صدایی که از دل سنگ‌ها بلند می‌شد می‌گفت که انگار کوه‌ها هم حرفی برای گفتن داشتند.

باشگاه خبرنگاران جوان ـ چشمانم را که باز کردم، مهی نرم و پنبه‌ای، چون شالی لطیف، همه‌ی دره‌ها و قله‌های بیدار را در آغوش گرفته بود. سکوت، با خروش ملایم رودخانه شکسته می‌شد؛ صدایی که از دل سنگ‌ها بلند می‌شد می‌گفت که انگار کوه‌ها هم حرفی برای گفتن داشتند. نسیم سرد کوهستان، بوی خاک تازه، برگ‌های بلوطِ خیس‌خورده و گاه صدای زنگوله‌ی گوسفندان دوردست را با خود می‌آورد. اینجا اورامان بود؛ جایی در دل زاگرس و در آغوش مه، سکوت و افسانه.

از تهران که راه افتادم، دل به جاده‌ای سپردم که هر پیچش، قصه‌ای از تاریخ داشت. بیشتر از ۶۰۰ کیلومتر را پشت سر گذاشتم؛ از دل البرز گذشتم، کرمانشاه را پشت سر نهادم، در سنندج ایستادم و از سقز رد شدم تا بالاخره به اورامان رسیدم؛ به جایی که کوه، درخت و انسان، در هم تنیده‌اند.

مردمانی که مثل کوه‌اند

در هر توقفی، نشانه‌هایی از فرهنگ عمیق کردستان در گوشه‌وکنار شهر‌ها خودنمایی می‌کرد؛ در بازارها، در صداها، در ظرف‌های رنگی و در آوای مردمی که گویی زبان‌شان از دل کوه زاده شده بود. در بازار سنندج، کنار قالی‌های رنگارنگ، آقای رحیمی را دیدم؛ مردی میان‌سال با دستی پینه‌بسته و صدایی گرم. گفت: «اورامان جای ساده‌ای نیست. باید با دل بری اونجا... نه فقط با پا. مردمش مثل کوه‌اند، ایستاده، محکم. فرهنگ‌شون هم مثل همین سنگ‌ها، پایداره.»

زندگی ساده‌ای که بی‌معنا نیست

وقتی به روستای پالنگان رسیدم، حس کردم وارد جهانی دیگر شده‌ام؛ خانه‌هایی سنگی و پلکانی که مثل حلقه‌های زنجیر، به هم پیوسته‌اند. کوچه‌هایی باریک و سنگ‌فرش‌شده، سقف هر خانه، حیاط خانه بالایی بود. هیچ چیز اضافه‌ای نبود، اما همه چیز به اندازه بود؛ به اندازه یک زندگی اصیل.

خانم فریبا، زنی اهل روستا با چهره‌ای که رد آفتاب و مه، روی آن نقاشی کشیده بود، با لبخند گفت: «زندگی اینجا ساده‌ست، اما بی‌معنا نیست. ما به زبان‌مون، لباس‌مون و خاک‌مون وفاداریم. چون اگه ما نباشیم، کی حفظشون می‌کنه؟» وقتی از سختی‌ها پرسیدم، سری تکان داد: «سختی هست، همیشه بوده. ولی مردم ما یاد گرفتن از دل همین سختی، ریشه بگیرن.»

اینجا در کوهستان زندگی می‌کنند

در صحبت با آقای حکمت‌الله، کشاورزی که هنوز با داس دستی در مزارع می‌چرخید، شنیدم: «اوایل قرن بیستم، وقتی که انگلیسی‌ها تو کردستان طمع کرده بودن، اورامان سنگر اجداد ما بود. کوه و جنگل پناه ما بودن. همین سختی کوهستان، ما رو مقاوم کرده.» دست‌هایش را بالا گرفت و ادامه داد: «این دستا، نه فقط گندم کاشتن؛ حافظ خاک و فرهنگ هم بودن.»

لباس‌های مردم، گویی بخشی از جغرافیا بودند؛ زنان با دامن‌های گل‌دار بلند، بلوز‌هایی دوخته‌شده با دستان خودشان، و روسری‌هایی آراسته به مهره و نقره. مرد‌ها هم با شلوار‌های گشاد و جلیقه‌های محلی، نه فقط سنت را بلکه شیوه زیستن در کوهستان را به دوش می‌کشیدند.

زمزمه‌هایی جاویدان در گوش زمان

وقتی نوبت به غذا رسید، لبخند خانم فریبا پهن‌تر شد. «کوفته اورامی رو باید با دل خورد. سبزی‌های معطر، گوشت تازه، ادویه‌هایی که از دل کوه میاد. یه‌بار بخوری، مزه‌ش تا همیشه باهاته.» از آش دوغ گفت؛ غذایی که با دوغ محلی و سبزی‌های کوهی درست می‌شود. نان‌هایی که در تنور‌های سنگی روستا‌ها پخته می‌شوند، همیشه بر سفره مردمان اورامان حاضرند.

در شب‌هنگام، وقتی مه دوباره کوچه‌ها را در آغوش می‌گیرد و چراغ‌های خانه‌ها مثل ستاره‌هایی روی زمین می‌درخشند، صدای دف و دوتار از دل خانه‌ها برمی‌خیزد. نه فقط برای شادی، که برای پاس‌داشت چیزی عمیق‌تر یعنی اصالت. این موسیقی، در اورامان، حکم دعا را دارد؛ زمزمه‌ای در گوش زمان!

مقاومت فرهنگی در برابر تغییرات بیرونی

پژوهش‌های مردم‌شناسی بار‌ها تاکید کرده‌اند که با وجود فشار‌های سیاسی و اقتصادی قرن بیستم، مردم اورامان موفق شدند زبان و فرهنگ‌شان را زنده نگه دارند. دکتر کریمی و دکتر هاشمی در مطالعات‌شان به این نکته پرداخته‌اند که اورامان، نه فقط زیستگاهی کهن، بلکه الگویی از مقاومت فرهنگی در برابر تغییرات بیرونی است.

در کتاب «کرد‌های زاگرس» نوشته پروفسور حاجی‌زاده، آمده است که این منطقه در دوره‌های قاجار و پهلوی، صحنه نبرد‌های آزادی‌خواهانه بوده است. آنجا نوشته شده که چگونه مردمان این منطقه، بی‌هیچ حمایتی، تنها با کوه و اراده‌شان، از مرز‌های فرهنگی و جغرافیایی‌شان دفاع کردند.

اورامان فقط گذشته نیست

اما اورامان فقط گذشته نیست. هنوز هم، کودکانش به زبان مادری‌شان حرف می‌زنند، زنانش لباس‌های سنتی‌شان را با افتخار می‌پوشند، و نغمه‌های دوتار، نه در موزه، که در دل شب‌های واقعی، نواخته می‌شود. اینجا فرهنگ را قاب نگرفته‌اند، بلکه زندگی‌اش می‌کنند.

در پایان سفرم، وقتی دوباره بر بلندی ایستادم و روستا را از بالا نگاه کردم، مهی تازه از راه رسیده بود. اما این بار، دیگر آن پرده سفید را غریبه نمی‌دیدم. فهمیده بودم که این مه، نه برای پنهان‌کردن است، که برای نگهداری است؛ همچون مادری که فرزندش را در آغوش می‌کشد.

زندگی با ریشه‌ها

و اورامان برایم فقط یک مقصد نبود. شد یک درس. درسی درباره اینکه چطور می‌توان با ریشه‌ها زندگی کرد، بی‌آنکه اسیر خاک شد. چطور می‌شود در سخت‌ترین شرایط، هویت را حفظ کرد، بی‌آنکه تلخ شد. اینجا مردم آموخته‌اند که زندگی، فقط در آسایش نیست؛ گاه، در ایستادن در باد معنا می‌گیرد؛ و من، وقتی برگشتم، چیزی از آن کوه‌ها با خودم آورده بودم؛ نه سنگ، نه سوغاتی، که صدایی آرام؛ صدای دختری کُرد از پالنگان که در آستانه طلوع شب، برای مه و رودخانه، آواز می‌خواند: «ما هنوز اینجاییم؛ همان‌طور که کوه‌های اورامان مانده، ما هم می‌مانیم ...»

منبع: فارس  

برچسب ها: اورامان ، مقاومت ، فرهنگ
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۳:۵۵ ۰۵ مرداد ۱۴۰۴
ایرانیان مردمانی همانندکوه محکم استوار و ساده ومقاوم ومهربان هستند
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۳:۱۱ ۰۵ مرداد ۱۴۰۴
اخر سر ی روز میرم هورامان شهر ابا اجدادیم اونجا می مونم زندگی میکنم و در اخر می میرم
آخرین اخبار