با افزایش تنش‌های منطقه‌ای و ارجاعات مکرر به رویدادهای تاریخی، نگاهی به نبردهای گذشته ایران و عثمانی می‌تواند به درک بهتر وضعیت کنونی کمک کند.

باشگاه خبرنگاران جوان - با افزایش تنش‌های منطقه‌ای و ارجاعات مکرر به رویداد‌های تاریخی، نگاهی به نبرد‌های گذشته ایران و عثمانی می‌تواند به درک بهتر وضعیت کنونی کمک کند. علی آردم، پژوهشگر تاریخ، با تمرکز بر جنگ چالدران و پیامد‌های آن، به این پرسش پاسخ می‌دهد که چگونه نقاط ضعف استراتژیک، از جمله نادیده گرفتن فناوری‌های نوین و تصمیم‌گیری‌های احساسی، می‌توانند به تغییر معادلات قدرت منجر شوند و آینده یک ملت را تحت تأثیر قرار دهند.

در دنیای پرتلاطم سیاست و تاریخ، جایی که گذشته اغلب آینه‌ای برای حال می‌شود، بررسی جنگ‌های کلیدی ایران از دوران صفویه تا قاجار می‌تواند درس‌های ارزشمندی برای درک تحولات امروز ارائه دهد. علی آردم، پژوهشگر برجسته تاریخ و سیاست، در گفت‌وگویی به کاوش در این دوره‌های کمتر شناخته‌شده پرداخته و با تمرکز بر جنگ چالدران و پیامد‌های آن، تصویری روشن از درگیری‌های امپراتوری ایران و عثمانی ترسیم می‌کند. این مصاحبه که در پی تنش‌های اخیر منطقه‌ای و ارجاعات تاریخی به جنگ‌هایی مانند چالدران شکل گرفته، فرصتی است برای بازخوانی تاریخ با نگاهی تحلیلی است تا مخاطبان بهتر درک کنند چگونه غفلت تکنولوژیک، تصمیم‌گیری‌های استراتژیک و عوامل انسانی، سرنوشت ملت‌ها را رقم زده‌اند.

زمینه‌های تاریخی پیش از جنگ چالدران

فضای جنگ چالدران چه بود و چطور شد که جنگ به وجود آمد؟ ایران چه وضعیتی داشت و عثمانی چه وضعیتی؟

برای درک جنگ چالدران، لازم است کمی به گذشته بازگردیم و دوران سلطنت شاه اسماعیل را مرور کنیم. تقریباً سال ۹۰۵ قمری (۱۵۰۱ میلادی) است؛ همان سالی که صفویه تأسیس شد. از آنجایی که منابع تاریخی عمدتاً قمری‌اند، مبنای روایت ما نیز همین خواهد بود.پس از حمله مغول، در ایران حکومت ایلخانی شکل گرفت، اما با ضعف این حکومت، تیمور لنگ از ماوراءالنهر (حوالی عشق‌آباد و ازبکستان امروزی) ظهور کرد و دوباره منطقه را ویران ساخت. تیمور، مانند چنگیز، بیشتر به غارت و تصرف علاقه داشت تا دولت‌سازی. پس از او، فرزندانش مانند شاهرخ و الغ‌بیگ توجه بیشتری به علم و فرهنگ داشتند، اما امپراتوری گسترده تیموری به تدریج فروپاشید و ایران و دیگر سرزمین‌ها به حکومت‌های محلی تقسیم شدند؛ در غرب ایران، آق‌قویونلو‌ها و قراقویونلوها، و در مناطق دیگر، حاکمان محلی.در همین دوران، در اردبیل یک نحله صوفی -فرهنگی شکل گرفت: صفویان. آنها ابتدا صوفی و شافعی‌مذهب بودند، اما با گذر زمان به تشیع گرایش یافتند. رهبران این گروه، مانند جنید و حیدر، تصوف را به ابزاری برای جنگ و سیاست تبدیل کردند؛ تجربه‌ای که ریشه‌های آن حتی به دوران تیمور بازمی‌گشت. هرچند جنید و حیدر در نبرد با حکومت‌های محلی کشته شدند، اما حیدر پسری داشت به نام اسماعیل که به گیلان برده شد و در ۱۴ سالگی، با حمایت هفت قبیله قزلباش، به قدرت رسید و در تبریز سلطنت خود را اعلام کرد.

شاه اسماعیل فردی کاریزماتیک و مقتدر بود. او سرزمین‌های پراکنده ایران را یکی‌یکی به سلطه خود درآورد و امپراتوری تازه‌ای بنا کرد. بخش‌هایی از آناتولی (ترکیه امروزی) نیز زیر فرمان او درآمد. آناتولی همواره مرز درگیری شرق و غرب بوده است؛ از دوران رومی‌ها و مسلمانان گرفته تا سلجوقیان روم و سپس عثمانی‌ها. عثمانی‌ها تنها پنجاه تا شصت سال قبل از صفویان شکل گرفته و با فتح قسطنطنیه (استانبول) به قدرتی بزرگ در منطقه تبدیل شده بودند.

در همان زمان، شرق ترکیه امروز عمدتاً در دست ایران بود. قبایل زیادی از شام و روم (آناتولی) هم به صفویه پیوستند؛ مثل روملو و شاملو. حتی جریان‌های صوفی قدرتمندی مانند بکتاشیه در عثمانی وجود داشتند که پیوند فکری با صفویه داشتند و همین، نگرانی عثمانی‌ها را بیشتر می‌کرد.شاه اسماعیل در ۱۵ سال نخست حکومتش، هیچ جنگی را نباخت. از شروان تا خراسان و حتی بغداد را گرفت. در جنگ با شیبک‌خان ازبک پیروز شد و قلمرویی به وسعت ایران ساسانی و سلجوقی ساخت. شخصیتش ترکیبی از فره ایزدی و کاریزمای فردی بود. مردم باور داشتند تیر به او کارگر نیست. همین غرور هم بعد‌ها به ضررش تمام شد.

اما رفتارهایش گاهی خشونت‌بار بود. بعد از فتح تبریز، بسیاری از اهل سنت را کشت. در ماجرای شیبک‌خان نیز، پس از کشتن او، دستور داد گوشتش را بخورند و کاسه‌ی سرش را به جام تبدیل کرد و پوست سرش را برای سلطان بایزید عثمانی فرستاد. بایزید در ابتدا با احترام خطابش می‌کرد و او را جانشین پادشاهان ایران باستان می‌دانست، اما پس از این رفتار‌ها زبانش تند شد.

با مرگ بایزید، پسرش سلطان سلیم (یاووز) به قدرت رسید. سلیم به شدت نگران گسترش تشیع و تصوف در آناتولی بود و در کنار رفتار‌های تحریک‌آمیز شاه اسماعیل، این عامل اصلی آغاز جنگ شد. نامه‌های تندی میان این دو رد و بدل شد. سلیم خود را وارث شاهان باستانی می‌دانست و اسماعیل را ضحاک می‌خواند. اسماعیل ابتدا نمی‌خواست درگیر شود و از سیاست زمین سوخته استفاده کرد: عقب‌نشینی، تخریب شهرها، مسموم‌کردن چاه‌ها. او امیدوار بود عثمانی‌ها خسته شوند و برگردند. اما ارتش عثمانی حدود ۱۰۰ تا ۱۴۰ هزار نفر نیرو داشت، در حالی که صفویان حداکثر ۴۰ هزار نفر. مهم‌تر از همه، شاه اسماعیل دشمن را جدی نگرفت.

غرورش باعث شد نصیحت فرماندهانش را نادیده بگیرد. مثلاً در چالدران، صفویان روی بلندی مستقر بودند، ولی به پیشنهاد دورمیش‌خان شاملو به دشت آمدند. دلیلش این بود که سواره‌نظام ایرانی همیشه در نبرد‌های دشت شهرت داشت. مشاوران دیگر هشدار دادند که باید پیش‌دستانه حمله کرد و نگذاریم عثمانی‌ها توپ‌هایشان را مستقر کنند، اما اسماعیل نپذیرفت و گفت: «من دزد نیستم که غافلگیر کنم، مثل مرد می‌جنگم.»

عامل دیگر شکست، موضوع توپ و سلاح گرم بود. برخلاف تصور رایج، صفویان توپ را می‌شناختند؛ حتی اوزون حسن و پدر اسماعیل از آن استفاده کرده بودند. اما قزلباشان سلاح گرم را «نامردانه» می‌دانستند و به آن بی‌اعتماد بودند. عثمانی‌ها، اما با توپخانه و ینیچری‌های مجهز به تفنگ، ارتشی مدرن ساخته بودند. روز نبرد، اسماعیل طبق معمول خودش به میدان رفت. سوارانش با سرعت به جناح چپ عثمانی حمله کردند و توپ‌ها را از کار انداختند. اما در جناح دیگر، فرمانده ایرانی نتوانست همان سرعت را داشته باشد. توپ‌های عثمانی شلیک کردند، جناح چپ ایران فرو ریخت و قلب سپاه صفوی درهم شکست.

بنابراین، شکست چالدران تک‌علتی نبود. مجموعه‌ای از عوامل در آن نقش داشت؛ غرور و اعتماد بیش از حد شاه اسماعیل، نادیده‌گرفتن توصیه مشاوران، بی‌اعتنایی به سلاح گرم، ضعف عددی در برابر عثمانی و تاکتیک‌های اشتباه در میدان.نتیجه این شد که صفویان در چالدران شکست سختی خوردند؛ شکستی که نقطه عطفی در تاریخ ایران شد.

عواقب جنگ چالدران برای ایران

عواقب این شکست برای ایران چه بود؟

اولین و مهم‌ترین عواقب شکست چالدران، متوجه خود شاه اسماعیل شد. او که تا پیش از آن پرستیژ و کاریزمای بی‌نظیری داشت، یکباره شکسته شد. از آن پس تا پایان عمرش که حدود ده سال بعد و در ۳۸ سالگی بود، دیگر در هیچ جنگی شرکت نکرد. شاهی که عمری جنگیده و تشیع را با شمشیر گسترش داده بود، حالا به‌طور کامل به عیش و نوش پناه برد.

دومین پیامد، از دست رفتن تبریز بود؛ شهری که سال‌ها مرکز علم، صنعت، هنر و سیاست ایران بود. تبریز در آن زمان پایتخت صفویان بود و جایگاهی استراتژیک داشت. پس از چالدران، عثمانی‌ها آن را گرفتند. البته چند اتفاق باعث شد حضورشان در تبریز پایدار نباشد: اول اینکه مردم تبریز علیه عثمانی‌ها جنگ‌های چریکی به راه انداختند. دوم اینکه بسیاری از ینیچری‌ها سربازان حرفه‌ای عثمانی که روحیه صوفیانه داشتند و مأموریت اصلی خود را جنگ با «کفار اروپایی» می‌دانستند، از ماندن در ایران ناراضی بودند. از طرف دیگر سلطان سلیم هم از پشت سر خودش در استانبول مطمئن نبود. همین عوامل سبب شد پس از مدتی تبریز را ترک کند و بازگردد. شاه اسماعیل هم بدون جنگ دوباره تبریز را پس گرفت.

اما آسیب اصلی قبلاً وارد شده بود. عثمانی‌ها هنگام خروج، شهر را غارت کردند. بخش بزرگی از دانشمندان، صنعتگران، هنرمندان و ثروت تبریز به استانبول منتقل شد؛ آثاری که هنوز هم می‌توان بخشی از آنها را در موزه توپ‌کاپی دید. روش‌شان هم روشن بود: با احترام، اما در سایه شمشیر، از نخبگان دعوت می‌کردند که همراه ارتش عثمانی بروند؛ یعنی در واقع «اجباری محترمانه».

پیامد سوم، از دست رفتن قلمرو‌های گسترده‌ای بود که شاه اسماعیل در آناتولی، شمال عراق و حتی بغداد فتح کرده بود. همه آن مناطق که از دید تاریخی و فرهنگی ماهیتاً بخش‌هایی از ایران محسوب می‌شدند، از دست رفتند. پس از آن هم ایران دیگر نتوانست سلطه‌ای پایدار بر آنها برقرار کند. حتی در دوره نادرشاه که ایران دوباره قدرت گرفت، این مناطق به طور کامل بازگردانده نشدند. مرز‌های ایران عملاً همان شد که امروز می‌بینیم، با کمی جابه‌جایی در برخی دوره‌ها.

درست است که بعد‌ها گاهی شهر‌هایی مثل بغداد در جنگ‌های مختلف میان ایران و عثمانی دست به دست شد، اما به طور کلی شکست چالدران باعث شد صفویه فرصت تثبیت قدرت در آن سرزمین‌ها را از دست بدهد و عثمانی به بازیگر قدرتمند و مسلط منطقه بدل شود.

سلطان سلیم؛ قدرت بلامنازع یا بخت و اتفاق؟

یک نگاهی وجود دارد، برخی افراد معتقدند سلطان سلیم عثمانی واقعاً فردی قدرتمند و بااراده بوده است. او ابتدا با برادرانش وارد جنگ شد، همه را شکست داد و تاج و تخت را به دست گرفت. بعد هم علاوه بر نبرد با صفویه، در جنگ‌هایش با اروپایی‌ها و همچنین با ممالیک مصر پیروز شد. به همین دلیل برخی می‌گویند اگر در برابر او مقاومت نمی‌شد، می‌توانست کل ایران را هم بگیرد. این نگاه را قبول دارید؟

باید توجه داشت که در تاریخ همیشه نمی‌توان برای همه چیز دلایل منطقی پیدا کرد. خیلی وقت‌ها سرنوشت کشور‌ها به شانس، بخت و حوادث غیرقابل پیش‌بینی گره خورده است. در مورد سلیم هم همین‌طور بود. اینکه بعضی‌ها می‌گویند اگر می‌خواست می‌توانست به راحتی ایران را بگیرد، درست نیست. چرا؟ چون پشت سرش ناامن بود و مشکلات داخلی زیادی داشت. بعد از اینکه اوضاع در استانبول را آرام کرد، به سراغ ممالیک رفت. ممالیک، حکومت قدرتمندی بودند که در مصر ریشه داشتند و در واقع ادامه‌ای از سنت سلجوقیان در شام و اتابکان موصل به شمار می‌آمدند. از دل همین سلسله‌ها بود که صلاح‌الدین ایوبی و سپس حکومت ایوبیان و ممالیک شکل گرفت. اهمیت ممالیک را وقتی بهتر می‌فهمیم که بدانیم اولین کسانی بودند که توانستند جلوی مغول‌ها بایستند.

مغول‌ها از چین تا آسیای میانه، ایران و حتی بغداد را فتح کردند و به دروازه‌های اروپا رسیدند. اما در مصر شکست سختی از ممالیک خوردند. چنین حکومتی رقیب سلیم بود و او با وجود قدرت زیادشان، موفق شد آنها را در هم بشکند و حتی وارد قاهره شود. اما پیروزی‌های او همراه با خشونت‌های بزرگ بود. مثلاً گفته می‌شود وقتی وارد قاهره شد، حدود ۵۰ هزار نفر را قتل‌عام کرد. این اعداد احتمالاً اغراق‌شده‌اند، اما نشان می‌دهند که حجم کشتار بالا بوده است. بسیاری از این قربانیان به جرم وابستگی به فاطمیان (که شیعه بودند) یا به خاطر نزدیکی به ممالیک کشته شدند.

سلطان سلیم حتی پیش از نبرد چالدران هم دستور داده بود شیعیان آناتولی را شناسایی و قتل‌عام کنند. جاسوسانی فرستاد تا روستا‌ها و شهر‌های شیعه‌نشین را پیدا کنند و پیش از حرکت به سمت صفویه، بسیاری از آنها را از بین برد. این نوع خشونت در منطق آن روزگار غیرمعمول نبود؛ همان‌طور که می‌بینیم امروز هم بعضی‌ها جنایت اسرائیل را توجیه می‌کنند، در آن زمان هم این رفتار‌ها عادی قلمداد می‌شد.

سلیم بعد از تثبیت قدرت در آناتولی و استانبول، شام، حجاز و مصر را گرفت و سپس دوباره به سمت ایران برگشت. در ظاهر به نظر می‌رسید که قصد دارد کار نیمه‌تمامش با اسماعیل صفوی را یکسره کند. اما سرنوشت طور دیگری رقم خورد: او در سال ۹۲۶ قمری (پنج سال پس از چالدران) ناگهان بیمار شد و از دنیا رفت؛ حتی زودتر از شاه اسماعیل. به همین خاطر هیچ‌گاه فرصت نکرد دوباره به ایران حمله کند.

بعد از مرگ او، مانند هر حکومت سلطنتی دیگری، عثمانی‌ها گرفتار مسائل جانشینی شدند و عملاً جنگ متوقف شد. در ایران هم شاه اسماعیل که پس از شکست چالدران ابهت و روحیه‌اش را از دست داده بود، دیگر دست به اقدام بزرگی نزد. او در سال ۹۳۰ قمری درگذشت و پسرش، شاه طهماسب، بر تخت نشست. یکی از واکنش‌های جالب شاه اسماعیل پس از این شکست، گرایش شدید به ایران‌گرایی بود. او برای فرزندانش نام‌های کاملاً ایرانی انتخاب کرد: سام میرزا، بهرام میرزا و طهماسب. در حالی که پیش‌تر در خاندان صفوی بیشتر نام‌های اسلامی رایج بود. حتی یکی از پسرانش را «القاص میرزا» نامید، به معنای «قصاص‌کننده»، تا نمادی از انتقام باشد. هرچند در عمل هیچ‌گاه آن قصاص رخ نداد و صفویه دیگر به دنبال جنگی به وسعت چالدران نرفت.

دوره شاه طهماسب و تغییرات ارتش

پس جنگ مهم بعدی ایران و عثمانی در چه دوره‌ای رخ می‌دهد؟

اینجا می‌رسیم به دوره شاه طهماسب. او از آن شخصیت‌هایی است که در تاریخ کمتر به او توجه شده است. همیشه به یاد داشته باشید: یک نفر سلسله‌ای را پایه‌گذاری می‌کند، یک نفر آن را گسترش می‌دهد و یک نفر هم آن را تثبیت می‌کند. اگر شخصیت تثبیت‌کننده نباشد، اساس آن سلسله فرو می‌ریزد؛ همان‌طور که در دوره زندیه و افشار چنین اتفاقی افتاد.

شاه طهماسب ۵۴ سال حکومت کرد؛ عددی بسیار چشمگیر. او کار بازسازی ارتش ایران را آغاز کرد. البته در سال‌های پایانی عمر که دچار ضعف و پیری شد، این روند از هم گسست. اما در نیمه نخست حکومتش تغییرات بسیار مهمی را رقم زد.قزلباش‌ها، همان هفت قبیله اصلی که نیرو‌های وفادار شاه اسماعیل بودند، در ابتدا ستون فقرات ارتش صفوی را تشکیل می‌دادند. اما پس از مرگ اسماعیل، این قبایل به جان هم افتادند.

طهماسب در آغاز سلطنتش عملاً شاهی دست‌نشانده بود و قدرت واقعی در دست سران قبایل بود. اما به تدریج اقتدار را به دست گرفت، پایتخت را از تبریز (که بیش از حد به مرز نزدیک بود) به قزوین منتقل کرد و تصمیم گرفت ساختار ارتش را دگرگون کند؛ چون دریافته بود دیگر نمی‌توان تنها بر قزلباش‌ها تکیه کرد.اینجاست که به الگویی مشابه عثمانی‌ها متوسل شد و گروهی تازه به نام «غلامان» ایجاد کرد؛ سربازانی حرفه‌ای و وابسته به شخص شاه. ریشه این ایده به دوران عباسیان و سامانیان برمی‌گردد. عباسی‌ها ابتدا بر سپاه ایرانیان و عرب‌ها تکیه داشتند، اما، چون این نیرو‌ها بار‌ها دست به شورش زدند، در دوره معتصم به سراغ جنگاوران ترک رفتند.

این ترک‌ها غالباً اسیر جنگی بودند که به عنوان غلام فروخته می‌شدند و به دلیل مهارت رزمی بالا، در سپاه جای گرفتند. بعد‌ها همین غلامان ترک چنان قدرتی یافتند که سلسله‌های بزرگی مثل غزنویان را بنیان گذاشتند.عثمانی‌ها هم همین الگو را تکمیل کردند و «ینی‌چری»‌ها را ساختند؛ سربازانی که از میان کودکان مسیحی بالکان گرفته می‌شدند، در سربازخانه‌ها آموزش می‌دیدند و به هسته اصلی ارتش تبدیل می‌شدند.

شاه طهماسب با الهام از همین الگو، سپاه غلامان را در ایران بنیان گذاشت. در کنار آن، نیرو‌های دیگری مثل «قورچی‌ها» (کمانداران سلطنتی) را سازمان‌دهی کرد و همچنان بر سواره‌نظام ایلات تکیه داشت. اما نوآوری مهم دیگر او ورود سلاح‌های گرم به ارتش ایران بود. نخست سلاح‌های سبک مثل تفنگ و سپس سلاح‌های سنگین‌تری که بر سه‌پایه نصب می‌شد و تا ۱۸ کیلوگرم وزن داشت. این فناوری‌ها از طریق تماس با غربی‌ها وارد ایران شد، اما خیلی زود در داخل کشور نیز تولید آنها آغاز شد.

بنابراین، شاه طهماسب با وجود کم‌توجهی‌ای که در تاریخ به او شده، نقش مهمی در تثبیت سلسله صفوی و پایه‌گذاری ارتش نوین ایران ایفا کرد؛ ارتشی که بعد‌ها شاه عباس آن را کامل کرد.

معادلات بین‌المللی و جنگ‌های صفویه

می‌خواهیم مسئله را در حال شرح بدهیم و بعد ببینیم در گذشته نکته‌ای الهام‌بخش وجود دارد یا نه. مثلاً در تنش کنونی ایران با اسرائیل، اسرائیل عملاً با ایران می‌جنگد. این یک جنگ منطقه‌ای است، اما گاهی جنگ‌ها پیچیده‌ترند و تحت تأثیر معادلات بین‌المللی قرار دارند. مثلاً ممکن است یکی با دیگری پیمان ببندد یا قدرت‌های بزرگ بازی‌هایی پشت صحنه انجام دهند. در این شرایط، آیا ما باید با کسی تعامل کنیم؟ یعنی سایه معادلات بین‌المللی بر معادلات منطقه‌ای گاهی بزرگ‌تر است. حالا می‌خواهم ببینم در دوره صفویه، در مواجهه ایران و عثمانی، آیا معادلات بین‌المللی نقش داشته و صفوی‌ها چگونه با آن برخورد کرده‌اند؟

دقیقاً، شاه اسماعیل خیلی زود متوجه شد که عثمانی‌ها دشمن مشترک او و ایران هستند و به همین دلیل شروع به نامه‌نگاری با اروپایی‌ها کرد تا کمک بگیرد. البته عمرش کافی نبود که نتیجه ملموس بگیرد. این روند بعد از چالدران و به‌ویژه پس از سلطان سلیم شدت بیشتری گرفت. شاه طهماسب هم این سیاست را ادامه داد. آنها فهمیدند که می‌توانند از دشمن مشترک اروپایی‌ها بهره ببرند و خود را تقویت کنند.

این روش جواب می‌داد؛ پیدا کردن کسانی که دشمن مشترک دارند یا می‌توانند متحد شوند تا اهداف خود را پیش ببرند. در دوره صفویه، این سیاست بسیار مؤثر بود.

شاه طهماسب در طول ۵۴ سال سلطنتش سه بار با عثمانی‌ها جنگید و پنج بار با ازبک‌ها. ما با ازبک‌ها کار نداریم، چون آنها عقب‌تر بودند و شکستشان حتمی بود. اما جنگ با عثمانی‌ها بسیار جدی بود، زیرا در دوره شاه طهماسب، عثمانی‌ها زیر فرمان سلطان سلیمان قانونی بودند. نتیجه این جنگ‌ها غالباً به تعادل می‌انجامید، نه پیروزی کامل، ولی شاه طهماسب توانست ارتش ایران را دوباره سازماندهی کند، سلاح گرم وارد کند و نظم و انضباط به نیرو‌ها بدهد.

این نظم از هر چیزی مهم‌تر بود. او نیرو‌هایی حرفه‌ای تربیت کرد که لازم نبود به دعا یا شانس متکی باشند، بلکه با تمرین و سازماندهی آماده جنگ بودند، مشابه کاری که ینیچری‌ها انجام می‌دادند. البته این با نفی ابعاد معنوی همراه نبود؛ در ادبیات داریم: «از تو حرکت، از خدا برکت»، یعنی ابتدا تلاش کن، بعد دعا کن. نتیجه این شد که بعد از سه جنگ جدی، در سال ۹۶۲ هجری قمری (۱۵۵۵ میلادی) به صلح آماسیه رسیدند. این صلح مرز‌ها را تثبیت کرد و تا دوره شاه عباس برقرار ماند. برخی مناطق غیرقابل بازپس‌گیری بودند، اما پیشروی عثمانی‌ها متوقف شد.

سلطان سلیمان قانونی برای اروپایی‌ها تهدیدی بزرگ بود، همان‌طور که سلطان سلیم یاؤوز برای شرق ترسناک بود. صلح آماسیه پایه‌ای محکم گذاشت، حتی وقتی دو شاه بعدی یعنی محمد خدابنده و اسماعیل دوم، با ضعف و آشوب داخلی روبه‌رو شدند. این آماده‌سازی و نظم داخلی، زمینه‌ساز موفقیت‌های شاه عباس شد.

دوره شاه عباس و تقویت روابط خارجی

شاه عباس، نظمی که شاه طهماسب گذاشته بود را تکمیل می‌کند و علاوه بر آن، شروع به آوردن انواع مستشار‌های غربی می‌کند تا سیستم خودش را تقویت کند. به نظر من، از شاه عباس دو نکته بسیار مهم می‌توانیم یاد بگیریم.

اول، روابطش با کشور‌های پیشرفته. به طوری که در نهایت، وقتی برادران شرلی به ایران آمدند، شروع به تأسیس کارخانه‌های تولید توپ کردند. حتی غربی‌ها اذعان داشتند توپ‌هایی که در ایران تولید می‌شد، بهتر از توپ‌های خودشان بود. یعنی شاه عباس با کمک غربی‌ها توانست از آنها جلوتر برود؛ کاری که توانش قابل مقایسه با دستاورد‌های بزرگ چین بود.

دوم، او به خوبی می‌دانست که نمی‌تواند همزمان در دو جبهه شرق و غرب بجنگد؛ بنابراین، یک صلح موقت با عثمانی‌ها به نام صلح استانبول برقرار کرد که تقریباً تمام غرب ایران (تبریز، کردستان، خوزستان، لرستان) را به عثمانی‌ها واگذار کرد. هدف او این بود که از دائماً درگیر بودن در جنگ‌ها جلوگیری کند و منابع و نیروهایش را متمرکز کند.

بعد از این صلح، شاه‌عباس توجهش را به ازبک‌ها معطوف کرد؛ گروهی که تهدیدی جدی برای ایران بودند، اما کاملاً مستقل از ایران عمل می‌کردند. او موفق شد شکست سنگینی به آنها وارد کند و سپس دوباره به سراغ عثمانی‌ها رفت. عثمانی‌ها حتی وقتی قصد تصرف تبریز را داشتند، با شهری خالی و مقاومت حداقلی رو‌به‌رو شدند و شکست خوردند. ارتش شاه‌عباس آنقدر قدرتمند و سازمان‌یافته بود که حتی شهر‌های مهم ایران توانستند نفس تازه کنند و از تخریب و سقوط محفوظ بمانند.

این تجربه تاریخی نکته مهمی هم برای امروز ما دارد: وقتی شهر‌های مهم و مرکز اقتصادی درگیر جنگ و ناامنی باشند، صنعتگر، بازرگان و هنرمند احساس امنیت نمی‌کنند و شهر ضعیف می‌شود. اگر امروز وضعیت اقتصادی‌مان را نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که شاه‌عباس چگونه با تمرکز بر امنیت و ارتش قدرتمند، توانست کشور را حفظ کند و شکوفایی ایجاد کند.

منبع: فارس

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.