پشیمانی دختر فریب‌خورده از اعتماد به جوان پلید/ فرشاد با نقشه مرا به شرکت خود کشاند/ وقتی در آن حالت دستگیر شدم روی نگاه کردن در چشمان پدرم را نداشتمدختر جوان از بازداشت در یک میهمانی تا اعتماد به جوان فریبکار، هرآنچه بر سرش آمده بود را تعریف کرد.


به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،  از بچگی شیطان و بازیگوش بودم و به قول معروف از در و دیوار بالا می‌رفتم. پدرم مکانیک و مادرم خانه‌دار است. تک فرزند هستم. به همین خاطر یک‌دنده و لجباز بودم و هر کاری می‌خواستم می‌کردم، بی‌آن که پدر و مادرم چیزی به من بگویند. در دوران تحصیل با عالی‌ترین نمرات قبول می‌شدم، ولی به علت همان آزادی‌هایی که پدر و مادرم به تک دخترشان داده بودند، از دوره دبیرستان با پسر‌های مختلفی دوست شدم و با آن‌ها به پارک و سینما می‌رفتم.


داغ ترین حوادث امروز:

نقشه بیرحمانه مادرشوهر برای بی عفت کردن عروسش

تیمور ۱۶ ساله اعضای خانواده اش را سر برید / قتل‎عامی برای کم توجهی + عکس

اعترافات بازیگر جوان ایرانی به قتل هولناکی که انجام داد/ نفهمیدم چه شد که چاقو را در شکم سیاوش فرو کردم + تصاویر

تجربیات زنی که به هوای پول همسر یک قمارباز شد/ در این تابستان داغ حسرت خرید یک بستنی برای فرزندم بر دلم ماند

سرنخ گروگان گیری میلیونی پایتخت در خاک ترکیه

جنایت نقابداران در خیابان سی و یکم

بن بست ۱۱ ساله در جنایت شیطانی

قاتلی که تنبیه نشد

شلیک برای‌دستگیری‌دزدان‌سابقه‌دار

پلیس خواب را از چشمان قاتل ربود


در کنکور در رشته مورد علاقه‌ام یعنی مدیریت دولتی در یکی از موسسه‌های غیرانتفاعی تهران قبول شدم. پدر و مادرم خیلی خوشحال بودند. ترم نخست به خوبی گذشت و من تمام دروس و واحد‌های ارائه شده را پاس کردم و ترم دوم نیز همین طور بود، ولی کم‌کم دوستان زیادی پیدا کردم. آن‌ها زیاد اهل درس خواندن نبودند و فقط به فکر گشتن و تفریح کردن بودند یا به قول خودشان به دانشگاه آمده بودند که آزاد باشند و بدون این که والدین آن‌ها متوجه شوند، تفریح کنند و با هم خوش باشند.

من نیز مثل آن‌ها شده بودم، با گروه آن‌ها به این طرف و آن طرف می‌رفتم و به همین علت دیگر از شاگرد اول بودن خبری نبود. کار ما از همین گشت‌وگذار‌ها شروع شد و کم‌کم به مهمانی‌های شبانه کشید. پدر و مادرم از این وضع و حتی وضع ظاهری من که اصلا شباهتی به ترم اول نداشتم، به شدت ناراضی و ناراحت بودند، اما چاره‌ای نداشتند، چون از همان کودکی من هر کاری که دلم می‌خواست می‌کردم و در صورت مخالفت آن‌ها داد و بیداد راه می‌انداختم، چیزی نمی‌خوردم و با آن‌ها حرفی نمی‌زدم و به همین علت تسلیم می‌شدند و جز غصه خوردن کار دیگری نمی‌کردند. پدر و مادرم که سال‌ها شرافتمندانه زندگی کرده بودند، طاقت شنیدن حرف‌هایی را که مردم درباره من و دوستانم می‌زدند، نداشتند.

در یکی از مهمانی‌های شبانه همیشگی که شرایط آن نسبت به پارتی‌های قبلی بدتر بود و تقریبا تمام افرادی که در آن جا بودند، مست بودند، پلیس سر رسید و همه را بازداشت کرد و به کلانتری برد. سپس به خانواده‌های مان اطلاع دادند و از آن‌ها خواستند که برای دادن تعهد و بررسی مشکل به کلانتری بیایند. وقتی پدرم را دیدم از شدت خجالت نمی‌توانستم در چشمان او نگاه کنم، اما همان یک لحظه، پیر شدن و شکسته شدن او را دیدم. پدرم با من هیچ حرفی نزد، اما مادرم با چشمانی اشک آلود فقط یک جمله گفت که وقتی به آن فکر می‌کنم تمام بدنم می‌لرزد، ولی آن لحظه هیچ عکس‌العملی نشان ندادم. مادرم گفت: «سوگل شیرم را حلالت نمی‌کنم و امیدوارم در آینده دختری مثل خودت گیرت بیاد.» سختگیری پدر و مادرم چند روز بیشتر دوام نیاورد و آن‌ها نتوانستند از پس من برآیند و دوباره روز از نو و روزی از نو. اوضاع درس و دانشگاه من افتضاح شده بود و دروس را به سختی می‌گذراندم.

دو ترم مشروط شده بودم و اگر یک ترم دیگر هم مشروط می‌شدم، از دانشگاه اخراجم می‌کردند و باید قید مدرک و آرزو‌هایی را که داشتم می‌زدم. به همین علت به سختی واحد‌های کمی را که برداشته بودم، پاس کردم تا دیگر مشروط و اخراج نشوم.

در یکی از مهمانی‌ها با پسری که واقعا مودب و خوش‌قیافه بود، آشنا شدم. او خودش را فرشاد معرفی کرد و گفت، پدر و مادرش در خارج از کشور هستند و خودش مهندس IT و دارای یک شرکت رایانه‌ای است. او از من خواست تا شماره‌ام را به او بدهم تا بیشتر با هم صحبت کنیم و آشنا شویم، من هم قبول کردم. چند روز بعد با هم قرار گذاشتیم، او مهربان بود و حرف‌های قشنگی می‌زد. دیگر کمتر به مهمانی می‌رفتم و تقریبا تمام روز‌ها را با هم بودیم. یک روز او مرا برای ناهار به شرکت خود دعوت کرد. شرکت بزرگ و قشنگی بود. چند ساعتی با هم آن جا بودیم و درباره مسائل شغلی و کاری صحبت کردیم. حس می‌کردم واقعا دوستش دارم و نمی‌توانم بدون او زندگی کنم. در آن جا فرشاد با ابراز علاقه فریبم داد و...

از کار‌های روزمره و زندگی یکنواخت خودم خسته شده بودم، دوست داشتم سرگرم باشم. اوضاع رفتاری‌ام در خانه و با پدر و مادرم بهتر شده بود. چون هم به خاطر فرشاد و هم به خاطر این‌که دیگر خودم حوصله دوستانم را نداشتم با آن‌ها قطع رابطه کرده بودم و دیگر به گشت‌وگذار و مهمانی نمی‌رفتم. پدر و مادرم خوشحال بودند، ولی من بی‌حوصله و افسرده بودم.

فرشاد به من پیشنهاد کرد برای این که حوصله‌ام سر نرود و سرگرم شوم در شرکت او مشغول به کار شوم. من هم از خدا خواسته قبول کردم. پدر و مادرم هم موافق بودند، چون من از این حال و احوال بیرون می‌آمدم و حداقل کمی وظیفه‌شناس می‌شدم. بعد از این که وارد شرکت آن‌ها شدم تازه فهمیدم که شرکت شان یک شرکت معمولی و رایانه‌ای نیست و یک شرکت هرمی است. به عنوان یک لیدر برایم یک خودروی مدل بالا خریدند و، چون از لحاظ ظاهری خوب بودم افراد زیادی را جذب می‌کردم و با گرفتن مقدار زیادی پول از هر کدام وعده‌هایی به آن‌ها می‌دادم و آن‌ها را وارد مجموعه می‌کردم. فرشاد به من قول ازدواج داده بود و یک بار با پدر و مادرم صحبت کرده و آن‌ها را نیز با چرب‌زبانی خود قانع کرده بود. من خوشحال بودم و به آینده روشن خود با فرشاد فکر می‌کردم که چقدر خوشبخت خواهیم بود.

اوضاع درسی‌ام نیز بد نبود و ترم‌های آخر را می‌گذراندم. تا این که یک روز فرشاد با عجله و اضطراب و ناراحتی پیش من آمد و گفت: «باید پیش پدر و مادرم بروم، گویا حال پدرم خوب نیست و، چون من تک پسر هستم در این شرایط به من احتیاج دارند.» من ناراحت شدم و با ابراز همدردی سعی کردم او را آرام کنم. فرشاد فردای آن روز پرواز کرد. من که در نبود فرشاد و به گفته خود او جای او را گرفته بودم، احساس مسئولیت و سعی می‌کردم بهتر و بیشتر کار خود را انجام دهم.

چند روز از رفتن فرشاد می‌گذشت که او با من تماس گرفت و با ناراحتی گفت، پدرش احتیاج به عمل دارد، هزینه عمل او سنگین است و آن‌ها پول کافی ندارند. او از من خواست مقداری از پول‌های شرکت را به شماره حسابی که به من داده بود، واریز کنم. من نیز، چون واقعا طاقت ناراحتی او را نداشتم، بدون معطلی و بی‌فکر این کار را کردم. مدتی بعد نه پولی در حساب بود، نه خبری از فرشاد. من تنها بودم و کاری از دستم برنمی‌آمد. صد‌ها نفر از طلبکاران می‌خواستند ما به وعده‌های مان عمل کنیم، اما من موفق به پیدا کردن فرشاد نمی‌شدم. در نهایت من و همکارانم با شکایت طلبکاران دستگیر و روانه زندان شدیم و با اعترافات و توضیحات ما متوجه شدند که فرشاد همه ما را بازی داده است و تحت تعقیب است و، اما من هنوز درگیر این پرونده هستم. پدرم از غصه من سکته کرد و حال مادرم نیز بهتر از او نیست. من واقعا دیگر روی نگاه کردن به آن‌ها را ندارم.

منبع:خراسان

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۵۳
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
موسوی
۰۶:۴۷ ۳۱ مرداد ۱۳۹۸
فرزندشیرین است اماتربیتش شیرین تر
Canada
ناشناس
۲۱:۵۶ ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
اینجور خانمها short cut. راه میان برو را انتخاب کرده اند و فکر کردند ذبل هستند و زرنگ و در مدت کوتاه به همه چیز میرسند .این هم عاقبت شون است که باید باعث درس عبرت برای بقیه جوانان بشه .سعی کنید از تحارب دیگران استفاده کنید .نه خودتون تجربه کنید
Canada
ناشناس
۲۱:۵۳ ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
اگر تحقیقی راجع به دزدی از طلا فروشان کنید .متوجه میشوید در را برای هر کسی باز نمیکنند .بیشتر ظاهر مردم را در نظر میگیرند و همین ظاهر خوش لباس .خوش تیپ باعث اعتماد الکی شون باعث دردسر شده
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۱:۰۹ ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
من اون پدرومادررودرک میکنم امان از اولاد ناخلف
Canada
ناشناس
۲۱:۰۰ ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
باید برنامه ای در رسانه ها در این راستا باشد تا مردم دست عبرت بگیرند و گول ظاهر کسی را نخورند
Iran (Islamic Republic of)
بیات
۱۹:۳۳ ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
بخدا بعضی از زنان ادم را فریب می دهند که تصور آن را نمی توانی داشته باشید
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۹:۰۸ ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
این همه حوادث اتقاف میفتع هیشکی ی لحظه فک نمیکنع شاید این بلا داره سر خودش میاع
Iran (Islamic Republic of)
امید
۱۷:۴۹ ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
عجب کلاه برداری بود اون
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۵:۳۰ ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
متاسفانه دانشگاه به جای اینکه موجب ساخته شدن آدم های سرزمین ما بشه موجب انحراف شده!
دشمن می داند کجا را نشانه گرفته
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۵۹ ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
اعدام فقط اعدام
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۵۳ ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
باسلام خودش که میگه دوران دانشگاه چه اتشی میسوزنده که اخریش به اینجا کشیده شده
Iran (Islamic Republic of)
علی
۱۷:۲۳ ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
اعدام یه چی یاد گرفتن
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۲۵ ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
شرمنده
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۲۶ ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
حدود ده یازده سال زندگی بی دقدقه ای داشتم زنم رفت دانشگاه خلاصه من یه کارگر ساده کمک هزینه وبا قرض پول ترم هاش را پرداخت کردم اخر سر خانوداه اش وخودش دستی یکی کردند و اول مهریه را گذاشتند وپیشنهادی یه ادم مایه دار که زنش سر بچه فلج شده بود داشت بعد گفت فقط بیا طلاق بده من دعوا کردم شکایت کردند بعد گفت بیا طلاق بده ثبتی همه چی را می بخشیم تعجب کردم ان اقا بعد از چند روز پشیمون شد اینا اونیکی شکایت گداشتند اجرا خلاصه دوما ه زندان رفتم بیگناهیم ثابت شد ۲۶ میلیون الکی الکی ادعا کردند
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۱۵ ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
متاسفم پسرهای اینطوری راکه منم زخم بدی ازشون خوردم بااحساسات من بازی کردن
Iran (Islamic Republic of)
شکیب
۱۹:۳۸ ۳۱ مرداد ۱۳۹۸
سلام دوست عزیز. شما اگه محل نذاری پسرا سمتت نمیان. شما اگه کسی بهتون از این حرفا زد که باهات ازدواج میکنم و از این حرفا باید بگین اول با خانواده ام صحبت کن.نه این که تریپ ازدواج مدرن برداری که سرت کلاه بره
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۳۵ ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
تو همون آدمی هستی که دوباره برگردی بازم برای پدر و مادرت مزاحمت ایحاد میکنی. آدم بشو نیستی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۳۰ ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
دخترارو باید ۲۴ ساعت شبانه روز زیر نظر داشت
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۵۶ ۳۰ مرداد ۱۳۹۸
جوانان بخصوص خیلی از دخترها به خاطر اینکه خودشان نیت پاکی دارند فریب میخورند و باید از پدر و مادر. و احکامی که اسلام برای زندگی انها واجب کرده تبعیت کنند وگرنه خودشان اسیب میبینند
۱۲۳