به بچه هایتان تا می توانید محبت کنید و خواستگارهای بچه هایتان را الکی رد نکنید حتی اگر دبیرستانی هستند و حتما درصدد باشید بچه هایتان پوشش مناسب اسلامی داشته باشند
به حرف دشمنان و طرفداران سند 2030 گوش ندهید بچه هایتان بدبخت می شوند
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
یک پدر
۱۶:۵۴ ۰۹ خرداد ۱۳۹۸
با ادعای سوء استفاده خود را تبرئه نکنید. وقتی به واسطه ی چند کلاس درس خواندن خود را عقل کل میدانید و دیگر پدر و مادر خود را بی اهمیت و سنتی و بیسواد میدانید و اهمیتی به تجربیات و دلسوزی و علاقه آنها به خود نمیدهید نمیتوانید ریسک رفتار خود را نادیده بگیرید. من یک پدر هستم و بخوبی هم شرایط شما ایشان و هم پدر و مادرشان را درک میکنم.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۲۸ ۰۹ خرداد ۱۳۹۸
اصلا این کلمه ازدواج اشتباه است که شما کنار این قضایا میگذارید و این (هم باشی) است که نوعی فاحشگی با پوشش مدرنیته . مگر یه صیغه محرمیت چقدر کار داشت که از خودشون دریغ کردن. این فقط نشون میده با خودشون و خداشون لج بازی میکنن.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۱۴ ۰۹ خرداد ۱۳۹۸
حالا برگشته شهرستان خودشو به یه پسرساده لوح میچسبونه انگارنه انگار
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۰۱ ۰۹ خرداد ۱۳۹۸
فقط میتونم بگم متاسفم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۳۶ ۰۹ خرداد ۱۳۹۸
برای خانوم هایی که خودشون و جسم و جانشونو مفت و مسلم در اختیار و در خدمت هوس باز ها قرار میدن به شدت متاسفم