زن سالخورده فقط نگاه میکرد. سکوت کرده بود و گویی داشت خاطره آن سالهای دور و نزدیکش را مرور میکرد. اسم «طلاق» که آمد از خلوت خودش بیرون آمد و قطرههای اشک، چشمان خستهاش را خیس کرد.
در این 5 سال هم اگر تن به تحمل و بردباری دادهام به خاطر وجود دو دخترمان بود اما حالا دیگر نمی توانم و احساس پیری میکنم... این قسمتی از گله و شکایت حمید،.........