آلاسکا: مرثیه‌ای برای زمین

بسیار زیادی از دانشمندان از هم اکنون مرثیه بر آینده زمین را آغاز کرده اند و حتی آن‌ها نشانه‌هایی از حالتی را از خود نشان می‌دهند که آن را معادل اختلال استرس پس از حادثه درزمینه آب و هوایی توصیف می‌کنند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،  اخیرا برای سخنرانی درباره کتابم «پایان یخ» در هومر آلاسکا بودم. لحظاتی بعد از تشکر از جمع کسانی که برای شنیدن حرف هایم در سالن کوچک دانشگاه آلاسکا گرد هم آمده بودند، چنان غرق در آمیزه‌ای از اندوه، عشق و ناراحتی نسبت به ایالت مورد علاقه ام – و به طور کلی سیاره زمین- شدم که به گریه افتادم. سعی کردم حرف بزنم، ولی فقط توانستم عذرخواهی کنم و لحظاتی برای جمع و جور کردن خودم فرصت بخواهم. حتی همین الان هم به سختی می‌توانم موج احساسات و افکاری که در آن لحظه به ناگهان مرا فراگرفت توضیح بدهم و بگویم که چرا در حالی که در شبی گرم، بادخیز و بارانی در شبه جزیره کنایی جنوبی مقابل گروهی آماده برای بیشتر دانستن از آنچه که دارد بر سر سیاره محبوبمان می‌رود ایستاده بودم، گریه ام گرفت.

سرانجام بعد از چند نفس عمیق و در حالی که صدایم از هجوم احساسات می‌لرزید گفتم: بابت این حالم معذرت می‌خواهم، ولی می‌دانم که شما درک می‌کنید. شما هم در این ایالت زندگی می‌کنید و می‌دانید که وقتی آلاسکا یک بار وارد قلبتان شد، دیگر برای همیشه آنجا می‌ماند؛ و من با تمام قلبم به این مکان عشق می‌ورزم. بیشتر حضار سرتکان می‌دادند و دیدم که دست کم یکی از آن‌ها به گریه افتاده بود.

من به مدت یک دهه از سال ۱۹۹۶ به بعد در آلاسکا زندگی کردم و بعد از آنکه برای اولین بار به روی پارک ملی دنالی و رشته کوه تماشایی آلاسکا چشم باز کردم، از همان سال این ایالت در جانم جا خوش کرده است. در واقع پنج فصل از نه فصل کتاب جدیدم در آلاسکا می‌گذرد و عنوان غم انگیز آن به نوعی اظهار عشق من نسبت به این شمالی‌ترین ایالت کشور است. تا اینکه در تابستان سال ۲۰۰۳ چند ماه بعد از حمله دولت بوش به عراق، زمانی که برای کار در خدمات پارک داوطلب شده بودم داخل چادری در دنالی از رادیو به گزارش‌هایی درباره آغاز اشغال مخوف این سرزمین از سوی آمریکا گوش می‌کردم. عجیب آنکه همان جا هم بود که برای اولین بار احساس کشش به سمت عراق پیدا کردم، یا بهتر است بگویم متوجه خلائی که در روایت آنچه که آن اشغال داشت بر سر مردم عراق می‌آورد در رسانه‌های جریان اصلی شدم. تا اینکه برای فهمیدن و گزارش کردن آنچه در آنجا چه می‌گذشت، تصمیم به سفر از یخ به گرما، از دنالی به خاورمیانه گرفتم. آن لحظات عجیب در دامن کوهستان، مرا به حرفه‌ای در روزنامه نگاری رهنمون شد که مرا از آلاسکای محبوبم که پهناوری عمدتا خالی از حضور انسانی اش را هرگز در هیچ جای دیگر تجربه نکرده بودم دور کرد؛ و بر اساس آنچه که در طبیعت منحصر به فرد آن دیده بودم، این احساس که آب و هوا از همان موقع و به طرقی غم انگیز شروع به از هم گسیختگی کرده، در سال‌های گزارشگری جنگ نیز همواره ذهنم را درگیر خود کرده بود. فکر یخچال‌های همواره رو به کوچک شدن در خانه قبلی ام موجب درد و رنج من می‌شد و به شکلی مرا از جنگ‌های همیشگی آمریکا به سمت نوعی دیگر از جنگ – با خود سیاره زمین- و نزدیک یک دهه گزارشگری آب و هوایی می‌کشید.

تمام این‌ها را به حضار در آن جمع گفتم، درحالی که گهگاه مکث می‌کردم و می‌کوشیدم بار دیگر اشکم سرازیر نشود؛ اشک برخاسته از اندوهی که بخشی از آن زاده بلوا‌های ناشی از آتش سوزی‌های جنگلی، خشکسالی ها، ذوب شدن سریع پرمافراست، ذوب شدن دهکده‌های ساحلی بومیان در دریا و یخچال‌هایی که به سرعت داشتند کوچک می‌شدند بود. همچنین نتیجه عملکرد یکی از غلامان حلقه به گوش ترامپ درمقام فرماندار این ایالت که درست مثل رئیس جمهور عزیزش به نظر می‌رسد قادر نیست با سختکوشی و سرعت کافی، راه را بر باز شدن بیشتر این ایالت بزرگ به روی حفاری، چوب بری و آلودگی بیشتر (با وجود عدم محبوبیت روزافزون خود) ببندد.

شب پیش از آن روز یعنی ۲۰ نوامبر من در دانشگاه آلاسکا در انکوریج سخنرانی داشتم و دمای هوا ۸ درجه سانتی گراد بود (و باران می‌بارید، نه برف) یعنی هوا دست کم ۵ درجه گرم‌تر از حداکثر دمای عادی برای این وقت سال بود؛ و این واقعیتی است که هر چه می‌گذرد با وجود آنکه یک سوم فوقانی این ایالت در داخل مدار قطبی قرار گرفته است، بیشتر به هنجاری جدید تبدیل می‌شود. این به نوبه خود انعکاسی از یک واقعیت دیگر است: «تشدید قطبی»، یعنی عرض‌های جغرافیایی بالاتر این سیاره حدود دو برابر سریع‌تر از عرض‌های جغرافیایی میانی آن در حال گرم شدن هستند. به عبارت دیگر آلاسکا در کانون از هم گسیختگی آب و هوایی قرار دارد.

آلاسکا، هنجار جدید

این دیگر یک راز نیست که تعداد بسیار زیادی از دانشمندان اقلیم شناس از هم اکنون مرثیه بر آینده زمین و بشریت را آغاز کرده اند و حتی برخی از آن‌ها نشانه‌هایی از حالتی را از خود نشان می‌دهند که آن را معادل اختلال استرس پس از حادثه درزمینه آب و هوایی توصیف می‌کنند. دن فاگر که برای «پیمایش جغرافیایی ایالات متحده در پارک ملی یخچال» کار می‌کند یکی از این افراد است. از او پرسیدم حال که شاهد ناپدید شدن یخچال هاست چه احساسی دارد؟ (جالب آنکه نام این پارک را هم یخچال گذاشته اند و انتظار می‌رود تا سال ۲۰۳۰ این یخچال‌ها به کلی ناپدید شوند) او پاسخ داد: «مثل این می‌ماند که یک سرباز خسته از جنگ باشی، اما از یک منظر فلسفی، تماشای ناپدید شدن چیزی که در حال مطالعه آن هستی سخت است.» و این فقط دانشمندان اقلیم شناس نیستند که چنین احساسی دارند. به نظرمی رسد سایر کسانی که در مناطقی زندگی می‌کنند که این تغییرات به شدیدترین وجه در نزدیکی آن‌ها در حال رخ دادن است نیز چنین نشانه‌هایی را از خود بروز می‌دهند. وقتی از دوستم مت رافرتی پرسیدم او جواب داد: «آدم باورش نمی‌شود که تابستان گذشته انکوریج چه وضعیتی داشت. ما روز چهارم جولای شاهد دمای ۳۲ درجه سانتی گرادی بودیم و کمی بعد دود ناشی از آتش سوزی‌های جنگلی چنان غلیظ شده بود که چندین روز به معنای واقعی کلمه در مرکز شهر نمی‌توانستی آن طرف خیابان را ببینی.»

مت به عنوان محیط زیست شناسی که مدت‌ها درحوزه حفاظت از آلاسکا در برابر لاشخور‌های استخراج و بهره برداری کار کرده، مثل من عاشق زیبایی طبیعی این مکان است. من با او به دورترین مناطق آلاسکا سفر کرده ام و شاهد طبیعت بکر و بی مانند آن بوده ام. اما وقتی داشتم به حرف‌های او گوش می‌کردم که نابودی آب و هوایی را در ایالت زادگاهش توصیف می‌کرد، بی اختیار به فکر مصاحبه‌هایی افتادم که زمانی در عراق و با خانواده‌هایی انجام داده بودم که یکی از عزیزانشان را درحملات ارتش آمریکا از دست داده بودند. افراد مبتلا به استرس پس از حادثه – که من بر اساس تجربیاتی که داشته ام خوب با آن آشنایم- معمولا مکررا داستان‌هایی را درباره فاجعه‌ای که تجربه کرده اند تعریف می‌کنند. چرا که ذهن ما به این طریق می‌کوشد آن فاجعه را پردازش کند؛ و این دقیقا همان چیزی است که شاهد بودم از مت سر زد. چرا که در حالت عادی از کسی، چون او نباید تاکید بیش از حد روی موضوع مورد مطالعه خود را دید. از مشاهده آن صحنه یکه خورده بودم. او که پشت سر هم حرف می‌زد گفت: «ما رود‌هایی در مرکز و جنوب آلاسکا داریم که آنقدرگرم شده اند که ماهی‌های سالمون در اثر موج‌هایی گرمایی در آن‌ها می‌میرند. آب بعضی از این رود‌ها به ۳۰ درجه سانتی گراد رسیده است! ۳۰ درجه، باورت می‌شود؟ این عملا به معنای ده‌ها هزار تن ماهی سالمون مرده بود که به شکم روی بسیاری از این رود‌ها شناور شده بودند. یک بار که خواستم پای پیاده سفری به آنجا کنم با یک تا پیراهن و شلوار به آنجا رفتم. خودت می‌دانی که آب این رود‌ها چقدر باید سرد باشد. اما گرمای خورشید آنقدر شدید بود که بعضی وقت‌ها مجبور می‌شدم کمی زیر سایه یک درخت بنشینم تا خنک شوم!»

ریک تومن کارشناس آب و هوایی در «مرکز ارزیابی و سیاستگذاری آب و هوایی آلاسکا» تصویری ترسناک از وضعیت به سرعت درحال تغییر در شمالی‌ترین مناطق این ایالت به دست می‌دهد. به گفته او به دلیل گرم شدن آب، در دریای برینگ عملا شاهد کوچ دسته جمعی حیات دریایی هستیم، زیرا این ایالت مثل دوستی نازنین در بحبوحه یک بحران سلامتی قرار دارد و هیچ کس قدرت این را ندارد که حقیقتا برای درمان آن تلاشی کند. تعجبی ندارد که تمام این‌ها در من احساسی از ناتوانی محض به وجود می‌آورد. هر شوک آب و هوایی جدید را همچون ضربه شدید دیگری بر پیکرم احساس می‌کنم. با این حال این شوک‌ها هر یک شاهد دیگری هستند بر اینکه چگونه در حال از دست دادن یکی از عزیزانم هستم. به عبارت دیگر آلاسکا در نتیجه هزاران زخم نشسته بر پیکرش، در احتضار مرگی آب و هوایی قرار دارد، در حالی که من هر روز و هر روز تلاش می‌کنم واقعیت جدیدی را به خود بباورانم: اینکه این ایالت همین حالا نیز به شکل برگشت ناپذیری دستخوش دگرگونی شده است.

منبع: فارس

انتهای پیام/

برچسب ها: آلاسکا ، کره زمین
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.