داستایفسکی و اشرافیت قرن نوزدهم روسیه

«رنج‌کشیدگان و خوارشدگان» رمانی است از فئودور داستایفسکی که به‌تازگی با ترجمه محسن کرمی در نشر نیلوفر به‌چاپ رسیده است. «رنج‌کشیدگان و خوارشدگان» اگرچه معمولا در شمار شاهکارهای داستایفسکی به‌شمار نمی‌رود، بااین‌حال اما اثری مهم در بین آثار این نویسنده کلاسیک روس به‌شمار می‌رود و بعد از انتشارش تاکنون همواره به‌عنوان اثری مهم در ادبیات جهانی مطرح بوده است.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،داستایفسکی در «رنج‌کشیدگان و خوارشدگان»، مانند برخی دیگر از آثارش، به سراغ اشرافیت روسیه در قرن نوزدهم رفته و فساد این طبقه اجتماعی روسیه در آن دوران را به تصویر کشیده است. یکی از شخصیت‌های این رمان، ملاک مباشری است که یک‌بار در قمار، سرمایه اصلی‌اش را از کف می‌دهد اما باری دیگر باز قمار می‌کند تا شکستش را جبران کند: «نیکلای سیرگئیچ ایخمینف از خانواده‌ای درست‌و‌حسابی بود، اما خانواده‌ای که مدت‌ها پیش ثروتشان را از دست داده بودند. ولی پس از مرگ والدینش او املاک دندان‌گیری، با یکصدوپنجاه رعیت در آن، به ارث برد. در بیست‌سالگی به سواره‌نظام پیوست. همه‌چیز خوب پیش رفت؛ اما پس از شش سال در ارتش‌بودن، در غروب بدشگونی، همه دارایی‌اش را در قمار باخت. تمام شب را بیدار ماند. غروب فردا دوباره بر سر میز قمار حاضر شد و روی اسبش-یعنی تمام چیزی که برایش باقی مانده بود- شرط بست. دست اول را برد، همین‌طور دست دوم و سوم را و در عرض نیم‌ساعت یکی از دهکده‌هایی را که باخته بود پس گرفت، دهکده ایخمینفکا را، که طبق آخرین سرشماری پنجاه نفر جمعیت داشت. دیگر بازی نکرد. روز بعد، مدارکش را فرستاد و از ارتش تقاضای بازنشستگی کرد. یکصد رعیت را برای همیشه از کف داده بود. دو ماه بعد، حکم بازنشستگی با درجه ستوانی را دریافت کرد و به سوی دهکده‌اش رهسپار شد. در طول زندگی‌اش هرگز از آن باختِ در قمار سخنی نگفت و به‌رغم اینکه به مهربانی و خوش‌خلقی شهره بود، با هرکسی که به خودش جرئت می‌داد و آن را به یادش می‌آورد قطعا دعوا به راه می‌انداخت». بسیاری از مضامینی که داستایفسکی در آثارش به کار برده در این رمان هم دیده می‌شود. رمان با این جملات آغاز می‌شود: «سال گذشته، در غروب بیست‌ودوم مارس، تجربه بسیار غریبی از سر گذراندم. تمام آن روز، شهر را در پی یافتن یک منزل اجاره‌ای زیر پا گذاشته بودم. منزل قبلی‌ام خیلی نمور بود و نرم‌نرمک داشتم به سرفه‌های سختی دچار می‌شدم که خبر از چیز نحسی می‌دادند. از پاییز قصد نقل‌مکان داشتم، اما تا بهار لفتش داده و این‌دست و آن‌دست کرده بودم. همه روز نتوانسته بودم هیچ مورد مناسبی پیدا کنم. در وهله اول، یک ملک مستقل می‌خواستم، نه اتاقی در خانه دیگران؛ در وهله بعد، حتی اگر فقط یک اتاق هم بود، می‌بایست اتاقی بزرگ باشد و، البته، تا حد امکان هم ارزان. به‌تجربه دریافته‌ام که در جاهای تنگ حتی دامنه فکر آدمی هم تنگ می‌شود. و مایل بودم که وقتی به داستان‌های آینده‌ام فکر می‌کنم توی اتاق بالا و پایین بروم. باری، همیشه خوش دارم که، به جای نوشتن آثارم، غرق در فکرکردن به آنها شوم و در این رویا غوطه بخورم که چگونه از آب درخواهند آمد. و این واقعا از تنبلی و سستی نیست. نمی‌دانم از چیست...».
منبع:روزنامه شرق
انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.