
باشگاه خبرنگاران جوان - ماهشهر، هوا گرم است، گرمتر از آنچه در خاطره میماند. آسفالت جاده زیر نور آفتاب ظهر مرداد ماه برق میزند و باد داغی که از سمت دریا میوزد. باد داغ تنها کاری که میکند این است که عرق روی پیشانی را زودتر خشک کند.
دو ماشین سواری، خاک گرفته و خسته، آرام از پیچ جاده ورودی بندر ماهشهر میگذرند. پشت شیشهها چهرههایی آفتابسوخته و نیمهبیدار، زنانی که کودکی را در آغوش دارند، مردانی که به صندلی تکیه دادهاند و جوانانی که سرشان را به شیشه چسباندهاند.
آقای آقاجری چشمش که به آنها میافتد، گویی قافلهای آشنا را دیده باشد، سرعتش را کم میکند. میداند این چهرهها مال جادهاند، نه شهر. میداند این نگاهها مال کسی است که ساعتها و ساعتها در مسیر بوده تا به اینجا برسد. ماشینش را کنار میزند لبخند میزند و دستش را به علامت سلام تکان میدهد.
چند دقیقه بعد، مهمانان تازهوارد با چمدانهای کوچک و دلهای بزرگ وارد خانهای میشوند که دیوارهایش پر از خاطرهی زائران اربعین است.
خانه آقای آقاجری درست مثل خودش بیپیرایه و صمیمی است. از همان دم در، بوی برنج تازهدم و چای داغ میآید. کولرها با تمام توان کار میکنند و فرشها پهن است. جایی برای نشستن، برای دراز کشیدن، برای نفس تازه کردن.
آغاز یک راه
آقای آقاجری ماجرا را از سال ۱۴۰۱ به یاد میآورد، درست بعد از آنکه جاده کربلا پس از روزهای خاموش کرونا دوباره باز شد. میگوید: اون سال اطلاعیه دادیم توی فضای مجازی که هر کس از شهرهای جنوبی میاد قبل از رفتن به مرز بیاد اینجا استراحت کنه. بندرعباس، کرمان، بوشهر، شیراز و هر جایی دیگه که از ماهشهر رد میشن. گفتم حیفه، این همه راه رو میان، خسته و کوفته مستقیم برن مرز.
آن سال، اولین گروهها آمدند. خسته از ۱۳۰۰ یا ۱۴۰۰ کیلومتر راه با چشمهایی نیمهبسته و لباسهایی خاکی. بعضیها همان شب ماندند، بعضی صبح زود راه افتادند و کمکم خانه آقای آقاجری، خانه زائران شد؛ خانهای که در آن نه فقط در، که دلها همیشه باز است.
خانهای که شهر شد
دیگر تنها خانه آقای آقاجری نبود. او و خانوادهاش با خانه پدرش، دو طبقه را برای زائران آماده کردند. دوستان و همسایهها خبر شدند و گفتند: ما هم هستیم.
یکی گفت خانهاش را آماده کرده، یکی گفت غذایش را میپزد و میآورد، یکی هم گفت از نظر مالی کمک میکند. اینطور شد که یک تیم شکل گرفت؛ تیمی که حالا در ماهشهر شناختهشده است و فرهنگش جا افتاده.
زائرانی که سالهای قبل آمده بودند، شماره تلفنش را در گوشی ذخیره کردند. حالا قبل از حرکت، تماس میگیرند و میگویند: هشت نفریم، فردا صبح میرسیم. تازهواردها هم با دیدن اطلاعیههایش در فضای مجازی تماس میگیرند.
جستجوی زائر
اما همیشه همهچیز با تلفن و هماهنگی نیست. بعضی روزها که تماس کمتری میرسد، آقای آقاجری خودش به ورودی شهر میرود. چشمهایش میان ماشینهای عبوری دنبال مسافرانی میگردد که از چهرهشان میشود فهمید از راه کربلا میآیند یا به راه کربلا میروند. میگوید: همین امروز رفتم ورودی شهر، دو تا ماشین از شیراز دیدم. خیلی خسته بودن، هوا هم گرم بود. آوردمشون خونه، استراحت کردن، ناهارشونو خوردن، بعد سرحال رفتن.
خانه آقای آقاجری در این روزها زمان را نمیشناسد. هر صبح، ظهر و شب، مهمان دارد. غذا برای ۵۰ تا ۱۰۰ نفر آماده میشود، فرقی نمیکند برای رفتن به کربلا باشند یا در مسیر برگشت به خانه. بعضیها فقط چند ساعت میمانند دوشی میگیرند و میروند. بعضی دیگر یک شب میخوابند و صبح زود راهی میشوند.
آقای آقاجری میگوید: برای ما فرقی نداره اینور مرز باشن یا اونور مرز. همین که زائر امام حسین هستن کافیه.
روزهای کمخواب
این روزها، خواب برای او، خانواده و دوستانش معنا ندارد، اما در صدایش هیچ خستگی نیست؛ تنها شوق است و رضایت. میگوید: الان دیگه ما یک سال زندگی میکنیم برای این ۱۰ روز اربعین. لذت این خدمت رو جای دیگه پیدا نمیکنیم.
شبها وقتی آخرین مهمانها خوابیدهاند و آشپزخانه از بوی غذا خالی شده، مینشیند گوشه حیاط، به سکوت خانه گوش میدهد. سکوتی که لابهلای آن، نفسهای آرام مهمانان میآید؛ کسانی که فردا صبح راهی جادهای میشوند که مقصدش کربلاست.
استوریها و اطلاعرسانیهای او در فضای مجازی باعث شده خیلیها در ماهشهر به فکر بیفتند. بعضیها خانهشان را آماده میکنند، بعضی کمک مالی میکنند و بعضی حتی اگر جایی برای مهمان ندارند، در پخت غذا یا جابهجایی زائران شریک میشوند.
این فرهنگ، از یک خانه شروع شد و حالا به شبکهای از خانهها و دلها رسیده است؛ شبکهای که هر سال در روزهای اربعین جان میگیرد و بعد از آن هم تا مدتی ادامه دارد.
روزهای بعد از اربعین هم خانه آقای آقاجری ساکت نمیشود. تلفنها دوباره زنگ میخورد: ما تو مسیر برگشتیم، خستهایم. میشه بیایم استراحت کنیم؟ و پاسخ همیشه یکی است: بله، بفرمایید.
زائرانی که روزی با چهرهای برافروخته از شوق راهی کربلا شده بودند حالا با چشمهایی پر از خاطره برمیگردند. بعضیها قصه سفرشان را تعریف میکنند، بعضی آرام گوشهای مینشینند و به عکسهایشان نگاه میکنند.
پایان باز
آقای آقاجری هیچوقت حساب نکرده چند نفر مهمان خانهاش شدهاند. برای او عدد مهم نیست، لبخندها مهماند، آن لحظهای که زائر بعد از یک استراحت کوتاه، با انرژی دوباره، به راهش ادامه میدهد.
خانهی آقاجری نقطهای است روی نقشه دلها و مسیر عاشقی، جایی که بوی چای تازه و غذای خانگی با صدای گامهایی که به سوی کربلا میروند، درهم آمیخته است؛ و شاید حالا راز این خانه همین باشد؛ که هر سال، با آغاز ماه صفر، درش به روی دنیا باز میشود و در پایان اربعین هم بسته نمیشود. چون مسیر خدمت، مثل مسیر کربلا، پایانی ندارد.
منبع: فارس