مرور خاطرات ایام انقلاب در بیرجند برای هر شهروند خراسان جنوبی غرور و افتخار به همراه دارد.

محمود میری، محمود سورگی، علی سندروس، پرویز حسینی، محمد تقی خاکشور، محمد علی راستگو مقدم و … تنها یک نام نیستند؛ اینان بزرگ مردانی هستند که روزهای سرد زمستان ۵۷ عاشقانه علیه استبداد و خودکامگی و بی دینی فریاد زدند و خونشان در همین خیابان‌های نام آشنای بیرجند خیابان طالقانی (فرح قدیم) و حکیم نزاری بر زمین ریخت.

بی ترس از جان شعار آزادی و اسلام دادند

انسان‌هایی که بی ترس از جان شعار یا مرگ یا خمینی سر دادند و از استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی گفتند.

مرور خاطرات مرتبط با این شهدای عزیز انقلاب بیرجند فرصتی است تا بار دیگر بدانیم که چه کیمیایی را به دست آوردیم.

حسین نژاد مادر شهید علی سندروس در خاطرات خود از روز شهادت فرزندش در هفتم بهمن ماه سال ۵۷ می‌گوید: روز هفتم بهمن ماه به همراه تعدادی از خانم‌ها در تظاهرات شرکت کردیم و موقع شروع تیراندازی ما نزدیک مقبره حکیم نزاری بودیم و حاج آقا عندلیب برای جلوگیری از آسیب دیدن خانم‌ها ما را در منزل یکی از آشنایان خود پناه داد.

دل‌شوره خبر از واقعه تلخ می‌داد

مادر شهید علی سندروس گفت: با اولین صدای تیراندازی دل‌شوره عجیبی گرفتم و به من الهام شد که اتفاقی افتاده و یکی از اعضای نزدیک خانواده‌ام تیر خورده است.

این مادر بزرگوار شهید ایام انقلاب افزود: با خودم گفتم شاید امیر تیر خورده است، چون او روی ماشین بلندگو دار می‌رفت و آنجا شعار می‌داد، ولی بعد از ظهر همان روز فهمیدم که پسر نوجوانم علی در حالی که دست برادرش را گرفته تا به او آسیبی نرسد به شهادت رسیده است.

دل‌شوره خبر از واقعه تلخ می‌داد

حسین نژاد ادامه داد: دوست فرزند شهیدم، علی صادقی که در راهپیمایی همراه علی بوده است بعدها برای ما تعریف کرد که آن روز در راه به شوخی او گفتم: علی کاپشنت که سوراخ شده، نکنه تیر خوردی؟ و پسرم در جوابش می‌گوید من ان شاء الله امروز ساعت ۱۱ تیر می‌خورم! که همان می‌شود.

او گفت: شامگاه ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ مصادف با هفتمین روز شهادت فرزند شهیدم علی بود و دوستان و آشنایان برای تسلی خاطر به منزلمان آمده بودند و مراسم خوبی برگزار شد.

۱۲ بهمن جای علی خالی بود

این مادر شهید دوران انقلاب با اشاره به اینکه در همان روز امام به ایران برگشته بود، اظهار کرد: در همین حین یکی از دوستان علی با صدای بلند گفت جای علی خالی، نیست که ورود امام به کشور را ببیند.

حسین نژاد ادامه داد: دوست علی این را که گفت همه دوستانش به گریه افتادند و با صدای بلند علی را صدا زدند.


بیشتر بخوانید


زهرا خاکشور، خواهر شهید محمد تقی خاکشور نیز در خاطرات خود اظهار کرد: برادرم محمد تقی خاکشور به اتفاق دوستانش علی سید آبادی و سید مهدی حسینی به تظاهرات رفته بود.

او با اشاره به اینکه بعد از آنکه فهمیدیم تظاهرات شده است بسیار نگران محمد تقی شدیم، بیان کرد: پدرم چون به واسطه نگرانی دم در منتظر بود تا محمد تقی برگردد.

دردی که یاد امام رضا (ع) آن را التیام داد

خواهر شهید دوران انقلاب گفت: پدر این‌طور تعریف می‌کند که بعد از چند ساعتی دیدم دوستان محمد تقی تنها آمده و پریشان هستند و در اینجا متوجه شدم که برای پسرم محمد تقی اتفاق بسیار تلخی رخ داده است.

خاکشور با اشاره به اینکه خبر شهادت برادرم را دوستانش برای ما آوردند، بیان کرد: آن زمان نزدیکی‌های ماه صفر بود و ما در خانه طبق روال هر سال مراسم روضه خوانی زنانه داشتیم.

او ادامه‌داد: مادرم به محض اطلاع یافتن از شهادت برادرم گلاب‌پاش از دستش به زمین افتاد و رو به حرم امام رضا کرد و گفت: امام رضا (ع) شفا داده‌ات را بپذیر.

مهدی افتخاری از انقلابیون زمان انقلاب نیز در خاطرات خود گفت: در یکی از راهپیمایی‌هایی که در خیابان کشمان (خیابان طالقانی فعلی بیرجند) انجام دادیم، ناگهان تیراندازی شروع شد و دیدیم جوانی پشت سر ما تیر خورده است (شهید خاکشور).

او بیان کرد: من به اتفاق آقایان حسینی او را به سمت بیمارستان بردیم و چون ترافیک بود بخشی از مسیر را پیاده و بخشی را با وانت رفتیم.

زمستان خونین ۵۷ در خیابان های بیرجند

افتخاری با بیان اینکه شهید خاکشور در بیمارستان شهید شد، گفت: ما برای کشف هویتش جیب‌های او را گشتیم که از توی جیب سمت چپ بلوزش سه سکه ۱۰ ریالی در آمد که یکی از آنها درست از وسط سوراخ و گلوله به قلب شهید خورده بود.

حسین قهوه چی از دیگر انقلابیون سال ۵۷ در خاطرات خود از روزهای انقلاب و شهادت شهیدان راه وطن چنین می‌گوید: در صف آخر تظاهرات به همراه جوانان سه مرتبه شعار مرگ بر شاه را با کوبیدن پا بر زمین تکرار می‌کردیم که مأموران تیر اندازی را شروع کردند.

او بیان کرد: گلوله‌ای نیز به من اثابت کرد و من با سختی خودم را به پشت اداره ثبت رساند.

روز جانبازی

این جانباز دوران انقلاب ادامه داد: پیراهنم کنار زدم، روده‌هایم بیرون آمده بود و آنها را با دستم به داخل شکمم برگرداندم.

قهوه چی با اشاره به این تکه علی رغم درد زیادی که داشتم خود را به نزدیکی مدرسه‌ای رساندم، گفت: در نهایت به هر مشقتی بود من را با ماشین آقای سورگی به بیمارستان رساندند و یادم هست در آن روز همراه من ۶ نفر دیگر به نام رضا رمضانی، احمد چهکندی نژاد، محمد چرم آرا، حسن محمودی، محمد حسین علیزاده بیرجندی بر اثر تیراندازی مجروح شده بودند.

راه آزادی و اسلام و جمهوریت با رنج و سختی و خون‌های فراوان به امانت به ما سپرده شده است؛ امید است که هم مردم و هم مسئولان قدر این امانت ارزشمند را بدانند و به گونه‌ای عمل کنیم که در سرای دیگر شرمنده خون‌های بر زمین ریخته شده نباشیم.

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.